#بلندکردن_مو
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#عبدالحمید_حیدری
عبدالحمید یه مدتی موهاش و بلند کرده بود. من بهش گفتم: مامان به خانواده ما از این کارا نمیاد که مو بلند کردی؛ خندید و گفت: مامان ناراحت نباش یه دفعه است ؛ کوتاه می کنم؛ هفته ی دیگه کوتاه می کنم. بعد یه روز دیدم می خواد به شهر اصفهان بره؛ گفتم: اینبار برا چی میری؟ چون هربه چند وقت با بچه ها به اصفهان می رفتند. گفت: من یک کار کوچیک دارم میرم انجام میدم زود بر می گردم. وقتی رفت اصفهان و برگشت دیدم یک چیزی که لای یک مجله است برد تو یکی از اتاقا گذاشت منم چون مهمون داشتم چیزی نپرسیدم. رفته بود عکاسی در اصفهان و عکس انداخته بود.
#پسرم_بزرگ_شده
یه روز زنعموی ما منزلمون مهمون بود. عبدالحمید از بیرون اومد. آن وقتا عبدالحمید تازه قد کشیده بود و یکم ته ریش در آورده بود. زنعموی ما تا عبدالحمید و دید چون مدتها بود ندیده بودش کلی ذوق کرد و عبدالحمید را مثه بچه ی خودش حساب می کرد و می خواست مثه زمان بچگی اش که بچه ها کوچیک بودند می بوسید اون روز هم عبدالحمید را ببوسد. عبدالحمیدم هم آهسته از اتاق طوری که بی احترامی نکرده باشد بیرون رفت ؛ منم گفتم: زنعمو دیگه پسرم جبهه میره بزرگ شده و نامحرم حساب میشه خجالت می کشه شما مثل قبل بچه حسابش کنید.
🍃🌼🌺🌼🍃
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398