#خانم_با_سیاست
گاهي به خودت احترام بگذار؛...
يک چاي داغ بريز داخل زيباترين استکان خانه؛...
يک دانه شيريني هم بگذار کنارش ؛...
و به خودت بگو :
بفرماييد... !
چايتان سرد نشود...!
به خودت ؛ باورت و زندگي ات عشق بورز؛...
سن و سال ات مشکل عشق نيست؛...
زمان نمي تواند بلور اصل را کدر کند؛...
مگر آنکه تو پيوسته؛ برق انداختن آن را از ياد برده باشي؛...
براي خودت دعا کن که آرام باشي ؛ صبور باشي ؛...
مهم نيست که آخرين زلزله ي زندگي ات چند ريشتر بود؛ مهم نيست که در آن زلزله چه چيزهايي را از دست دادي ؛...
مهم اين است که دوباره از نو بسازي زندگي ات و باورت را...
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ‹🦋🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
*🍃🍂عدالت و لطف خدا 🍃🍂
🙍زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل❓
🗣داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.
🗣سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟
🙍زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
🚪هنوز سخن زن تمام نشده بود که ...
در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.
🙍🗣حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
▪️▪️▪️ چند ترفند کاربردی و جالب
🔴 ترفند:
نیش حشرات در پیک نیک اذیتتون میکنه؟
کافیه توی یک بشقاب مقداری نوشابه بریزید و یکم دورتر از خودتون قرار بدید...
🔴 ترفند:
نگران بوی دهانتون هستین؟
کافیه بعد مسواک زدن دهانتون رو با آب نمک بشورید.
🔴 ترفند:
ریموت ماشین، از راه دور آنتن نمیده؟
کافیه ریموت رو زیر گلوتون قرار بدید تا امواجش قوی تر بشه.
🔴 ترفند:
دوس دارین مورچه هارو از خونتون دور کنین؟
کافیه توی مسیر حرکتشون فلفل قرمز بریزید.
🔴 ترفند:
نیش پشه ها همیشه باعث آزار و اذیت میشه؟
شما هم ازاین مشکل رنج میبرید؟
کافیه یک گلدان نعناع در اتاق خواب خود بگذارید.
🔴 ترفند:
مواد غذایی داغ خوردید و زبونتون سوخته؟
کافیه رو قسمت سوختگی شکر بپاشید.
🔴ترفند:
چجوری میشه عمر شلوار جین رو دو برابر کرد؟
فقط کافیه موقع شستن اونو برعکس کنی و بشوری
🔴ترفند:
دوس داری طلاهات برق بیفته؟
اول نیم ساعت بذارش تو آرد سفید
بعد یک ربع بذارش تو آبلیمو و جوش شیرین، چون طلاها مثل روز اولش میشه
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🍃🌸 دعای حضرت زهرا علیهاالسلام برای شیعیان گنهکار در آخرین روزها...
✅مرحوم شیخ محمد مهدی حائری مازندرانی در « کَوکبُ الدُّرّی فی احوال النَّبیّ و البتولِ و الوصیّ» می نویسد
اسماء بنت عُمَیس نقل می کند که فاطمه علیهاالسلام را در روزهای آخر دیدم که غسل کرده و با خدا این گونه مناجات می کرد...
«إلهی وَ سَیِّدی! أسْئَلُکَ بِالَّذینَ اصْطَفَیْتَهُمْ، وَ بِبُکاءِ وَلَدِی فی مُفارِقَتی أنْ تَغْفِرَ لِعُصاةِ شیعَتی وَ شیعَةِ ذُرّیتَی»
📚.(کوکب الدّری، ج 1،ص254)
◼️ای معبود و ای آقای من! به حقّ کسانی که ایشان را برگزیدی، و به حقّ گریه فرزندانم در هنگام جدایی از من، گناه کارانِ از شیعیانم و شیعیان از ذرّیّه مرا بیامرز....
❤️تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) پنج صلوات❤️
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#داستان_زندگی 🌸🍃 شب موقع خواب مهسا مثل همیشه رفت روی تخت بالایی اما برعکس عادت هر شبش شعر آمیخته
#داستان_زندگی 🌸🍃
بلاخره روز موعود رسید. ترانه آنقدر سراغی از من نگرفته بود که تقریبا فراموشش کرده بودم شاید هم دست کم گرفته بودمش. وقتی همه در محوطه جمع شده بودند و باحسرت به مینی بوسی که ما را سوار میکرد، زل زده بودند. یکدفعه یک نفر مرا از پشت سر کشید. نگاه کردم دیدم نوچه ترانه ست. زیر گوشم نجوا کرد: الان حواس همه پرته بجنب زیبای خفته رو به یه بهونه ای بیار پشت آشپزخونه، حالا!
