eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل هفتم..( قسمت ۴ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 خدیجه با صدای گریه من ازخواب بیدار شده بود و گریه می کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیام. اگر از کنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو. خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز کردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست کنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد. خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض کرد و با لحن بچه گانه ای گفت: شرمنده تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد کنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا کنید صحیح و سالم بیاید. بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: قدم نفس تو خیر است تازه از گناه پاک شده ای. برای اما دعا کن به سلامت هواپیما بنشیند. با گریه گفتم: دلم برایت تنگ می شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم. چشم هایش سرخ شد گفت: فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود من دلم برای دو نفر تنگ می شود. خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیس خیس بود. چند روز بعد انگار توی روستا زلزله آمده باشد همه ریختند توی کوچه ها، میدان وسط ده روی پشت بام ها مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردند. زن ها تنورها را روشن کرده و نان و کماج می پختند. می گفتند: امام آمده. در آن لحظات به فکر صمد بودم. می دانستم از همه ما به امام نزدیک تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم پرواز می کردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم امام را میدیدیم. توی قایش، یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند. خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران. چند روز بعد صمد آمد با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد کرد به تعریف کردن. می گفت: از دعای خیر تو بود حتما. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم باورت می شود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهدو پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش شوم. نمی دانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو کردن بودند شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شکوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیه اش را داده بودم به درخت بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام موقع برگشتن یک دفعه به یاد موتورم افتادم. تا رسیدم دیدم یک نفر می خواهد سوارش شود. به موقع رسیده بود. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای مرد کاری انجام دهم بی اجر و مزد نمی ماند. اگر دیرتر رسیده بودم موتورم را برده بودند. بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود در آورد. عکس امام بود. عکس رازد روی دیوار اتاق و گفت: این عکس به زندگی مان برکت می دهد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🚩بیانیه وزارت اطلاعات/ عوامل مرتبط با اینترنشنال در داخل شناسایی و دستگیر شدند در این اطلاعیه آمده است: 🔹شبکه ماهواره‌ای ایران اینترنشنال که با بودجه‌های کلان تخصیص یافته از سوی رژیم سعودی تاسیس و مجوز فعالیت در انگلیس را اخذ نموده؛ پس از وقوع حوادث روزهای اخیر، همانند شبکه بی‌بی‌سی فارسی در جریان فتنه سال 88 از همان ساعات اولیه با فرمان اغتشاش و آتش  وارد صحنه شده و بر تحریک مخاطبین و بزرگنمایی بحران درمناطق مختلف کشور متمرکز گردید. 🔹سربازان گمنام امام زمان (عج) در وزارت اطلاعات، در جریان کنترل و مدیریت اطلاعاتی بحران؛ کلیه تحرکات و اقدامات این شبکه، مدیران، مجریان و کارشناسان و به ویژه ارتباطات با عناصر داخل کشور را مورد رصد و کنترل اطلاعاتی قرار داده و ضمن شناسایی افرادی که اقدام به ارسال اطلاعات به این شبکه می‌نمودند و کسانی که مجری دستورات آن شبکه در به آتش کشیدن اموال عموی و شخصی مردم در استان های مختلف کشور بودند، حین اجرای دستورات شبکه مذکور برای تشدید اغتشاشات و آتش زدن اماکن؛ شناسایی و دستگیر نموده است. 🔹وزارت اطلاعات ج.ا.ا قاطعانه اقدامات این شبکه و کارکنان آن را مصداق همکاری با دشمنان ج.ا.ا در اقدامات تروریستی دانسته و بر همین اساس؛ حکم ممنوع المعاملگی و توقیف کلیه اموال کارکنان و مرتبطین آن در داخل کشور توسط قوه ی محترم قضائیه صادر گردید و مورد تعقیب بین الملل نیز قرار خواهند گرفت تا درس عبرتی باشد برای کسانی که در خدمت به بیگانگان و خیانت به کشور، آتش زدن به اموال مردم را افتخاری برای خود می‌دانند. 🔹البته آن دسته از کارکنان شبکه‌ها که ضمن ابراز ندامت، همکاری خود را با شبکه‌های ماهواره‌ای متوقف نمایند مشمول عفو و رافت اسلامی قرار خواهند گرفت.   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
