eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
در سال ۱۳۱۸ ش . براي ادامه تحصيل به حوزه علميه قم رفت در سال ۱۳۲۸ ش. راهي حوزه علميه نجف اشرف شد و در درس آيات عظام، حكيم، عبدالحسين رشتي، ميرزا باقر زنجاني، بجنوردي و علامه محمد حسين كاشف الغطاء شركت كرد و د ر سال ۱۳۳۱ ش . مجدداً به تبريز مراجعت نمود. مبارزات سياسي با شروع نهضت اسلامي د ر سال ۱۳۴۱ ش . مبارزات او عليه رژيم پهلوي اوج گرفت .. ايشان يكي از رهبران و پايه هاي نهضت در آذربايجان بودند كه در جريان همين مبارزات دستگير و در زندان قزل قلعه تهران زنداني شد ند. آيت الله شهيد قاضي به اتهام اينكه در خلال بحث پيرامون حكومت اسلامي و جنايات اسرائيل در يك سخنراني علني نام امام را به عظمت و عزت بر زبان آورد به مدت شش ماه به بافق كرمان تبعيد شد . پس از آن به بهانه ديگري شش ماه، ديگر به زنجان تبعيد شد . شهيد قاضي در تبر يز تنها نماينده تام الاختيار حضرت امام خميني بوده و نقش ايشان در شكل دادن به مبارزات مردم تبريز نيز شايان توجه است . بنابراين محور مبارزه در آذربايجان شرقي و مركز مبارزات، مسجد شعبان بو د كه شهيد قاضي طباطبائي امامت آنجا را عهده دار بودند. شهيد قاضي در مبارزه از همه جلوتر و فوق العاده محبوب و مورد احترام بودند و به همين دليل دسايس دشمنان و منحرفين از اسلام عليه ايشان كارگر نمي شد . نفوذ ايشان به حدي بود كه اگر روزي را در آذربايجان تعطيل اعلام مي كردند بدون شك آن روز همه جا بحال تعطيل در مي آمد . شهادت شهادت آيت الله قاضي طباطبايي در دهم آبان ۱۳۵۸ مصادف با عيد سعيد قربا ن مي باشد ، وقتي نماز عيد را اقامه مي كرد. وي در خطبة نماز گفت: «مرا تهديد به قتل مي كنند، من از شهادت نمي ترسم و آماده ام. از خدا مي خواهم.» در همان روز، مجاهد عظيم الشان آيت الله قاضي طباطبايي بعد از اداي فريضه نماز مغرب و عشاء و در حال مراجعت از مسجد به منزل مورد هجوم عوامل سرسپرده استكبار تحت نام گروه فرقان قرار گرفته و شربت شهادت نوشيد. 🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل هشتم ..( قسمت ۱ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 اما آن هفته جمعه عصر لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: شنبه صبح زود می خواهیم برویم ماموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود. موقع رفتن پرسید: قدم جان خبری نیست؟! کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکرکردم شاید یک درد جزئی باشد. به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: نه برو به سلامت حالا زود است. اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بد جوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم اما خوب که نشدم هیچ دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم خدیجه. بعد زیر بلغم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیرکرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید تا صدای در می آمد می گفتم : حتما صمد است. صمد آمده. درد به سراغم آمده بود چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد صدای گریه بچه را که شنیدم گریه گرفت. صمد چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنازم باشی؟! پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود کسی در زد می دانستم صمد است. خدیجه زن داداشم توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبر دار شده بود پرسیده بود: چه خبر قدم راحت شد؟ خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسرش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: قدم چشمت روشن، شوهرت آمد و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم صمد تا وارد شد خندید و گفت: به به سلام قدم خانم . قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من. از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: کی به تو گفت خدیجه؟! نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم . خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: خودم فهمیدم چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده است. بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است فکر کرد من ناراحت می شوم. بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود گفت: خدیجه من حالش چطور است؟ گفتم: کمی سرما خورده است. دارویش را دادم. تازه خوابیده است. صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربع تمام موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام ارام برایش لالایی خواند. فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم. خودش رفت و پدر و مادرها ، خواهرها و برادرها و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی را به پا کرد مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند. هر چند یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: قدم کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفا ندارد. هوا سرد بود. دور تا دور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
مداحی آنلاین - قسمتِ ما میشه که میخونیم - محمود کریمی.mp3
17.6M
....💐 💐قسمتِ ما میشه که میخونیم شبی 💐نمازمون رو توی مسجد النبی 🎤 : کربلایی سید رضا نریمانی (صلی الله علیه و آله و سلم)🌸🍃 و (علیه‌السلام ) پیشاپیش مبارک باد 🌸🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊 🕊🌷 حمیدرضا زمانی متولد سال ۱۳۶۶ بسیجی دلاوری از حسین آباد (توابع اسلامشهر) از دوران نوجوانی به عضویت گردان ۲۰۷ امام علـی درآمد .با شروع جنگ در سوریه و عراق خود را موظف دانست که برای دفاع از حرم آل الله عازم شود وی سه دوره به مدت ۴۵ روز به سـوریه رفت ، حدود ۲ ماه مانـده به محـرم خبرهـایی ‌آمد ڪہ داعش ڪربلا را تهدید ڪرده و گفته ڪہ راه را بر زائریـن امام حسیـن خواهیم بست و حرمـی باقی نمی‌گذاریم. او این بار تصمیم گرفت که برای باز ڪردن راه زوار و دفـاع از حـرم به عـراق برود حمیدرضا سرانجـام در ۴ آبان ۱۳۹۳ در عملیات آزادسـازی شهر جرف الصخر بر اثر انفجـار تله انفجـاری در۳۵ ‌ڪیلومتری ڪربلا به فـیض شهـادت رسید، پیکر ارباً اربای او سه روز زیر آفتاب مانـد. شدت انفجار به حدی بود که بدنش را در ڪربلا دفن ڪردند و فقط سـر و دست چـپ او را برای دختـر سه سال‌اش برگرداندند تا سنگ مزارش مرهـمی باشد برای دلتنگی‌هـای هلنـا و حمیدرضایی که هیچ‌گاه پدر خود را ندید. حالا حمیدرضا دو مـزار دارد، یکی در کربلا و دومی در قطعه‌ی ۲۶ بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها تهران 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فهم امر ولی و پیچیدگی های زمانه--تدبر در نامه 15 نهج البلاغه-6-8-1399-حجت الاسلام مهدوی ارفع--.mp3
6.24M
فهم امر ولیّ جامعه و پیچیدگی های زمانه🤔 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع 🤗رهبری از جایگاه ریاست جمهوری حمایت کرد نه از خود رییس جمهور😑 دو ریال براش ارزش نداره😁😂 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
صید جدید سپاه پاسداران🌹🍃 تروریست الاحوازی بازداشت شده کیست؟ این تصویر معروف به حبیب اسیود از عناصر سرکرده گروهک تروریستی حرکت الانفصال (جدایی طلبان اهواز) است که در ترکیه بازداشت و به تهران منتقل شده است گروهک‌ جدایی طلب و تروریستی الاحوازی در دو دهه اخیر جنایات متعددی از جمله آشوب های ابتدای دهه ۸۰ و حمله تروریستی به رژه نیروهای مسلح در ۳۱ شهریور ماه سال ۹۷ را در کارنامه سیاه خود دارد و دستهای عناصر آن به خون دهها شهروند بیگناه اهوازی آغشته است منتظر هشتگ پرانی سلبریتی‌ها برای این تروریست هم باشید!.... 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
