eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
591 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم ! مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی! گفت: آره بابا، گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح. عصرهمان روز از حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت . آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت: ، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام کنم. ! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه گذشته را رها کرد. 🌷🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شب عاشورا بود. احمد تعدادی از بچه‌ها را جمع کرد و گفت: «حُر در شب عاشورا کرد و هم او را بخشید و به جمع خودشان راه داد. بیایید ما هم امشب همین کار را بکنیم.» نیمه شب وقتی بچه‌ها از خواب بیدار شدند، سیداحمد گفت: «پوتین‌هایتان را دربیاورید، سپس همه بند پوتین‌ها را به هم گره زده و داخل آن را پر از خاک کرده و روی دوش‌ها انداخت. بعد، چند ساعتی را در بیابان‌های « » در حین پیاده‌روی، گریه و عزاداری کردیم. هر کس زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد، ولی احمد چیزهایی بر زبان جاری می‌ساخت که تا به حال نشنیده بودم. 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398