: عوامل مرتبط با شبکه ماهواره ای در داخل شناسایی و دستگیر شدند مرکز روابط عمومی وزارت اطلاعات: (عج) ضمن شناسایی افرادی که اقدام به ارسال اطلاعات به شبکه ایران اینترنشنال می نمودند و کسانی که مجری دستورات آن شبکه در به آتش کشیدن اموال عموی و شخصی مردم در استان های مختلف کشور بودند، حین اجرای دستورات شبکه مذکور برای تشدید اغتشاشات و آتش زدن اماکن؛ شناسایی و دستگیر نموده اند. قاطعانه اقدامات این شبکه و کارکنان آن را مصداق همکاری با دشمنان ج.ا.ا در اقدامات تروریستی دانسته و بر همین اساس؛ حکم ممنوع المعاملگی و توقیف کلیه اموال کارکنان و مرتبطین آن در داخل کشور توسط قوه ی محترم قضائیه صادر گردید و مورد تعقیب بین الملل نیز قرار خواهند گرفت. http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌹🍃 وقتی آدرس منزلش را برای با دخترش را می‌دهد. 🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 ۲۳ مهر ماه ۹۶ در برنامه سمت خدا شبکه سوم صدا و سیما : من اصلا خواب را تعریف نمی‌کنم و چون این قضیه را تحقیق کردم و همین امروز صبح منزل آن شهید بودم و چون دیگر خواب صادقه هست و مثل بیداری است و چون خودم تحقیق کردم برای شما تعریف می‌کنم ... قضیه از این قرار است که برایم تعریف کرد که چند جا خواستگاری رفتم و جور نشد ... و در آخرخواستگاری دختری رفتم و خوشم آمد ، ولی دختر در صحبت خواستگاری به من گفت : "چون پدرت شهید شده من جواب رد می‌دهم من دوست دارم داشته باشم." : من با ناراحتی به خانه برگشتم و قاب عکس پدرم را برداشتم و با ناراحتی گفتم : "آخه چرا جنگ رفتی که من و ۵ - ۶ بچه یتیم شویم و اینقدر اذیت شویم و الان این حرفها را بشنویم !!! " : بعد مدت کمی یهویی خوابم گرفت در حالی که من هیچوقت در آن زمان نمی‌خوابیدم ...!!! در خواب پدرم آمد و به حالت توبیخ گفت : "من که از خودم جنگ نرفتم ، من با فتوی ...🌹🍃 برای دفاع از مملکت به جنگ رفتم ، چرا می گویی چرا جنگ رفتی !!؟" ناگهان دیدم تمام وارد شدند ، و بعد مقامه وارد شد و همه به احترام ...🌹🍃 ایستادند و راه باز کردند ، ...🌹🍃 جلو آمد و با حالت توبیخ و تشر زدن به من گفت : "من دستور دادم پدرت به جنگ برود ، اگر حرفی داری باید به من بزنی ، برای چه پدرت را ناراحت کردی؟ این حرفها چه بود که زدی !؟ " ...🌹🍃 رویش را از من برگرداند و رو به در جمعیت کرد و گفت بیا جلو !!!؟ شهدا همه به احترام ایستادند و آن شهید جلو آمد و ...🌹🍃گفت : 🌹شما را به پسر ایشان بده 🌹 شهید نیز بدون درنگ گفت : " چشم ، این هم آدرس منزل ماست ". و آدرس را در خواب به پسر شهید گفت. پسر شهید گفت از خواب بلند شدم و قضیه را به مادرم گفتم. مادرم گفت آدرس را بده می رویم ... بود بود... نبودم ضرر نکردیم. : همراه مادرم به آن آدرسی که آن شهید در خواب داده بود رفتیم و دیدیم درست است ! در زدیم و وقتی خانمی (همسر شهید ) در را باز کرد گفت فلانی هستید !!! و انگار ما را چندین وقت می شناسد !!! و کلی ما را تحویل گرفت و گفت همسرم اخیرا به خوابم آمد و گفت فلانی برای خواستگاری دخترمان می آید ... ما الان منتظر شما بودیم . : الان عکسهای را دارم . در ضمن من سالی شاید ۲ تا خواب تعریف کنم ولی این را خودم تحقیق کردم و دیگر خواب نبود انگار بیداری بود. حالا چی دختر دکترا دارد و پسر فوق دیپلم ! : "حالا من این را تعریف کردم از فردا دختر پسرها راه نیفتند از ...🌹🍃 همسر بخواهند وظیفه ...🌹🍃کارهای ازدواج نیست ولی گاهی اوقات یک چشمه ای می آیند که برای ما حجتی شود ." 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
ســلام🌷 صبـح زیبـاتـون بخیـر سلامی بہ زیبـایی عشـق بہ طـراوت لبخنـد بہ روشنـایی خورشیـد بہ سبـزی غـزل بہ رایحـه مریـم و شـب‌بو بہ شما دوستـان جـان صبحتـون سرشـار از مهـربانی امـروزتون پر از انـرژی مثبـت یک روز جدیـد آغـاز شـد با یک امیـد جدیـد با یک فکـر خـوب آرزوهـای قشنـگ و تـوکل بہ خـدا زندگیتـون پر از زیبـائی و نـگاه خـدا همـراهتون روزیتون پر برڪت 🌸🍃   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
♡ 💌 ڪلام‌شهـــید 🌹شهــید محــمد ابراهیم همت: میانبُر رسیدن به خدا نیت است ڪـــار خاصی لازم نیست بڪنیم! ڪافی است ڪارهای روزمره‌مان را به خاطر خدا انجام دهیم اگر تو این ڪار زرنگــ باشی شڪ نڪن شـــهید بعـــدی تویی..!
