به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید:
دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم.
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
به پایان رسیدیم، امّا
نکردیم آغاز
فروریخت پرها
نکردیم پرواز
ببخشای
ای روشنِ عشق بر ما ببخشای!
ببخشای اگر صبح را
ما به مهمانی کوچه دعوت نکردیم،
ببخشای اگر روی پیراهن ما
نشان عبور سحر نیست،
ببخشای ما را
اگر از حضور فَلَق
روی فرق صنوبر خبر نیست
نسیمی، گیاهِ سحر را
کمندی فکندهست
و تا دشتِ بیداریاش میکشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم،
در آنسوی دیوارِ بیمیم
ببخشای
ای روشنِ عشق بر ما ببخشای!
به پایان رسیدیم، امّا
نکردیم آغاز
فروریخت پرها
نکردیم پرواز...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی