🌹نامه شهیدمدافع حرم محسن حججی به امام رضا (علیه السلام)
✍بسم الله النور، النور...
به: انیس النفوس، شمس الشموس، مولا علی ابن موسی الرضا(ع)
از :غلام رو سیاه، گنهکار😭
🌹سلام آقای خوبم!
از آخرین باری که به پابوستان آمدم تاکنون چندسالی می گذرد؛ و حال که در صحن و سرایت هستم سرتاپا شوق و شعف دارم.
🌹یادم هست دفعه قبل خواسته های زیادی از شما داشتم؛ الان که خوب فکر میکنم به همه ی خواسته هایم رسیده ام. شغل سپاه، عروسی، جور شدن زندگی و... منمونم آقای خوبم، ممنون...
🌹دو روز پیش كه با لباس سبز پاسداری به حرمت قدم گذاشتم چقدر لذت بردم؛ باورم نمیشود؛ همه اینها را از کرم و بزرگی شما میدانم.
🌹مولای من، با ورود به سپاه دریچه ای جدید از زندگی به روی من باز شد؛ اگر روزی هزار بار شکر خدا را بگویم باز هم کم است؛ ارباب من، از لذت های دنیوی هرآنچه که باید می چشیدم را چشیدم...
🌹حال، بی صبرانه مشتاق چشیدنی لذتی اخروی هستم؛ لذتی که نهایتش رضای خداست...
🌹یا رضا، تو را به پدر بزرگوارت موسی بن جعفر(ع) قسم، تو را به فرزند عزیزت جواد الائمه قسم، تو را به خواهر گرامی ات فاطمه معصومه قسم، ضامن من شوید...
🌹آقا جان دوست دارم همانند علی اکبر(ع) در جوانی شهدِ شیرین #شهادت را بنوشم و جان ناقابلم را فدای شما اهل بیت کنم.
🌹فقط یک خواسته شخصی دیگر دارم؛ مولای من، بر من منت بگذار و #جواز_شهادتم را امضاء کن.
🌹امشب شام دوشنبه است؛ می گویند دوشنبه ها و پنج شنبه ها پرونده اعمال ما می رود دست صاحبمان ولی عصر(ع)...
🌹آقای من، تو را به مادرت زهرا(س) قسم، شهادت نامه ام را با امضای خودت مزین کن.
آرزو دارم امشب پرونده ام به همراه جواز شهادتم به دست امام زمان(ع) برسد؛ بدون شک با دیدن امضای ضمانت شما، ولی عصر(ع) هم امضاء می کند.
🌹گرچه سرتا پا گناهم، رو سیاهم
ضامنم باش ای رضا
مانند آهو دِه پناهم...
آقای من...😭
مرا از درگاهت ناامید نکن
الهی رضاً به رضاک
لامعبود سواک
دوشنبه/ سه شنبه 94/5/6
حرم امام رضا(علیه السلام)/ رواق دار الاجابه
01:34 بامداد،
محسن حججی.🇮🇷❤️
__☫🇮🇷☫_______
#جهادتبیین📲 #فضای_مجازی
#سوادرسانه📱 #گام_دوم🇮🇷
👇🆔لینک کانال یاوران امام زمان (عج) :
https://eitaa.com/joinchat/2248409099Cb908bf49ce
هدایت شده از کلاهدوز
🌼🌼🌼
🗓امروز 22خرداد 1402
🌷 #26_روز تا #عید_بزرگ_غدیر😍
علی را وصف درباور نیاید
زبان هرگز به وصفش درنیاید🌺
علی ترکیبی از زیباترین هاست
علی تلفیقی از شیواترین هاست🌺
💙 به سمت خدا ✨
http://eitaa.com/samtikhoda
#اول_و_آخر_علے🌾💐
#ساقے_ڪوثر_علے🌾💐
هدایت شده از کلاهدوز
مداحی آنلاین - حالات قلب انسان - استاد عالی.mp3
2.9M
♨️حالات قلب انسان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
💙به سمت خدا ✨
https://eitaa.com/joinchat/2248409099Cb908bf49ce
هدایت شده از کلاهدوز
AUD-20220718-WA0030.mp3
22.67M
🔊_سلسلہ مبـاحـث سـہ دقیقہ درقـیامت
✅جلسہ چہـل ونہـم
اللهم صل علی محمدآل محمدوعجل فرجهم
━━━━⊱♦️⊰━━━
#نشر حداکثری✨
✅سلسله مباحث استادامينی خواه
💙 به سمت خدا ✨
__☫🇮🇷☫_______
#جهادتبیین📲 #فضای_مجازی
#سوادرسانه📱 #گام_دوم🇮🇷
👇🆔لینک کانال یاوران امام زمان (عج) :
https://eitaa.com/joinchat/2248409099Cb908bf49ce
هدایت شده از 🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
💫🌺 نتیجه خدمت به #سادات
💠 یکی از خیرین زمان، به نام حاج محمد علی فشندی تهرانی نقل کرد:
✍ نزدیک به سی سال قبل، برای زیارت اربعین عازم کربلا شدیم.