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۰_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ... (علیه‌السلام )مبارک باد🌺🍃 @Yazinb3 🌷 (استان اصفهان، شهرستان اردستان، روستای سرابه کچو) (۱۳۱۶ ه.ش) شهید سیدعباس تکیه آرانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۳۵ ه.ش) شهید رمضان علی خلج🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۴۶ ه.ش) شهید سیدعابد غفاری سید محله 🌷 (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید رضا روح‏‌الامین🌷 (۱۳۵۹ ه.ش) شهید حسن رستگار 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید حسن ورمزیاری ارزانفودی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید سیدعلی محسنی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید علی رضا منجگانی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید مسعود نوکار🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید سیدرضا سعیدی🌷 (استان مرکزی، شهرستان ساوه) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حجت آرین🌷 (استان اردبیل، شهرستان اردبیل) (۱۳۶۷ ه.ش) شهید حسین محمدیانی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۷۰ ه.ش) شهید حسن کوشه🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۷۰ ه.ش) شهید مدافع حرم فرهاد خوشه بر🌷 (استان گیلان، شهرستان لنگرود) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم رضا ملائی🌷 (استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم میلاد بدری🌷 (استان خوزستان، شهرستان امیدیه) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم مجتبی زکوی‌زاده 🌷 (استان خوزستان، شهرستان باغملک، روستای مُلِه گوراب) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم حسین محرابی 🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۹۵ ه.ش) شهید مدافع حرم منصور عباسی🌷 (استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان شهرکرد) (۱۳۹۶ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل هفتم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم می آورد و توی مسجد برای مردم پخش می کرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. می خندید و تعریف می کرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، می خواستند تلویزیون را بشکنند. بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام می شوم. آن طور که می گفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود می رفت همدان و پنج شنبه عصر می آمد. برای اینکه بد خلقی نکنم، قبل ز اینکه اعتراض کنم، می گفت: اگر بدانی چقدر کار ریخته توی دادگاه. خدا می داند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمی آمدم. تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام. حال و حوصله نداشتم. نمی دانستم چطور خبر را به دیگران بدهم. با اوقات تلخی گفتم: نمی خواهد بروی همدان. من حالم خوب خراب است. یک فکری به حالم بکن. انگار دوباره حامله شده ام. بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، زود دست هایش را گرفت رو به آسمان و گفت: خدا رو شکر. خدا را صد هزار مرتبه شکر. خدایا ببخش این قدم را که این قدر ناشکر است. خدایا فرزند خوب و صالحی به ما عطا کن. از دستش کفری شده بودم. گفتم: چی؟! خدا رو شکر، خدا رو شکر. تو که نیستی ببینی من چقدر به زحمت می افتم. دست تنها توی این سرما باید کهنه بشویم. به کار خانه برسم. بچه را ترو خشک کنم. همه کارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال می روم. خندید و گفت: اولاً هوا دارد رو به گرمی می رود. دوماً همین طوری الکی بهشت را به شما مادران نمی دهند. باید زحمت بکشید. گفتم: من نمی دانم. باید کاری بکنی. خیلی زود است، من دوباره بچه دار شوم. گفت: از این حرف ها نزن. خدا را خوش نمی آید. خدیجه خواهر یا برادر می خواهد. دیر یا زود باید یک بچه دیگر می آوردی. امسال نشد، سال دیگر. این طوری که بهتر است با هم بزرگ می شوند. یک جوری حرف می زد که آدم آرام می شد. کمی تعریف کرد از کارش گفت: سر به سر خدیجه گذاشت. بعد هم آن قدر برای بچه دوم شادی کرد که پاک یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم. صمد باز پیش ما نبود. تنها دل خوشی ام این بود که از همدان تا قایش نزدیک تر از همدان تا تهران است. روز به روز سنگین تر می شدم خدیجه داشت یک ساله می شد. چهار دست و پا راه می رفت و هر چیزی را که می دید بر می داشت و به دهان می گذاشت. خیلی برایم سخت بود و با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم. از طرفی، از وقتی به خانه خودمان آمده بودیم از مادرم دوره شده بودم. بهانه پدرم را می گرفتم. شانس آورده بودم خانه حوری، خواهرم نزدیک بود. دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر می زد. مخصوصا اواخر حاملگی ام هر روز قبل از اینکه کارهای روزانه اش را شروع کند اول می آمد سری به من می زد. حال و احوالی می پرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده می شد می رفت سر و کار زندگی خودش بعضی وقت ها هم خودم خدیجه را بر می داشتم می رفتم خانه حاج آقایم. سه چهار روزی می مانم. اما هرجا که بودم پنج شنبه صبح بر می گشتم. دستی به سر و روی خانه می کشیدم. صمد عاشق آبگوشت بود. با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی خورد اما برای صمد آبگوش باز می گذاشتم. گاهی نیمه شب به خانه می رسید. با این حال در می زد. می گفتم: تو که کلید داری. چرا در می زنی؟! می گفت: ای همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز کنی. می گفتم: حال و روزم را نمی بینی؟! آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ما هم و باید بیشترح واسش به من باشد اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت. هفته های اخر بارداری ام بود. روزهای شنبه که می خواست برود می پرسید: قدم جان خبری نیست؟ می گفتم فعلا نه. خیالش راحت می شد می رفت تا هفته بعد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🗳 رهبر انقلاب با اشاره به فرارسیدن زمان ثبت‌نام انتخابات مجلس تاکید کردند: 👈 اگر توان مدیریتی ندارید، مسئولیت نپذیرید 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح امروز، پیش از آغاز جلسه درس خارج فقه ضمن شرح حدیثی درباره شرط پذیرش مسئولیّت: 🔹️ پیامبر (ص) به ابی‌ذر فرمودند: من هر چه برای خودم دوست میدارم، برای تو هم دوست میدارم. من جنابعالی را در ، ضعیف میبینم. خیلی آدم خوبی هستی اما حالا که آدم ضعیفی هستی، مواظب باش بر دو نفر هم ریاست نکنی و تولیت مال یتیم را قبول نکنی. 🔹️ این، درس برای ماها است. بعضی از ما به مجرّد اینکه یک مسندی یا خالی میشود یا ممکن است خالی بشود، فوراً چشم میدوزیم به آنجا! خب اوّل نگاه کن ببین میتوانی یا نمیتوانی. 