.
| #احادیث_داستانی |
☆ من پروردگاری را که ندیده باشم، عبادت نمی کنم ☆
🔅 #امام_صادق_علیه_السلام :
امیرمؤمنان بر منبر کوفه سخنرانی می کرد که مردی به نام ذِعلِب ـ که زبان آور، سخنور و شجاع بود ـ برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! آیا تو پروردگارت را دیده ای؟
❀ فرمود:
«وای بر تو، ای ذعلب! من پروردگاری را که ندیده باشم، عبادت نمی کنم».
▫️ گفت: ای امیر مؤمنان! چگونه او را دیده ای؟
❀ فرمود: «وای بر تو، ای ذعلب! چشم ها با نگاهِ سر او را ندیده اند؛ بلکه دل ها با حقایق ایمان [و تصدیقات یقینی]، او را دیده اند.
وای بر تو، ای ذعلب! پروردگارم چنان لطیف (و ناپیدا) است که به لطافت (جسمانی) وصف نمی شود، و چندان باعظمت است که به عظمت، وصف نمی گردد،
• و آن سان بزرگ است که به بزرگی، وصف نمی شود، و چنان سترگ است که به درشتی (و غلظت جسمانی) وصف نمی گردد.
• پیش از هر چیز است و گفته نمی شود که: چیزی پیش از اوست.
• و پس از هر چیزی است و گفته نمی شود که: بَعدی دارد.
• چیزها را خواسته است (/ خواهنده چیزهاست)؛ امّا نه با کوشش (و تلاش، آن گونه که ویژگی بشر است)، و دریابنده(ی باطن ها) است؛ امّا نه با حیله.
• در همه اشیا هست؛ امّا نه این که با آنها آمیخته و یا از آنها جدا باشد.
• پدیدار است؛ امّا نه به نحو مباشرت (قابل رؤیت حسّی).
• آشکار است؛ امّا نه به نحو آشکار شدن (اشیا) برای چشم.
• دور است، نه به مسافت، (و) نزدیک است، نه به نحو هم جواری».
📚 دانشنامه قرآن و حدیث ۵، ص ۲۰۴
#خداشناسی الله
@Yaranmontzar
🏷 صدقه و دفع بلا!
🔅 #امام_صادق_علیه_السلام :
🔸«هر كس در ماه رمضان صدقه اى بدهد، خداوندْ هفتاد نوع بلا را از او بر مى گرداند».
🔹«مَن تَصَدَّقَ في شَهرِ رَمَضانَ بِصَدَقَةٍ صَرَفَ اللّهُ عَنهُ سَبعينَ نَوعا مِنَ البَلاءِ».
📚 ثواب الأعمال : ص ١٧١ ح ١٩
| #احادیث_داستانی |
☆ صدقه پنهانی ☆
▫️ ربیع الأبرار ـ به نقل از محمّد بن حنفیه ـ:
پدرم، شبانه قنبر را می خواند و آرد و خرما بر دوش او می گذاشت و بی آن که کسی آگاهی یابد، به خانه هایی که می شناخت، می رساند.
به او گفتم: پدر جان! چرا آن را در روز به ایشان نمی بخشی؟
🔅فرمود:
«فرزندم! صدقه پنهانی، آتش خشم خداوند عز و جل را خاموش می کند».
📚 دانشنامه قرآن و حدیث ج ۱۰ ص ۲۲۴
#صدقه
@Yaranmontzar
| #احادیث_داستانی |
☆ سرِ ایشان را بوسید و خواست تا از تقصیرش درگذرد!
🔸مردى از نوادگان عمر بن خطّاب، در مدینه،#امام_کاظم_علیه_السلام را آزار مى داد و هر گاه ایشان را مى دید، به على(ع) دشنام مى داد.
برخى از اطرافیان امام كاظم(ع) به ایشان گفتند: اجازه بفرمایید این بدكار را به قتل برسانیم.
امام كاظم(ع) آنان را از این كار، به شدّت باز داشت و منع كرد و سراغِ [نشانى] او را گرفت. گفته شد در فلان منطقه از مدینه كشاورزى مى كند.
امام(ع)، سوار بر مَركب، به سویش رفت و او را در مزرعه اش دید. با الاغش داخل مزرعه شد. آن مرد فریاد زد: زراعت ما را لگدمال مكن!
امام(ع)، با الاغ از داخل زراعت به سوى مرد رفت تا نزدیك وى رسید. پیاده شد و در كنارش نشست. با او خوش و بِش كرد و به وى فرمود:
🔅«چه قدر خسارت بر زراعت تو وارد كردم؟».
مرد گفت: صد دینار.
▫️ فرمود: «امید دارى چه قدر محصول به دست بیاورى؟».
گفت: غیب نمى دانم.
▫️ فرمود: «گفتم چه قدر امید دارى؟».
گفت: امید دارم دویست دینار محصول به دست آورم.
امام كاظم(ع) كیسه اى به وى داد كه در آن، سیصد دینار بود و فرمود:
▫️ «زراعت تو بر جایش باقى است و خداوند، آنچه امید دارى، به تو روزى مى كند».
مرد، به پا خاست و سرِ ایشان را بوسید و خواست تا از تقصیرش درگذرد. امام(ع) تبسّمى كرد و بازگشت.
▫️ امام كاظم(ع) به مسجد رفت و مرد دشنام گو را دید كه در مسجد، نشسته است. وقتى نگاهش به امام(ع) افتاد، گفت: خداوند، مى داند رسالت خود را كجا قرار دهد!
یاران امام كاظم(ع) به وى گفتند: داستان چیست؟!...
مرد گفت: «شنیدید الآن چه گفتم» و شروع به دعا كردن براى امام كاظم(ع) كرد.
📚 حكمت نامه جوان ص ۱۷۴
#میلاد_امام_کاظم علیه السلام
@Yaranmontzar
| #احادیث_داستانی |
☆ اختصاصات امت پیامبر اسلام(ص)
در روایت امام حسین علیه السلام
🔸ای مرد یهود! آنچه دوست داری، بپرس!
🔅 #امام_حسین_علیه_السلام : پس از وفات پیامبر خدا(ص)، یاران ایشان در مسجد ایشان نشسته بودند و از فضایل او یاد می کردند که یکی از علمای یهود اهل شام، بر ما وارد شد. او تورات و انجیل و زَبور و صُحُف ابراهیم(ع) و [دیگر] پیامبران را خوانده بود و دلایل آنها را می دانست. بر ما سلام کرد و نشست و لَختی درنگ نمود. آن گاه گفت:
▫️ ای امّت محمّد! شما برای هیچ پیامبری، مقامی و برای هیچ فرستاده ای، فضیلتی نگذاشتید، مگر این که آن را به پیامبرتان محمّد، نسبت دادید. اگر من از شما چیزی بپرسم، آیا پاسخی دارید که بدهید؟
امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) به او فرمود:
🔅«ای مرد یهود! آنچه دوست داری، بپرس که به یاری خدا و به خواست او، هر آنچه بپرسی، پاسخت را خواهم داد...».
... یهودی گفت: خداوند متعال از جانب خود محبّتی بر موسی افکند.
امیر مؤمنان(ع) به او فرمود:
🔅«همین طور است؛ امّا بر محمّد(ص) نیز از جانب خود، محبّتی افکند و او را حبیب نامید. خداوند ـ تبارک و تعالی ـ چهره محمّد(ص) و امّت او را به ابراهیم(ع) نشان داد.
ابراهیم گفت: ای پروردگار! در میان امّت های پیامبران، امّتی به این نورانیت ندیده ام. اینها کیستند؟
ندا آمد که: این، محمّد، حبیب من است و در میان آفریدگانم حبیبی جز او ندارم. پیش از آن که آسمان و زمینم را بیافرینم، او را دوست می داشتم و آن گاه که هنوز پدرت آدم، [در] گِل بود و جانی در وی روان نساخته بودم، او را پیامبر نامیدم.
🔸 خداوند، در کتاب خود به جان او سوگند یاد کرده و فرموده است: «به عمر تو سوگند که آنان، در مستی خود سرگردان اند». یعنی به جان تو سوگند ـ ای محمّد ـ و این بلندی و شرافت و مرتبت، از جانب خداوند عز و جل خود، کافی است».
📚دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۷، ص ۱۵۲
@Yaranmontazer
| #احادیث_داستانی |
☆ نهی از منکر در بازار
🚩 جز حلال مفروشید!
🔅 #امام_حسین_علیه_السلام :
علی بن ابی طالب(ع)، در کوفه بر اَستری خاکستری رنگ که از آنِ پیامبر خدا(ص) بود، سوار شد و بازار به بازار رفت. به راسته گوشت فروشان رسید و با رساترین بانگش ندا داد:
🔅«ای جمعیت قصّاب! هنگام ذبح، گردن حیوان را به یکباره جدا نکنید و برای گرفتن جان شتاب نورزید تا جان از تنِ حیوان، بیرون شود. از دمیدن در گوشت برای فروختن بپرهیزید؛ زیرا من، خود، از پیامبر خدا(ص) شنیدم که از این کار، نهی می فرمود».
▫️ سپس به بازار خرمافروشان درآمد و فرمود:
🔅«همان سان که کالای نیکوتان را آشکار می کنید، جنس پَست را هم در معرض دید بگذارید».
▫️ آن گاه، به بازار ماهی فروشان آمد و فرمود:
🔅«جز حلال مفروشید و از فروش ماهیِ در آب مُرده بپرهیزید».
▫️ پس از آن، به منطقه کناسه در آمد که فروشندگان گوناگون، همچون: مسگر، زرگر، ریسمان فروش، سوزن فروش، صَرّاف، گندم فروش و پارچه فروش، در آن بودند. پس به رساترین بانگش ندا در داد:
🔅«این بازارهای شما، مکانِ سوگندهایند. پس سوگندهاتان را با صدقه درآمیزید و از سوگند یاد کردن [به خدا]، بپرهیزید؛ که همانا خداوند، پاک نمی شمارد کسی را که به نام وی، سوگند ناراست یاد کند [از آلودگی پاک نمی سازد].
📚دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۷، ص ۳۱۶
http://hadith.net/post/68984
@Yaranmontazer
| #احادیث_داستانی |
☆ توان آن را ندارم!
▫️ به نقل از علی بن عیسی ـ:
مردی خدمت #امام_جواد_علیه_السلام رسید و گفت:
به قدر مروّتِ خود به من بخششی کن.
فرمود:
🔅 «توان آن را ندارم».
آن مرد گفت: پس به قدر مروّت من، بخشش کن.
فرمود:
«این شدنی است. ای غلام! صد دینار بدو بده».
📚دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۰، ص ۲۳۶
@Yaranmontazer
| #احادیث_داستانی |
☆ توبه ی مداوم!
◫ ارشاد القلوب:
⁙ مردی (خدمت #پیامبر_اکرم_(ﷺ) رسید و به ایشان ) گفت:
∹ ای پیامبر خدا! من مرتکب گناه شده ام.
✓ فرمود: «از خدا آمرزش بخواه».
∹ گفت: توبه می کنم، ولی دوباره گناه می کنم.
✓ فرمود: «هر بار که گناه کردی، از خدا آمرزش بخواه».
∹ گفت: در این صورت، گناهانم بسیار می شود!
✓ فرمود: «بخشش خدا، بیشتر است. پیوسته توبه می کنی تا این که [سرانجام] شیطان، شکست بخورَد».
📗ارشاد القلوب: ص ۴۶
◫ دانشنامه قرآن و حدیث ج۱۷ ص۵۳۶
➖➖➖➖➖➖
🆔https://eitaa.com/Yaranmontazer
🌐http://forum.roq.ir
📩1Yaranmontazer@gmail.com
📞#ارتباط_ادمین:@almahdiey7412
.
| #احادیث_داستانی |
☆ ‼️ عـمـو! كـنـار بـرو!