موقعی بود که برای هر نفر جهت گذرنامه چهارصد تومان میگرفتند، بعد از گرفتن گذرنامه، خانواده گفت من هم میآیم، ناراحت شدم که چرا قبلاً نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حرکت نمودیم.
جمعیت ما پانزده نفر بود. چهار مرد و یازده زن و یک علویه (خانمی از سادات) که
خویشاوندی با دو نفر از همراهان داشت.
سن آن خانم علویه، ۱۰۵ سال بود. خیلی به زحمت او را حرکت دادیم. علیرغم نداشتن گذرنامه، به آسانی خانواده را از مرز ایران و عراق گذراندیم و به کربلا مشرف شدیم.
قبل از اربعین و بعد از اربعین، به نجفاشرف رفتیم و بعد از ۱۷ ربیعالاول قصد کاظمین و سامرا نمودیم.
🔹 آن دو نفر مرد که از خویشان آن علویه بودند از بردن علویه ناراحت بودند و میگفتند:
✍ او را در نجف میگذاریم تا به کاظمین رفته و برگردیم.
🔹 من گفتم:
✍ زحمت این علویه با من است.
حرکت نمودیم. در ایستگاه قطار کاظمین برای سامرا، جمعیت بسیار بود و همه در انتظار آمدن ترن بودند. با این جمعیت تهیه بلیط بسیار مشکل بود.
✨ ناگاه سید عربی که شال سبزی به کمر بسته بود نزد ما آمد و گفت:
✍ حاج محمدعلی! سلامعلیکم! شما پانزده نفر هستید؟
🔹 گفتم: بله
✨ فرمود:
✍ شما اینجا باشید؛ این پانزده بلیط را بگیرید، من میروم بغداد، بعد از نیم ساعت با قطار برمیگردم، یک اطاق دربست برای شما نگاه میدارم. شما از جای خود حرکت نکنید.
🚂 قطار از کرکوک آمد و سید سوار شد و رفت.
بعد از نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند؛ من مانع شدم. قدری ناراحت شدند. آن سید آمد و ما را سوار قطار نمود. یک اطاق دربست برایمان گرفته بود.
✨ تا وارد سامرا شدیم، آن آقا سید گفت:
✍ شما را میبرم منزل سیدعباس خادم.
🔹 من رفتم نزد سیدعباس گفتم:
✍ ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق میخواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم؟
▫️ گفت:
✍ یک آقا سیدی کرایهٔ شش روز شما را داد؛ با تمام مخارج خوراک و زیارتنامه خوان، قرار شد روزی دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم.
🔹 گفتم: سید کجاست؟
▫️ گفت:
✍ الآن از پلههای عمارت پایین رفت.
هرچند دنبالش رفتیم او را ندیدیم.
🔹 گفتم: از ما طلب دارد. پانزده بلیط برای ما خریداری نموده.
▫️ گفت: من نمیدانم! تمام مخارج شما را هم داد.
خلاصه بعد از شش روز آمدیم کربلا و نزد مرحوم آقا میرزا مهدی شیرازی رفتم. جریان را گفتم و سؤال نمودم راجع به بدهی نسبت به سید.
🔺مرحوم میرزا مهدی گفت:
✍ همراه شما کسی از سادات هست؟
🔹 گفتم: بله، یک علویه است.
🔺 فرمود:
✍ او #امام_زمان علیه السلام بوده و شما را مهمان فرموده.
حقیر (شهید دستغیب) گوید:
✍ و محتمل است که یکی از رجالالغیب یا ابدال که ملازم خدمت (در خدمت) آن حضرتند، بوده است.
📚 داستانهای شگفت، شهید دستغیب، ج ۱، ص ۲۴۵
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─