🔹️ حالا بحث برای است، گفتند شروع شده، همین طور بدون میروند! این مطلبی که عرض میکنم، در مورد خود این حقیر از همه بیشتر است و آن کسانی که مسئولیّتی دارند هم همین جور. هر مسئولیّتی، هر سِمَتی، هر توانایی‌ای، در کنارش یک مسئولیّتی دارد، یک تعهّدی وجود دارد. میتوانید آن تعهّد را انجام بدهید یا نه؟ این خیلی درسِ بزرگی است. 🔹️ علّت اینکه میگویند تولیّت مال یتیم را قبول نکن، این است که نمیتوانی حقّ یتیم را به او بدهی؛ دیگران می‌آیند دست‌درازی میکنند، جنابعالی هم آدم ضعیفی هستی، لازم را نداری و نمیتوانی. 🔺️ برجستگی‌های نظام اسلامی و نظام ارزشهای اسلامی اینها است؛ یعنی در درجه‌ی اوّل، من و شما خودمان مسئولیم که ببینیم این کار را میتوانیم قبول کنیم یا نه؟ این بسیار مسئله‌ی مهمّی است. ۹۸/۹/۱۰ 🔍 متن کامل👇 http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44293   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۱_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷🕊 (۱۳۰۰ ه.ش) شهید ابتهاج صمیمی خلخالی🌷 (استان اردبیل، شهرستان خلخال) (۱۳۴۳ ه.ش) شهید سیدمنصور منصوری🌷 (استان گیلان، شهرستان رضوانشهر) (۱۳۴۴ ه.ش) شهید محسن صدقی بجنوردی🌷 (استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید اسماعیل قره گوزلو🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محمدرضا وفایی‌نژاد🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای تویه دروار) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید علی اکبر علی‌نژاد🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای امام آباد) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید علی اخوت گیوشاد🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید کمال‌الدین مولایی🌷 (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید حسین علی تیموری🌷 (استان قزوین، شهرستان بوئین زهرا، روستای صادقلو) (۱۳۶۲ ه.ش) خلبان شهید رضا محبعلی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید قربان راز 🌷 (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زابل) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید احمد کره بندی 🌷 (استان بوشهر، روستای کره بند) (۱۳۹۲ ه.ش) خلبان شهید بهمن مصائبی🌷 (استان زنجان، شهرستان خدابنده، روستای مزیدآباد) (۱۳۹۵ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
وقتی اتفاقات اخیر، زمینه را برای ناامنی و زنده شدن آماده کرد برخی منابع از حمله گروه تروریستی به بخشی از خبر داده‌اند. اعلام کردند که مانع حملات سنگین داعش به شهرک نفت خانه در این استان شده اما درگیری‌ها همچنان ادامه دارد. یک حساب توتیتری نزدیک به الحشد الشعبی نیز از شهادت سه نیروی خود در این درگیریها خبر داده است. شکست گروه تروریستی داعش در عراق، هسته‌های باقیمانده این گروه همچنان در برخی از مناطق این کشور از جمله استان دیالی فعال هستند. می‌گویند که عناصر داعشی طی هفته‌های گذشته و به علت وقوع ناآرامی‌ها در عراق فضا را برای فعالیت دوباره مناسب یافته‌اند. http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
: همدیگر را دوست داشته باشید. تقوا پیشه کنید و در خدمت انقلاب باشید ، پست و مقام وسیله امتحان است ، اگر خدای نکرده خطا کنید در قیامت باید جوابگو باشید. ۲۵کربلا 🌷🕊 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 ... http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل هشتم ..( قسمت ۱ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 اما آن هفته جمعه عصر لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: شنبه صبح زود می خواهیم برویم ماموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود. موقع رفتن پرسید: قدم جان خبری نیست؟! کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکرکردم شاید یک درد جزئی باشد. به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: نه برو به سلامت حالا زود است. اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بد جوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم اما خوب که نشدم هیچ دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم خدیجه. بعد زیر بلغم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیرکرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید تا صدای در می آمد می گفتم : حتما صمد است. صمد آمده. درد به سراغم آمده بود چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد صدای گریه بچه را که شنیدم گریه گرفت. صمد چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنازم باشی؟! پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود کسی در زد می دانستم صمد است. خدیجه زن داداشم توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبر دار شده بود پرسیده بود: چه خبر قدم راحت شد؟ خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسرش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: قدم چشمت روشن، شوهرت آمد و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم صمد تا وارد شد خندید و گفت: به به سلام قدم خانم . قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من. از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: کی به تو گفت خدیجه؟! نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم . خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: خودم فهمیدم چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده است. بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است فکر کرد من ناراحت می شوم. بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود گفت: خدیجه من حالش چطور است؟ گفتم: کمی سرما خورده است. دارویش را دادم. تازه خوابیده است. صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربع تمام موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام ارام برایش لالایی خواند. فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم. خودش رفت و پدر و مادرها ، خواهرها و برادرها و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی را به پا کرد مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند. هر چند یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: قدم کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفا ندارد. هوا سرد بود. دور تا دور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
دادستان استان البرز: آزار دهندگان کودک زباله گرد در فردیس، انگیزه خود را مسخره کردن و شوخی عنوان کرده اند! نخستین صحبت های مجرمان پس از دستگیری‌...
توسط و مدیریت میشود . حذف پست یک خواننده در انتقاد از سلبریتی های بدنام سیاسی توسط اینستاگرام دیگر هیچ تردیدی باقی نگذاشت که این شبکه اجتماعی مستقیما توسط دشمنان و با قصد براندازی و نابودی جامعه ایران مدیریت میشود و ذاتش دشمنی و براندازی و تهاجم است اما سوال اینست چه کسانی اجازه دادند این دشمن از طریق مرزهای مجازی وارد کشور شوند و مدیریت افکار عمومی جامعه را بدست بگیرند و اینگونه در کشور فتنه و آشوب درست کنند؟ آیا وقت محاکمه مرزبان های مجازی بی تدبیر و غافل فرا نرسیده است؟ http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
⇩ ✅ امام صادق عليه السلام فرمودند: خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا ياد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید: ① بركتش كم میشود ② فرشتگان آن را ترك مى كنند (رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود.) ③ شياطين در آن حضور مى يابند. (نزاع و جدال در آن خانه زیاد است، آرامش ندارند ) ✅ خواندن قرآن در خانه این سه گرفتاری را برطرف می کند.
.. ❗️ را یکی از یاران نفوذی خودش جناب خالو قربان برید و برای رضا شاه برد. دلواری را هم اجنبی‌ها شهید نکردند.❗️ او هم از پشت با تیر غلامحسین تنگکی که نفوذی انگلستان بود از پا درآمد. تاریخِ مبارزات ما با استعمار گواه است که " هیچ وقت از روبرو ضربه نخوردیم. " هر بار مبارزه جدی شد ما به خودمان باختیم و یکی از پشتمان ضربه زد.. برای زانو زدن این ملت همیشه پای یک نفوذی در میان بود، یکی از بینِ خودمان. دفتر رئیس جمهورمون گرین کارت آمریکا داره، وزیر خارجمون آمریکا زندگی میکنن، وزیر خارجه پاس سوئدی داره، رئیس مجلسمون آمریکا زندگی میکنه، ابتکارمون آمریکاست، سیفِمون استرالیا، حسین فریدونمون آمریکا... بعد ما از اینا توقع داریم برای کشور یه حرکت مثبت انجام بدن! چند روز بعد از قطعنامه ٥٩٨ كه به اصرار مرحوم مغروق و روحانى و موسوى اجرا شد ، دشمن بعثى و منافقين به خاک ايران پيشروى كردند و بيش از ١٢هزار نفر اسير شدند. نتيجه تسليم، دربرابر خواسته های دشمن و وادادِگی . پس بهترين گزينه در مقابل دشمن مقاومت و اتحاد و ايستادگی.!! ...🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۲_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان سمنان، شهرستان مهدی شهر) (۱۳۳۱ ه.ش) شهید محمدباقر عاصی🌷 (استان یزد) (۱۳۳۲ ه.ش) شهید علی آثاری اردکانی🌷 (استان یزد، شهرستان اردکان) (۱۳۳۹ ه.ش) شهید حسن حسن‌آبادی 🌷 (استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد) (۱۳۵۷ ه.ش) شهیده فهیمه سیاری 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید علی‌اکبر محمدحسینی🌷 (استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید حمیدرضا ملاحسنی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید محمدتقی برجی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید علی جان سلیمانی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان فیروزه، روستای سلیمانی) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید ابراهیم بابایی ملکشاه🌷 (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۷۳ ه.ش) شهید حسان هولو اللقیس🌷 (حزب الله لبنان) (۱۳۹۲ ه.ش) شهید مدافع حرم میثم نجفی🌷 (۱۳۹۴ ه.ش) شهید بهنام کاظمی🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان خوی) (۱۳۹۵ ه.ش) شهید مجتبی یعقوبی🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان هشترود) (۱۳۹۵ ه.ش) شهید خدابخش رئیسیان🌷 (استان اصفهان، شهرستان سمیرم) (۱۳۹۶ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
---~~~🌴 🍃🌺🍃 🌴~~~--- 🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊 ‌ هروقت باران می‌بارد، یاد روز اعزام می‌افتم به منطقه! بسیجی ۱۷ ساله‌ای که پنج‌شنبه‌ای از پنج‌شنبه‌های دهه‌ی شصت، جلوی در خانه‌ای جنوب‌شهری، منتظر دوستانش بود تا بیایند دنبالش و با هم بروند اروند! نام قرار عاشقان بود! زمستان ۶۴ بود! عبدالمجید در سکوی جلوی در خانه، منتظر هم‌رزمانش نشسته بود که ناگهان باران می‌بارد! مادر دوباره می‌آید دم در! برای خداحافظی بار چندم، نمی‌دانم؛ اما خوب می‌دانم این بار آخری، دستش یک بارانی سورمه‌ای بود: «مگر باران ببارد، بفهمم چی را برداشتی، چی را جا گذاشتی، ! این را اما در ساک نگذار! همین‌جا، زیر باران، جلوی چشم خودم بپوش! فدای اون قد و بالای پسرم! بیا ! آخ که چقدر خوش‌گل می‌شی، توی این بارونی!» از آن‌روز به بعد، هروقت باران می‌بارد، عزیز می‌آید جلوی در... می‌آید جلوی در و از قطره‌های باران، سراغ پسرش را می‌گیرد؛ هم‌چین ملتمسانه‌ها! ۳۴ سال است! ۳۴ سال است که از ، خبر را شنیده، بی‌آن‌که آن قد و بالای رعنا را، فقط یک‌بار دیگر، درون آن بارانی سورمه‌ای ببیند! را، امواج خروشان اروند، در حالی تا دم در بهشت مشایعت کردند که یک بارانی سورمه‌ای، تنش بود! اما خب! مادر است دیگر! ۳۴ است که هروقت باران می‌‌بارد، عزیز می‌آید جلوی در... می‌آید جلوی در، مگر باز هم پسرش را، زیر همان باران، درون همان بارانی سورمه‌ای ببیند؛ «آخ که چقدر خوش‌گل می‌شی، توی این بارونی! آری! شرح عکس را همان به‌ که ... هدیه به روح شهداء و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات 🍃🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 ----~~~ 🌴 🍃🌺🍃🌴~~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل هشتم..( قسمت ۲ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق زیر کرسی نشست دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرم تعریف شد. از کارش گفت از دوستانش از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی یک آب خوش از گلویت پایین نرفته اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم. اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: چه حرف هایی می زنی. گفت: اگر تو مرا نبخشی فردای قیامت روسیاهم روسیاهم. گفتم: چرا نبخشم؟ دستش را زیر لحاف درازکرد و دستم را گرفت دست هایش هنوز سرد بود. گفتک تو الان به کمک من احتیاج داری اما می بینی نی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم دلم پیش تو می ماند. گفتم: ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود خیلی وقت پیش از پا در آمده بودم تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن. دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت دیدم چشم هایش سرخ شده هر وقت خیلی ناراحت می شد چشم هایش این طور می شد هر چند این حالتش را دوست داشتم اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: دیگر خوب نیست بلند شو برو الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده. خواهرم پشت پنجره ایستاده بود به شیشه اتاق زد صمد هول شد زود دستم را رها کرد. خجالت کشید سرش را پایین انداخت و گفت: آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند. می آیید سر دیگ را بگیرم؟ بلند شد برود. جلوی در که رسید برگشت و نگاهم کرد و گفت: حرف هایت از صمیم دل بود؟ خندیدم و گفتم: آره خیالت راحت. ظهر شده بود اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور که سعی می کرد استکان ها را از داخل هم در بیاورد یکی از آن ها شکست و دستش را برید شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست توی این هیر و ویروی شوهر خواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: گرجی بدجوری خون دماه شده نیم ساعت است خون دماغش بند نمی آید. چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود سویچ را از روی طاقچه برداشت و گفت: برو آماده اش کن ببریمش دکتر بعد رو به من کرد و گفت: شما ناهارتان را بخورید. سفره را که انداختند وناهار را آوردند یک دفعه بغضم ترکید سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می کرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند. وقتی ناهار را کشیدند وهمه مشغول غذا خوردن شدن و صدای قاشق ها که به بشقاب چینی می خورد بلند شد دخوتر خواهرم توی اتاق آمد و کنار نشستم گفت: خاله آقا صمد با مامان و بابایم رفتند زرن. گفت به شما بگویم نگران نشوید. مهمان ها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند خواهرها و زن داداش هایم رفتند و ظرف ها را شستند اما صمد نیامد. عصر شد مهمان ها میوه و شیرینی شان را هم خوردند باز هم صمد نیامد اذان و اقامه را در گوشش گفتند اسمش را گذاشت معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد. هوا کم کم داشت تاریک می شد مهمان ها بلند شدند خداحافظی کردند و رفتند. شب شد همه رفته بود شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند شیرین جان شام مرا آماده کرد. خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد شوهر خواهر و خواهرم آمدند صمد با آن ها نبود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
گفت: راستے جبهه چطور بود؟ گفتم: تا منظورت چه باشد؟ گفت: مثل حالا رقابت بود؟ گفتم: آری گفت: در چے؟😳 گفتم: در خواندن نماز شب.😊 گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری گفت: در چے؟😮 گفتم: در توفیق شهادت.😇 گفت: جرزنے بود؟😳 گفتم: آری. گفت: برا چے؟ گفتم: براے شرڪت در عملیات.😭 گفت: بخور بخور بود؟😏 گفتم: آرے☺ گفت: چے میخوردید؟😏 گفتم: تیر و ترڪش 🔫 گفت: پنهان ڪارے بود؟ گفتم: آرے گفت: در چے؟ گفتم: نصف شب، واڪس زدن ڪفش بچه ها.👞 گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آرے. گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانے سنگر ڪمین.💂 گفت: آوازم مے خوندید؟🎙 گفتم: آرے گفت: چه آوازے؟ گفتم:شبهای جمعه دعاے ڪمیل. گفت: اهل دود و دم هم بودید؟ گفتم: آرے گفت: صنعتے یا سنتی؟😏 گفتم: صنعتے، خردل، تاول زا، اعصاب💀☠ گفت: استخر هم مے رفتید؟💧 گفتم: آرے گفت: ڪجا؟ گفتم: اروند، ڪانال ماهے، مجنون. گفت: سونا خشک هم داشتید؟ گفتم: آرے گفت: ڪجا؟ گفتم:تابستون سنگرهاے ڪمین، شلمچه، فڪه ،طلائیه. گفت: زیر ابرو هم برمے داشتید؟ گفتم: آرے گفت: ڪے براتون برمے داشت؟😏 گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه😞 گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟😏 گفتم: آرے خندید و گفت: با چی؟ گفتم: هنگام بوسه بر پیشونے خونین دوستان شهیدمان😭😔 سڪوت ڪرد و چیزے نگفت!!! ❤️شادی روح شهیدانمان صلوات ღ   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