⫸ تلاش مذبوحانه جعفر كذّاب
▤ «ابوالأديان» میگويد:
من از خدمت گزاران #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام بودم و نامه هاى آن حضرت را به شهرها میبردم. در بیماریی كه امام با آن از دنيا رفت، به خدمتش رسيدم. حضرت نامه هايى نوشت و فرمود:
🔅اين ها را به «مدائن» میبرى، پانزده روز در سامرّاء نخواهى بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدى، خواهى ديد كه از خانه من ناله و شيون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشتهاند.
↲ گفتـم: سـرور من! اگـر چنيـن شـود، امـام بعـد از شمـا كيست؟ فـرمـود:
🔅هـر كس كه پاسخ نامه ها را از تو بخواهد. عرض كردم نشانه بيش ترى بفرماييد. فـرمـود: هر كس بر جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه ديگـرى بفرماييد. فرمود: هر كس از آن چه در ميان هميان (كمربند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هيبت و عظمت امام مانع شد كه بپرسم: مقصود از آن چه در هميـان است چيست؟
▪️ من نامههاى آن حضرت را به «مدائن» بردم و جواب آن ها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرّاء شدم، ديدم همان طور كه امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نيز ديدم برادرش «جعفر» (كذّاب) در كنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شيعيان، اطراف او را گرفته به وى تسليت و به امامتش تبريك میگويند (!!)
من از اين جريان يكّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس وضع امامت عوض شده است، ... من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم، ولى از من چيزى نپرسيد!
در اين هنگام «عقيد»، خادم خانه امام، بيرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را كفن كردند، بياييد نماز بخوانيد. جعفر وارد خانه شد. شيعيان در اطراف او بودند. ...
◊... جعفر پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى كه خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكى گندمگون و سياه موى كه دندان هاى پيشينش قدرى با هم فاصله داشت، بيرون آمد و لباس جعفر راگرفت و او را كنار كشيد و گفت:
🔅عمو! كنار برو، من بايد بر پدرم نماز بخوانم.
جعفر، در حالى كه قيافهاش دگرگون شده بود، كنار رفت. آن كودك بر جنازه امام نماز خواند وحضرت را در خانه خود در كنار قبر پدرش امام هادى دفن كردند. بعد همان كودك رو به من كرد و گفت:
🔅اى مرد بصرى! جواب نامه ها را كه همراه تو است، بده!
جواب نامه ها را به وى دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه (: نماز بر جنازه، و خواستن جواب نامه ها)، حالا فقط هميان مانده. آن گاه پيش جعفر آمدم و ديدم سر و صدايش بلند است. «حاجز وشاء» كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كى بود؟!! او میخواست با اين سؤال جعفر را (كه بيخود ادعاى امامت میكرد) محكوم كند. جعفر گفت: والله تا به حال او را نديدهام و نمیشناسم!
▪️ در آن جا نشسته بوديم كه گروهى از اهل «قم» آمدند و از امام حسن عسكرى(عليهالسلام)پرسيدند و چون دانستند كه امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشين امام كيست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آن ها به جعفر سلام كرده تسليت و تهنيت گفتند و اظهار داشتند: نامه ها و پول هايى آوردهايم، بفرماييد: نامه ها را چه كسانى نوشتهاند و پول ها چه قدر است؟ جعفر از اين سؤال بر آشفت و برخاست و در حالى كه گرد جامه هاى خود را پاك میكرد، گفت:
◃اين ها از ما انتظار دارند علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمى از خانه بيرون آمد وگفت: نامه ها از فلان كس و فلان كس است و در هميان هزار دينار است كه ده تا از آن ها را آب طلا دادهاند.
نمايندگان مردم قم نامه ها و هميان را تحويل داده و به خادم گفتند: هركس تو را براى گرفتن هميان فرستاده، او امام است...
📗كمال الدين، ص ۴۷۵.
🌐 بیشتر بخوانید
#امام_زمان علیه السلام
➖🪴➖🪴➖🪴➖🪴➖🪴
🆔https://eitaa.com/Yaranmontazer
🌐http://forum.roq.ir
📩1Yaranmontazer@gmail.com
📞#ارتباط_ادمین:@almahdiey7412
.
| #احادیث_داستانی |
⫸ بـر آن زن نـمـاز بـخـوان!