بازهم لحظه انتخاب بود. در کشمکش ذهنی خودم که کمتر از لحظه ای طول کشید با خودم به این مدت فکر کردم. فاطمه تنها کسی بود که با من مثل یک آدم باارزش برخورد میکرد. او مرا دوست خودش خطاب میکرد بی آنکه از قضاوت شدن توسط دیگران ابایی داشته باشد. به هرقیمتی بود باید از او محافظت میکردم. سرم را عقب بردم و در گوش نوچه ترانه گفتم: برو الان میارمش.
دقایقی بعد در دفتر مدیر بودم. خانم مدیر ابرویی بالاداد و پرسید:میخوای درمورد ترانه بگی؟
هاج و واج مانده بودم که خودش به داد ذهن پر سوالم رسید: زیر نظر داشتیمش! به خیالش هرکی هرکیه... دقایقی بعد خانم مدیر و نگهبان دم در، سر قرار ترانه حاضر بودند. گنده لات کانون داشت از عصبانیت می مرد. وقتی می بردندش اتاق مدیر، بلند داد میزد: جواب این کارتو میگیری مبارک.
بی توجه به فریادهایش سوار مینی بوس شدم آزاد از فکر آینده و نقشه هایی که ترانه برای انتقام داشت. برای ساعاتی توانستم تمام آنچه بودم را پشت سر بگذارم. وسط راه مینی بوس توقف کوتاهی کرد و یک مهمان همراه ما شد. مردی که سوار مینی بوس شده بود در مقابل چشمان مبهوت ما، جلو آمد و سلام کرد. یکی از دخترها زد زیر خنده که با نگاه تند فاطمه، ساکت شد. منکه جلوتر از بقیه کنار فاطمه نشسته بودم آهسته پرسیدم: آخوندهم باهامون میاد امام زاده؟
فاطمه بلند شد و خوش آمد گفت. بعد رو به جمع ما ایستاد و گفت: من امروز از حاج آقا خواهش کردم با ما همراه باشن تا شما فرصتی داشته باشین اگر سوالی دارید بپرسید.
دوباره نگاهها سمت حاج آقا چرخید. از خودم پرسیدم: لفظ حاج آقا برای این جوان کم سن و سال که تازه ریش درآورده بزرگ نیست؟
نجواها کم کم به هم همه بدل میشدند که سکوت را اینگونه شکستم:
چطوری میشه از خدا چیزی بخواییم؟ یعنی چیکار کنیم که دعامون برآورده بشه؟
حاج آقا نگاه گذرایی به من انداخت و دوباره سرش را پایین گرفت و گفت: خدا خودش در قرآن فرموده :"ادعونی استجب لکم؛ بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را"
پوسخندی زدم و پرسیدم: این برا خوباست برا بقیه چی؟
حاج آقا موهای طلایی اش را زیر عمامه سفیدش برد و پاسخ داد:
این آیه رحمت عام هست مختص گروه خاصی نیست. خداوند به همه بنده هاش نظر لطف داره ولی دعا کردن هم شرایط داره.
مهسا از پشت سرم پرسید: مثل چی؟
حاج آقا تسبیحی همرنگ چشمانش از جیبش بیرون آورد و پاسخ داد: با نیت خالص دعا کنیم و امید به اجابت داشته باشیم.
بلافاصله پرسیدم: نیت خالص چیه حاج آقا؟
همانطور که دانه های سبز تسبیحش را میگذراند گفت: از ته دل بخوای خدا آرزوت رو برآورده کنه.... وسط حرفش پریدم و طلبکارانه گفتم: مگه کسی هم هست یه چی از خدا بخواد ولی واقعا نخواد خدا بهش بده! اجازه داد حرفم تمام شود. برای اولین بار در عمرم با مردی روبرو شده بودم که بدون توجه به جسمم داشت به حرفهایم گوش میداد.حرفم که تمام شد، گفت: بی نسبت و بی تشبیه مثلا من بیام از شما بخوام از صندوقچه ای که دارید یه کیسه طلا بدید به من ولی تو ذهنم باشه طلا رو که گرفتم باهاش یه ماشین بخرم بزنم درخت خونتونو بشکنم. اون وقت نیت من برای درخواست از شما خالصه؟
چقدر شبیه فاطمه حرف میزد! اوهم موقع مثال زدن خودش را در جایگاه خطاکار قرار داد نه مرا! این رفتارش باعث شد با خودم بگویم: یعنی مردی هم وجود داره که زورگو و طلبکار نباشه؟!
یکدفعه جمله محبوبه افکارم را بهم ریخت: چه ربطی داشت حاج آقااااا
حاج آقا عبای اتو کشیده اش را روی شانه جابه جا کرد و گفت: وقتی از خدا درخواستی میکنیم اما همون موقع تو فکریم بعدش گناهی انجام بدیم یعنی میخوایم با نعمت خدا به نافرمانیش مشغول بشیم و این عدم اخلاص در نیت و عمله.
فاطمه به کمک ذهن های قفل شده ما آمد و گفت: حاج آقا میخوان یه جورایی بگن باید اول توبه کنیم و قصد انجام گناه نداشته باشیم بعد دعا کنیم.
#ادامه_دارد..
•┈••✾ ﷽ ✾••┈•
✦ ﴿امام سجاد عليه السلام : اِنَّ اللّه َ يُحِبُّ كُلَّ قَلْبٍ حَزينٍ وَ يُحِبُّ كُلَّ عَبْدٍ شَكورٍ؛﴾
﴿خداوند هر قلب محزون و هر بنده شكرگزار را دوست دارد. [كافى، ج 2، ص 99، ح30]﴾
🌱یه جاهایی تو زندگی همه هست،
که دلت میخواد رو کنی به خدا بگی:
کاش از شاخه سرسبز حيات گل اندوه مرا می چيدی.#خداجانمشکرت♡
♡⇦ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ
⇦ﺑﻪ حضوﺭت.ﺑﻪ نگاهت
⇦به پناهت.ﺑﻪ یاریت ....نیازمندم🌿
♡ الهی
جز تو به کی میشه امید بست؟
شکرت خداجونم ممنون ڪه هستی...
♡••࿐
🤍خدایا نگاهت رو ازمون نگیر
#روزتون متبرک به نگاه مهربان خدا 🍃
زندگیتون بی غم ✨
💚 امام سجاد عليه السلام فرمودند:
از دوستى با پنج كس بپرهيز:
💠〖دروغگو〗: زيرا او به منزله سراب است ،
دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد.
💠〖فاسق〗:زيرا او تو را به يك لقمه يا كمتر از آن مى فروشد.
💠〖بخيل〗: زيرا او در هنگام حاجت به مال، تو را خوار و ذليل مى گرداند.
💠〖احمق 〗: زيرا او به جاى نفع ،
به تو ضرر مى رساند.
💠〖قاطع رحم〗: كسى كه با خويشان و دوستان
قطع رابطه كرده باشد. زيرا در سه آيه مورد لعن واقع شده است .
📚مجموعه ورام، ج ۲، ص ۱۵
💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🔴 #دعای_محبت_بسیار_قوی 🔴
اگر میخواهید فرزندتان عشق و علاقه ی شدیدی به شما پیدا کند و مطیع و حرف گوش کن شما باشد و گناه و بی نمازی را ترک کند❌
(هفت بار) این آیه را بر نمک بخوانید و به آن بدمید و سپس در غذا بریزید( غذا روی اجاق باشد). پس از اینکه مادر و فرزند از غذا تناول کنند، محبت و علاقه و مطیع بودن در فرزند نسبت به پدر و مادرش ایجاد میشود ان شالله👇🔮💓
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
کمتر از ۲۴ساعت اثرشو میبینید روی فرزندتون😳👆
✅ 10نكته بسیار مهم
١👈_ ترسناك ترين جاي جهان ذهن شماست.
٢👈_ عمل باشيد نه عكس العمل ، صدا باشيد نه انعكاس صدا .
۳👈_ مراقب بدن خود باشيد ، زيرا تنها جايي است كه تا آخر عمر در آن زندگي مي كنيد .
٤👈_ اجازه ندهيد رفتار ديگران آرامش دروني شما را بهم بزند .
٥👈_ آرزو كردن براي اينكه جاي شخص ديگري باشيد ، يعني ناديده گرفتن خودتان.
٦👈_ ارزش شما با رفتار ديگران با شما، تعيين نميشود.
٧👈_ اگر كسي كار اشتباهي انجام داد، همه خوبي هايش را فراموش نكنين.
٨👈_ قهرمان بودن يعني ايمان به خود، وقتي ديگران به شما اعتقادي ندارند.
٩👈_ كساني كه در گذشته زندگي مي كنند، آينده خود را محدود مي كنند.
١٠👈_ هيچ يك از ما برنده يا بازنده به دنيا نيامده ايم ، انتخاب كننده به دنيا آمده ايم .
: مثبت فكر كنيد
شما میتونید چون شما اشرف مخلوقاتید
با دقت به بالا صعود کنید
نه که به حیوانیت نزول
جایگاه شما خیلی خیلی والاست
انرا برای همگی شما خواستارم 🤚🌹❤️
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅️معجونی که عالیه ،ازدست نده ❌
معجون
اگه سابقه بیماری خاصی؛یا حساسیت دارین حتما با مشاوره پزشک مصرف کنید
۱ق چ دارچین
۱ق چ گل محمدی
۱ق چ هل
۱ق چ بارهنگ
۱ق چ بابونه
❇️اگه کبد چرب داری یا دیابت ،میتونی از این معجون خونگی تا ۴۰ روز استفاده کنی و تاثیر شگفت انگیز این معجونو ببینی
❇️این معجون طی ۴۰ روز قند و چربی رو کنترل میکنه
نوش جان❤️💚💜
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
#داستانک ☘
📝 کارمند بانک و پدر
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ آوﺭﺩ.
ﺁﺧﺮﺍﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻦ.
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: "ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻭﻗﺘﺶ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ تا واریز کنم!"
ﮔﻔﺖ: "میدونی ﻣﻦ ﭘﺴﺮ کیام؟! ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻮ میگی؟" ﮔﻔﺘﻢ: "ﭘﺴﺮ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ!
ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﻧﮏ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ. ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ!"
ﭘﻨﺞ دقیقه ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭﻧﺠﻮﺩﻩ. ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ...
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ سلام کردم و ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﮔﻔﺘﻢ: "ﭼﺸﻢ" و ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ.
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ... ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ: "ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ!"
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ... ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ: "ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ"
ﺍﻭﻣﺪ و خیلی آروم بهم ﮔﻔﺖ: "ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ!"
ﮔﻔﺘﻢ: "بیشتر به خاطر پسرتون بود.
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ، ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ.
ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺗﻐﯿﯿﺮ میکرد!"
ﭘــﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﮐﺘﺎبی ﺟﺎیی ﻧﺪﺍﺭی ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳﺖ ﻧﻴﺴﺖ .... ﺑﻲ ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ غریبگیهایت میگذری ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎشی ... ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﻳﺖ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ میکنی ..
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
#همسرانه☘
❌یه نقص اخلاقی که بین خانوما خیلی شایعه
وابستگی بیش از حد به شوهر و گدایی محبته.
❌میخوایم از امروز این ویژگی منفی را از خودمون دور کنیم،
🔵خانوم گلم از تو مکالماتمون با شوهرمون جملاتی از این قبیل رو باید حذف کنیم:
❌تو منو دوست نداری
❌تو چرا به من توجه نمیکنی؟
❌دوستم داری؟؟!
❌احساس میکنم علاقه ت به من کم شده مثل قبلنا دوستم نداری...
🔵جالبه بدونید مردی که این جملاتو از همسرش میشنوه بیشتر بدش میاد!!!و اتفاقا بیشتر ازش دوری میکنه...
🔵میدونم زنها یکی از بزرگترین نیازهاشون نیاز به عاطفه ست،ولی این راهش نیست خانومم...
محبتو از شوهرتون گدایی نکنید؛معمولا به یه گدا چیز باارزشی نمیدن💰❌
👈درعوض اگر میخواید شوهرتون دوستتون داشته باشه
✔️اعتماد به نفستونو ببرید بالا
✔️خودتونو دوست داشته باشید
✔️اینقدر به شوهرتون نچسبید
✔️اینقدر آویزونش نباشید
✔️اینقدر اسیرش نکنید
✔️بهش اجازه بدید نفس بکشه
✔️هنر فاصله ها را یاد بگیرید...
