کانال مدافع حرم خانم زینب حاج قاسم سلیمانی
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا 🌹@yazeynb🌺 ، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞 و علی الخصوص 💠شه
🌷معرفی شهید🌷
🌹@yazeynb🌺
🌷 سردار شهید
🌷🕊 #مصطفی_ردّانی_پور 🕊
☘مسئولیت: فرمانده قرارگاه فتح
🍃 متولد : 1337،
🍁 نام پدر : میرزا علی
🌷 شهادت: 15/5/1362،
🌹محل شهادت: والفجر 2، حاج عمران، مفقودالجسد
💛حضور حضرت زهرا سلام الله علیها در عروسی شهید ردانی پور🕊
🌹@yazeynb🌺
☘طلبه شهید مصطفی ردانی پور برای عروسی اش علاوه بر میهمانان ، یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها می نویسد و به ضریح حضرت معصومه سلام الله علیها می اندازد ، شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب می بیند که به عروسی اش آمده ، شهید ردانی پور به ایشان می گوید:
🌹@yazeynb🌺
🍃خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط می خواستم احترام کنم. حضرت زهرا سلام الله علیها پاسخ می دهند:
«مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟»
🌷شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید نماز می خواند ، دعا می کرد، گریه می کرد.
🌹@yazeynb🌺
🍃 میگفت من شهید می شوم.
دوستش گفته بود این همه گریه و زاری میکنی، می گی می خوام شهید بشم دیگه زن گرفتنت چیه ؟ جواب داد :
«خانمم سیده. می خوام اون دنیا به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) محرم باشم . شاید به صورتم نگاه کنه !»
🌹@yazeynb🌺
✨درود خداوند بر او باد که حنظلهوار زیست و حنظله وار به درجه رفیع شهادت نایل شد.
ای شهید تو را به زهرا سلام الله علیها قسم می دهم دستم بگیر
📚 منبع: کتاب یادگاران شهید ردانی پور
🌹@yazeynb🌺
🍃شادی_ارواح _طیبه_شهدا __صلوات
✨اللهم_ارزقناتوفیق_الشهاده_فی_سبیلک
🚨کودکی که شب #مرد و صبح #زنده شد!😱
(بخش #اول)
@yazeynb
🔵مصطفی را خیلی دوست داشتم.برای من #هم_بازی شده بود.تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف میزد.روز به روز هم دوست داشتنی تر می شد.شیرین زبانی های او ادامه داشت تا اینکه اتفاق بدی افتاد! شدیداً تب کرد. چند روزی بود که تب پایین نمی آمد. دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایدهای نداشت. وضعیت #بهداشت و درمان مثل حالا نبود. ساعت به ساعت حالش بدتر میشد. هیچ کاری از دست ما بر نمی آمد. یکی دیگر از #فرزندان مادرم قبلاً به همین صورت از دنیا رفته بود. برای همین خیلی میترسیدیم. کمکم نفسهای او به شماره افتاد. #تشنج کرد. هر لحظه داغ تر می شد. مادر گریه
@yazeynb
میکرد.#مادربزرگ هم کنار او بود و از هیچ کاری دریغ نمی کرد. انواع داروهای گیاهی و... بالای سر بچه پر بود از جوشانده و دارو. من هم در گوشه ای نشسته بودم و گریه میکردم. سه روز بود که حال برادرم خراب بود و هیچکاری نمیتوانستیم انجام دهیم. ساعتی بعد صدای #شیون و ناله مادر بلند شد! مصطفی جان به جان آفرین تسلیم
@yazeynb
کرد.برادر داشتنی من در سن یک سالگی از دنیا رفت!! آمدم جلو همه میخواستند مادر را آرام کنند. همان جا جنازه او را دیدم.هیچ تکانی نمیخورد. دهانش باز مانده بود. مادربزرگ برای اینکه داغ مادر تازه نشود جنازه #مصطفی را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت.به من گفت: صبح فردا پدرت از روستا برمیگردد و بچه را دفن میکند! خیلی ناراحت بودم. تازه به شیرین زبانی های او عادت کرده بودم. این جدایی برای من خیلی سنگین بود. نشسته بودم گوشه حیاط و گریه می کردم. این #صحنه های غم انگیز در دوران کودکی هیچ گاه از ذهن من پاک نمی شود.#صبح روز بعد را دقیقاً به خاطر دارم روز #چهارشنبه.بود پدر هنوز از روستا برنگشته بود که صدای #مرشد آمد!
🔹ادامه دارد...
📚منبع:کتاب شهید
@yazeynb
#مصطفی_ردانی_پور صفحه ۱۶ انتشارات شهید #ابراهیم_هادی