☆ پـاداش بـاز داشـتن دیـگران از گـنـاه
▤ #امام_صادق_علیه_السلام :
🔅 «در ميان بنى اسرائيل عابدى بود كه هرگز به چيزى از دنيا نزديك نشده بود. ابليس نعرهای كشيد، لشكريانش نزد او جمع شدند.
ابليس گفت: چه كسى مىتواند اين عابد را از راه به دَر كند؟
يكى گفت: من .
شيطان پرسيد: چگونه؟
گفت: از طريق زنان .
ابليس گفت: تو حريف او نيستى. او تجربه زن ندارد.
ديگرى گفت: من [مىتوانم] .
پرسيد: چگونه؟
گفت: از راه مى گسارى و خوش گذرانى .
شيطان گفت: نمىتوانى. او اين كاره نيست.
ديگرى گفت: من[مىتوانم] .
پرسيد : چگونه؟
گفت: از راه عبادت. ابليس گفت: برو، تو حريف او هستى.
آن شيطان به جايگاه مرد عابد رفت و رو به روى او به نماز خواندن ايستاد».
امام فرمود: «عابد مىخوابيد، اما شيطان نمىخوابيد. عابد استراحت مىكرد، اما شيطان استراحت نمىكرد.
مرد عابد كه احساس كرد كم آورده و عبادتش را [در مقايسه با شيطان] ناچيز يافت، رو به او كرد و گفت:
اى بنده خدا، چگونه قادر به اين همه نماز خواندن شدهاى؟ شيطان جوابش را نداد. دوباره پرسيد، باز جوابش را نداد. بار سوم پرسيد.
شيطان گفت:
₪ اى بنده خدا، من گناهى كردهام و از آن توبهكار شدهام، و هرگاه به ياد آن گناه مىافتم و بر نماز خواندن قوت مىيابم.
به شهر برو و سراغ فلان زن بدکاره را بگير و دو درهم به او بده و كام برگير.
عابد گفت: دو درهم از كجا بياورم؟ من نمىدانم دو درهم چى هست؟ شيطان از زير پاى خود دو درهم برداشت و به او داد.
↲ مرد عابد برخاست و با همان عبا و ردايش وارد شهر شد و سراغ منزل فلان بدکاره را گرفت.
مردم او را راهنمايى كردند. آنها خيال مىكردند آمده است كه آن زن را نصيحت كند. لذا او را راهنمايى كردند.
مرد عابد نزد آن زن آمد و دو درهم را به طرفش انداخت و گفت: برخيز. زن برخاست و وارد منزلش شد و گفت: داخل شو، و گفت:
تو با هيئتى نزد من آمدهاى كه هيچ كس با چنان هيئتى نزد همچون منى نمىرود. بگو موضوع چيست.
مرد عابد ماجرا را به او گفت. زن گفت: اى بنده خدا، گناه نكردن آسانتر از طلب توبه است.
هر جوينده توبهاى يابنده آن نيست. بايد آن مرد، شيطانى باشد كه برايت مجسم شده است. برگرد، ديگر چيزى نخواهى ديد.
⩴ مرد عابد برگشت، و آن زن همان شب مُرد. صبح كه شد، ديدند بر در خانهاش نوشته است:
بر جنازه اين زن حاضر شويد؛ زيرا كه او اهل بهشت است!
مردم ترديد كردند و تا سه روز او را به خاك نسپردند؛ چون دربارهاش شك و ترديد داشتند.
پس، خداى عزيز و بزرگ به يكى از پيامبران... وحى فرمود كه نزد فلان زن برو و بر او نماز بخوان،
و به مردم هم بگو بر او نماز بخوانند؛ زيرا، من او را به سبب آن كه فلان بندهام را از نافرمانىام باز داشت آمرزيدم و بهشت را بر او واجب ساختم».
📚 دانشنامه قرآن و حدیث ج۱۷ ص۵۳۶
➖🪴➖🪴➖🪴➖🪴
🆔https://eitaa.com/Yaranmontazer
🌐http://forum.roq.ir
📩1Yaranmontazer@gmail.com
📞#ارتباط_ادمین:@almahdiey7412