💢بازهم عمروعاص ها ، بازهم سرِ نیزه 🔸ابتدا لازم است نکاتی خطاب به کسانی که خود را پیرو رهبری میدانند ولی با کج فهمی خود آب به آسیاب عمروعاص ها میریزند، عرض کنم هرچند برای برخی از آنها ناگوار هم باشد. 🔸آقا و خانم محترم، شما نباید از رهبری انتظار عمل خلاف قانون داشته باشید. لذا تاکید رهبری بر قانونمداری در مسئله اجرایی شدن "قانون جدید سوخت"، کاملا بدیهی بوده و غیراز این هم انتظار نبود. چرا که روال قانونی برای این تصمیم طی شده بود و نمیتوان از رهبرجامعه توقع اقدام غیرقانونی داشت.(برخی انتظار داشتند تا رهبری خودش قانون را لغو یا اصلاح کند!) 🔸حتی برجام را(با همه انتقاداتی که رهبری به آن داشت) وقتی تبدیل به قانون شد ایشان پذیرفت و با همه وقایع تلخ پس از برجام باز رهبری برای ابطال آن ورود نکرد؛ چرا؟ چون "قانون مداری" مهمترین است؛ چون توسط مجلس برجام تصویب شده بود. 🔸حال، پس از سخنان اخیر رهبری، عده ای که تا قبل از آن به شدّت منتقد اجرای "قانون جدید سوخت" بودند، اینبار از اینور بام افتاده و هرگونه نقد و اعتراض و انتقاد نسبت به "قانون جدید سوخت" پس از سخنان رهبری را اشتباه دانسته و ممنوع میکنند! 🔸درحالی که پرواضح بود دغدغه اصلی رهبری "قانومداری" بود و از این جهت بر اجرای "مصوبه سوخت" تأکید نمودند ولی ولی هرگز راه را برای "اصلاح قانون جدید سوخت" نبستند. این خیلی نکته مهمی است. 🔸تنها راه، "اصلاح کارشناسانه قانون جدید سوخت" باهدف "برطرف نمودن معایب آن" و فقط از "راه قانونی" است که متاسفانه یا خوشبختانه مسیر آن هم باید توسط نمایندگان مجلس طی شود! 🔸هرکسی در هرنقطه ای از ایران که نگران "قانون جدید سوخت" است بداند به هرشکلی که میتواند(تلفنی،حضوری،مکاتبه و...) با نمایندگان شهر خود و به ویژه نمایندگان کمیسیون اقتصادی مجلس ارتباط بگیرد و پافشاری کند بر "اصلاح قانونیِ قانونِ جدید سوخت". 🔸اما در این بین ممکن است نمایندگانی که واقعا دلسوزهستند بخواهند برای طی مراحل قانونی جهت "رفع معایب قانون سوخت" اقدام کنند ولی در اینجا گرفتار مکر عمروعاص ها شوند. عمروعاص هایی که با "برسرنیزه کردن سخنان رهبری" تمام تلاش خود را به کار بستند تا جلوی هرگونه "رفع عیب" را بگیرند و مکّارانه به هرکسی که بخواهد برای این منظور قدم بردارد، برچسب "ضدیّت با ولایت فقیه" را بر او میزنند! درچنین شرایطی ممکن است آن دسته از نمایندگان دلسوز منکوب شوند و تحت فشار تبلیغاتی عمروعاص ها(و حتی همراهی جاهلانه برخی افراد انقلابی!) نتوانند "برای رفع معایب قانون جدید سوخت و برطرف نمودن دغدغه های مردم و رهبری" اقدام کارشناسانه و مؤثر کنند. 🔸ما مردم باید با مطالبه و نیز حمایت، دلگرمی و پیگیری به چنین نمایندگانی برای "رفع معایب" کمک کنیم. 🔸باز هم تاکید میکنیم که دغدغه رهبری تأکید بر تبعیّت از قانون(ولو اینکه آن قانون دچار اشکالاتی باشد) بوده است ولی هرگز ایشان راه را برای "اصلاح قانون و رفع معایب آن" نبستند؛ پس مراقب عمروعاص ها باشید و به اندازه خود تلاش کنید. ✍️پرویز حسینی   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
...🌸🍃 از همون سال ۱۳۵۶ که عطر خوش انقلاب به مشامم رسید، بین حرفهای بابام، اسمی شنیدم که برام خیلی دلنشین و خوش آیند اومد: میرزا کوچک خان جنگلی اسمش کامل ترین معرفش بود. ولی از اینکه چرا آدم به اون بزرگی اسمش "کوچک" بوده، نتونستم برای خودم حلش کنم. همیشه نسبت به میرزا، حس دلبستگی خاصی داشتم و دارم. نه به عنوان یک مبارز مسلح یا به قول امروزی ها چریک! بلکه به عنوان . مظلومیت او همیشه برایم جذاب تر از هر خصوصیت دیگرش بوده و هست. غربت و مظلومیت میرزا کوچک خان در بین دوستان و همرزمانش، خیلی برایم سوزنده و دردناک است. گوشه هایی از اون مظلومیت را در سریال کوچک جنگلی می شود دید همیشه برای دوستانی که میرزا را تنها گذاشتند و به دشمن اعتماد کردند و دنیا و آخرت خود را باختند، دلم می سوزد که: میرزا را به چه فروختند؟! امان نامه شاه و دو روز بیشتر زیستن ... و چه نسیبشان شد؟ طناب دار! و شهادت سرخ میرزا در دل سپید برف و سرما و یخ زدگی، به دست عوامی که سکه های دشمن وسوسه شان کرد. بلاتشبیه، مثل همانان که امام حسین (علیه‌السلام ) را تنها گذاشتند، ظالمانه رهایش کردند تا غریبانه، به دست مومن نمایانی که فریب عبیدالله و یزید را خورده بودند، مظلومانه سر آقا ابا عبدالله الحسین (علیه‌السلام ) را از تن جدا کردند ... خیلی دوست داشتم در زمانه میرزا می زیستم. مثل همه شهدای عزیزی که دیدمشان، درکشان کردم و از زیارتشان لذت بردم. میرزا را می دیدم، بر دستان خستگی ناپذیرش بوسه می زدم، صورت بر محاسن نرمش می ساییدم، سر بر زانویش می گذاشتم ... و از اینکه تو را دیدم و فهمیدمت میرزا، اشک شوق می ریختم. روحت شاد میرزا بر سر سفره آقا ابا عبدالله الحسین (علیه‌السلام ) خوش بگذرد می ارزید شهادتی چنین مظلومانه همچون مولایت حتی اگر امروز در بین ما مدعیان، غریب و ناشناخته باشی! عـاشقان را سر شوریده به پیكر عجب است دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است تـن بـی سر عجبـی نیست رود گـر در خاک سـر سربـاز ره عشـق بـه پیکـر عجب است ۱۳۹۸/۰۹/۱۱ ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🍃🍂داستــــان‌ی                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ از لحظه‌ای که در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می‌دادند. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می‌زد، صدای مرد خیلی بلند بود و با آنکه در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: گاو و گوسفندها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید حال مادر دارد بهتر می‌شود به زودی برمی‌گردیم چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد گفت: اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: این قدر پرچانگی نکن اما من احساس کردم که چهره‌اش کمی درهم رفت، بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی‌حس و حرکت را به اتاق رساندند عمل جراحی با مؤفقیت انجام شده بود مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیر وقت به بیمارستان برگشت مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود صبح روز بعد زن به هوش آمد با آنکه هنوز نمی‌توانست حرف بزند اما وضعیتش خوب بود، از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد زن می‌خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می‌خواست او همان جا بماند همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد همان صدای بلند و همان حرف‌هایی که تکرار می‌شد روزی در راهرو قدم می‌زدم وقتی از کنار مرد می‌گذشتم، داشت می‌گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید، حال مادر به زودی خوب می‌شود و ما برمی‌گردیم نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست! همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می‌کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا اینکه مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته‌ام برای اینکه نگران آینده‌مان نشود وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن‌های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بینشان بود، تکان خوردم عشقی حقیقی که نیازی به بازی‌های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می‌کرد ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۳_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۱۱ ه.ش) شهید سعید کریمی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۶ ه.ش) شهید عباس احد🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۶ ه.ش) شهید الله‌کرم کرمی گودرزی🌷 (استان لرستان، شهرستان خرم‌آباد) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محمدقلی نیرنگی🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای کلاته) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید محمدحسین قربانی🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای ورکیان) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید سیدرضا ترابی🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید علی مراد علی نژاد سرخی🌷 (استان مازندران، شهرستان سوادکوه) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید حسن هدایت نمای منفرد🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید ابوالقاسم نصیرنیا🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید حسن هدایت نمای منفرد🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید دهقان رحیم‌پور 🌷 (استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان اردل، روستای زرمیتان) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید علی همت بارانی تیره بی چاست 🌷 (استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان اردل) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید حسین فلاحتی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید عباس اروج زاده مجرد🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید داود ابوالحسنی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) • شهادت شهید فریدون ابوالحسنی🌷 (استان چهار محال و بختیاری، شهرستان بروجن) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید رمضان امینی اسدآبادی🌷 (استان کرمانشاه، شهرستان صحنه) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علی اصغر عیسی‌نژاد🌷 (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید محمد نوائی آستانی🌷 (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید مدافع حرم محمد احمدی جوان🌷 (استان بوشهر، شهرستان تنگستان، روستای باشی) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید توحید ملک‌زاده🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان سلماس) (۱۳۹۶ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