🔷بعضی از ماها تو خونه ی پدرمون دچار کمبود محبت بودیم که تا ازدواج کردیم از شوهرمون انتظار داشتیم که همه ی نیازهامون به محبت و توجه را یک تنه برآورده کنه،
و به خاطر همین خیلی مشکلات تو رابطمون به وجود اومد،
یا از طرفی انقدددر بهش به طور افراطی محبت کردیم فقط به خاطر اینکه اون محبتو به خودمون پس بده و وقتی اونطور که انتظار داشتیم جوابی ندیدیم، حالمون تا سر حد مرگ بد میشه
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#داستان_زندگی 🌸🍃 بلاخره روز موعود رسید. ترانه آنقدر سراغی از من نگرفته بود که تقریبا فراموشش کرده
#داستان_زندگی 🌸🍃
طولی نکشید که همه شروع کردند به سوال پرسیدن از حاج آقا، میخواستند هرچه درد دل همراه با بغض و فریاد دارند در همین چند ساعت برایش بازگو کنند. 😫😠😭
او با حوصله به حرفهای یکی یکی ما گوش میکرد و بعد از تامل جواب میداد و به قول فاطمه، راهنمایی مان میکرد. چیزی که برایم خیلی جالب بود، رفتارش دربرخورد با ما بود.✌️🍀
دلم میخواست بدانم باهمه آدم ها اینطور رفتار میکند؟ انگار یک جور حریم و حفاظ بین مان وجود داشت. نگاههایش، جملاتش، شیوه ایستادن و حتی عباراتی که ما را مورد خطاب قرار میداد، شبیه حرف زدن با افراد مهم و باارزش بود.🌸💎
با خودم گفتم آخر کسی این بیرون ما را آدم حساب نمیکند تا به حال در جامعه به ما مثل انگل و آشغال نگاه کردند اما او جوری بدون توجه به ظاهر و موقعیتمان با ما رفتار میکرد که انگار پیش از آنکه به زن بودن این جمع واقف باشد به آدم بودن ما باور داشت.❤️🧡💛💚💙
آنقدر محو او بودم که نفهمیدم کی رسیدیم. وقتی پیاده شدیم تازه یادم آمدم که هستم و کجایم. به هرکداممان یک چادر سفید دادند و داخل شدیم.😍
همه آنقدر از بودن بدون دغدغه و تحقیر بین مردم، شوق داشتیم که قیافه هایمان داد میزد هنوز حاجت نخواسته، حاجت روا شدیم. به ضریح که رسیدم. بی اختیار نشستم. 😭
چادر را روی صورتم کشیدم و سرم را به مشبک های خوشبو تکیه دادم. زیر لب گفتم: خدایا به حق این امام زداه، اگه خوب بشم...اصلا...قول میدم نماز بخونم.😓
بقیه میگفتند شبیه اردوهای مدرسه شده! چیزی که هرگز طعمش را نچشیده بودم. فقط انگار خانواده داشتم. انگار هویت داشتم. انگار با ارزش بودم. 😌
در راه برگشت بازهم حاج آقا با ما حرف زد و به ما چیزی بخشید که کسی تا آن موقع به ما نداده بود:"امید به آینده"🌱
اینکه فردایی هست آنقدر بهتر از امروز که دیروز تلخ مان را فرآموش کنیم.
وسط راه اما راننده ماشین را نگهداشت. حاج آقا عمامه سفیدش را روی سرش جابه جا کرد و پس از مکث کوتاهی خداحافظی کرد. 🖐
وقتی داشت پیاده می شد محبوبه به شوخی گفت: آخرش یه استخاره هم برامون نگرفتی حاج آقاااا🤣
حاج آقا سرش را پایین انداخت و سعی کرد لبخند ملیحش را پنهان کند. سرم را به صندلی تکیه دادم و درحالی که از او فاصله می گرفتیم شعری را که هر شب مهسا بالای سرم به ناله میخواند، زمزمه کردم:
چیـزی ز مـاه🌙 بـودن تـو کم نـمی شود
گیـرم که برکه ای نفسی عاشـقت شده ست
ای سـیـب سـرخ🍎 غـلت زنان در مسیر رود
یک شهـر تا به من برسی عاشـقت شده ست
پر می کشی🕊 و وای به حال پـرنـده ای
کز پشت میله ی قـفسی عاشـقت شده ست
بی قراری عجیبی که آن لحظه داشتم را هیچ وقت تجربه نکرده بودم.🥀
#ادامه_دارد..