🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#روزتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای عجیب شهید در گلستان شهدا حتما ببینید و سر مزارش بروید التماس دعا ( شهید علی اکبر جزئ دست ذغالی)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
او اسطوره ای بود که در اوج جنگ و با اینکه مسئولیت های فراوانی داشت ولی درسش رادر گرمای سوزان کارخانه نمک (فاو) ادامه داد و در کنکور سال ۶۵ با رتبه ۵۳۰ در رشته حسابداری دانشگاه تهران قبول شد.
عاشق و مرید شهید آقا مهدی باکری بود، می گفت: بعد از آقا مهدی زنده ماندن ارزش ندارد و باید شهید شد و پیش آقا مهدی رفت.
شهادت : 22 فروردین ۱۳۶۶
شلمچه، عملیات کربلای ۸
مزار : گلزار شهدای خوی
"در مقابل عافیت طلبان ساکت نباشید"
بخشی از وصیتنامه تاریخی شهید:
« ای کسانیکه در مقابل این همه خون های به ناحق ریخته شده احساس مسئولیت می کنید.
در این شرایط، اسلام عزیز حساس ترین لحظات تاریخ خود را پشت سر می گذارد و تمامی ایمان در مقابل تمامی کفر قرار گرفته است.
و در این مبارزه نابرابر پیامبر اسلام{صلی الله علیه و آله و سلم} و ائمه طاهرین{علیهم السلام} نظاره گر نبرد بی امان و مقاومت بی دریغ شما هستند.
امام امّت ندای "هل من ناصر ینصرنی" سر می دهد و تکلیف همه را روشن می سازد.
چطور می توان ساکت نشست در حالیکه دل امام عزیزمان از دست طلحه و زبیرها و عافیت طلبان به درد می آید.
چطور ممکن است انسان شاهد شهادت و سوختن پیکر مطهر باکری ها باشد و خود گوشه ای بنشیند و در پی مقام و زندگی و رفاه باشد »
هدیه به ارواح مطهر و ملکوتی شهدای دلاور آذربایجان پرافتخار
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🔻رئیس مبارزه با موادمخدر رودان به شهادت رسید
🔹سرگرد سعید مریدی در منطقه رودخانهبر رودان استان هرمزگان در درگیری مسلحانه با قاچاقچیان موادمخدر و بر اثر اصابت گلوله به سینه بهشهادت رسید.
روحش شاد و یادش گرامی باد با ذکر صلوات🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
گاهے
تمام خواهش هاے دنیا
خلاصہ میشود در دو کلمہ:
ای شهید من،
مرا دریاب...
یادشهیدعزیز گرامی باد إن شاءالله که دعای شهدا بدرقه راهمون باشد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
گاهے تمام خواهش هاے دنیا خلاصہ میشود در دو کلمہ: ای شهید من، مرا دریاب... یادشهیدعزیز گرامی با
شهادت ابوالفضل مقدسی
جمعه۲۱فروردین۱۳۶۶
عملیات کربلای۸شلمچه
فریادیکی ازنیروها،مارا به بیرون سنگرکشاند.جوانی که دستش تیرخورده بود،ملتمسانه فریادمیزد وکمک میخواست تامجروحی راکه احتمالا ازدوستانش یابستگانش بود،به عقب ببریم ونگذاریم جابماند.
گلولهای به شکم مجروح اصابت کرده بود و از شدت درد به خود میپیچید. فوراً او را روی برانکارد گذاشتیم و راه عقبه راپیش گرفتیم.
همینطور که داشتیم به عقب میرفتیم،تعدادی نیروهای خودی رادیدیم که از عقب بهطرف جلو میآمدند.تیپ ظاهریشان عجیب بود. غالبا شلوار کُردی به پا کرده بودند، دستمال یزدی به گردن آویخته بودند و تسبیح دور مچ خود بسته بودند.فهمیدم نیروهای گردان میثم هستند.
ظاهرا قرار بود جایگزین نیروهای گردان حمزه شوند.
به هر زحمتی بود،مجروح را که سنگین و هیکلدار بود به پشت خط رساندیم.
حاج محمود امینی فرمانده گردان حمزه درکنار حاج اکبر عاطفی،فرمانده گردان شهادت نشسته بود.حاجی با دیدن ما گفت:
-برید به پست امداد و به هروسیله شده خودتون رو برسونید عقب.
چند نفری از بچههای گردان حمزه را دیدیم و دستور حاج امینی را به آنها منتقل کردیم.
وقتی به سنگر اورژانس در عقبه رسیدیم،هوا دیگر تاریک شده بود.چند دقیقه پس از ما،آمبولانسی سراسیمه وارد اورژانس شد و مجروحی را از آن خارج کردند.وقتی برانکارد ازمقابل دیدگان کنجکاوم گذشت، چهرۀ خونگرفتهای را بر آن دیدم که آشنا بود.لحظهای به فکر فرو رفتم و یافتم؛ "ابوالفضل مقدسی" بود، از بچههای مسجد امام حسن(ع)محلۀ دردشت و یکی از همان جاماندگان از گردان که باهم به خط آمده بودیم. هنوز لبخند او را باآن فک مجروحش درنظر داشتم. ترکش از پشت به سر ابوالفضل اصابت کرده بود.
پیکر نیمهجانش را روی تخت گذاشتند. درحالی که دست و پای خاکیاش میلرزید و ناخواسته بازوبسته میشدند، خون از گلویش فوران میکرد ونفسش بهسختی و باخِروخِر بالامیآمد.ازطرفی فکش قفل شده بود و امدادگران و پزشکان تلاش کردند با شکستن دندانهایش، خون داخل گلویش را تخلیه کنند. نمیدانم چه شد که ناخواسته دوربین عکاسی را از جیب درآوردم و چندعکس ازلحظاتی که او درحال جان دادن بود، گرفتم.
ابولفضل مدام دست و پا میزد تا اینکه قرار شد به اورژانس عقب منطقۀ عملیاتی منتقل شود.وقتی برانکارد او را درآمبولانس گذاشتند،به زحمت نفسهای آخرش را کشید.
شهید ابوالفضل مقدسی متولد۳شهریور۱۳۴۷شهادت۲۱فروردین۱۳۶۶عملیات کربلای۸در شلمچه.
مزار:بهشتزهرا(س) قطع۲۸ردیف۱۰۴شمارۀ۱۴
حمید داودآبادی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
کردستان سال61سمت راست حسین میرزا علی
پشت سرحسین حسن آبادی
بقیه پیش مرگان کرد
🌼🌼
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#برادری_دلسوز
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_عباسی
محمدرضا یک سال و نیم از من بزرگتر بود. زمانیکه پدرمان شهید شد محمدرضا تقریبا ده سالش بود. ماهم مانند سایر خواهر و برادرها گاهی باهم رفیق بودیم و گاهی با هم دعوا می کردیم. محمدرضا خیلی غیرتی بود و همیشه مراقب ما بود. اگر چیزی احتیاج داشتیم برایمان تهیه می کرد و خیلی هوای ما را داشت. مثلا مادرم چون پدرم شهید شده بود با داشتن چهارتا فرزند یتیم خیلی قناعت می کرد و توقع هم داشت تا ما هم مانند خودش اهل قناعت باشیم. ولی گاهی واقعا نمیشد قناعت کرد چون یک چیزایی لازم می شد که مثلا برای مدرسه لازم داشتیم و باید تهیه می کردیم. وقتی می دیدیم مادر باز حرف از قناعت می زند به محمدرضا می گفتیم: محمدرضا فلان چیز و لازم داریم ولی مادر اجازه نمی دهد تهیه کنیم. محمدرضا هم می رفت و برایمان تهیه می کرد و می آورد. حتی اگر باید قرض کند قرض می کرد اما نمی گذاشت که ما جای خالی پدرمان را حس کنیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#علاقمندیها
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_قائم_مقامی
محمدرضا علاقمند به روزنامه خواندن بود. خیلی روزنامه می خواند. و چون کشتی گیر هم بود. گزارشات ورزش کشتی را از طریق روزنامه ها پیگیری می کرد. و در بین انواع غذاها مرغ و پلو رو خیلی دوست داشت تا به حدی که به شوخی می گفت: حاضرم سرمو بدم مرغ بگیرم و بخورم.
حالا یه وقتایی مراسمات شهید بخاطر اینکه مرغ دوست داشت برای خیرات روحش غذا مرغ و پلو می پزیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398