.در هر کار ، اگر که انسان ' را در نظر بگیرد . . انحراف ایجاد نمی‌شود! - این‌جمله رو ‌باید ‌بزنیم ‌به دیوار و روزۍ ‌ده‌بار ‌نگاش ‌کنیم 🌷🕊 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟ گفتم ۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم و همانجا نماز می خوانیم... ‌از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت:من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم دوست دارم نمازم با نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در همان وقت به سوی خدا برود" ‌‌✍راوی:علی مرعی دوست شهید 🕊🌷🌷🕊 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
هر کسی عشق را با زبان خود بیان میکند... دارکوب، میکوبد نقاش، میکِشد قناری، میخواند آهو، می دود نویسنده، مینویسد و اما ؛ ...🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
از سر عادت و تکرار نوشتیم بیا اصلا انگار به اجبار نوشتیم بیا تو زِما بندگی و ترک گنه میخواهی با همین قلب گنهکار نوشتیم بیا اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
محمد حسین فهمیده، فرزند محمد تقی در سال ۱۳۴۶ در خانواده‌ای مذهبی در محله پامنار شهر قم چشم به جهان گشود. وی دوران کودکی را همراه سایر فرزندان خانواده و درکنار برادرش داوود که وی نیز سه سال بعد از شهادت محمد حسین، شهید شد، با صفا و صمیمیت و در زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان، سپری کرد. محمد حسین در سال ۱۳۵۲، به مدرسه رفت و کلاس اول تا چهارم ابتدایی را با یک معلم روحانی طی کرد. سال پنجم ابتدایی و اول و دوم راهنمایی را به دلیل انتقال خانواده اش به کرج در دو مدرسه در این شهر گذراند. در همین دوران بود که به واسطه حوادث انقلاب، روح وی نیز، مانند میلیون‌ها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی گردید. وی شیفته و عاشق امام (ره) بود و با تمام وجود سعی در اجرای فرامین امام داشت. او می‌گفت: امام هر چه اراده کند، همان را انجام خواهم داد و من تسلیم او هستم. فهمیده دوازده ساله بود که حوادث کردستان اتفاق افتاد. خود را به کردستان رساند، ولی به دلیل کمی سن، برادران کمیته او را باز می‌گردانند و درصدد برمی آیند که در حضور مادرش از او تعهد بگیرند که دیگر از شهرستان کرج خارج نشود.ولی او رضایت نمی دهد و خطاب به آنان می‌گوید که خودتان را زحمت ندهید. اگر امام بگوید، به هر کجا که باشد، آماده رفتن هستم. در همان روزهای نخست جنگ تحمیلی، محمد حسین تصمیم می‌گیرد که به جبهه برود و با متجاوزان بعثی بجنگد. زمزمه رفتن را در خانواده و بین دوستانش می‌افکند. در یکی از بیمارستان های کرج خود را به یکی از دوستانش که بستری بود، می‌رساند و با او خداحافظی می کند و از جبهه و جنگ برای او می گوید و تکلیف الهی خود را گوشزد می کند. یک روزکه به بهانه خرید نان از منزل خارج شده بود، مبلغ ۵۰ تومان را به دوستش می‌دهد و از او می‌خواهد که نان را بخرد و به منزل آن ها ببرد و تصمیم خود را برای رفتن به خوزستان به او می‌گوید و از وی می‌خواهد که تا سه روز به خانواده‌اش خبر ندهد تا مانع رفتن او نشوند و سپس آن‌ها را مطلع کند. در تهران یکی از پاسداران کمیته متوجه تصمیم او شده و با وی صحبت و سعی می‌کند او را از تصمیم خویش منصرف نماید، اما موفق نمی شود. شهید فهمیده که در عزم خود راسخ بود، خود را به شهرهای جنوب کشور می رساند و هرچه تلاش می کند که همراه گروه یا دسته ای که عازم خطوط مقدم جبهه هستند، برود ، موفق نمی شود. تا با گروهی از دانشجویان انقلابی دانشکده افسری برخورد کرده و به نزد فرمانده آنان می رود واز او می خواهد که وی را با خود ببرند. فرمانده امتناع می کند، اما شهید فهمیده ، آن قدر اصرار می کند تا فرمانده را متقاعد می کند که برای یک هفته اورا همراه خود به خرمشهر ببرد. دراین مدت کوتاه هر کاری که پیش می‌آید حسین پیشقدم شده و استعداد و قابلیت خود را درهمه کارها نشان می دهد. در همین مدت کوتاه حضور در خرمشهر با دوستش به نام محمد رضا شمس، مجروح می شوند و آن دو را به بیمارستان منتقل می‌کنند و علی رغم مخالفت فرمانده آن گروه و با حالت مجروحیت، دوباره به خطوط مقدم در خرمشهر برمی‌گردد. در حین برخورد با فرمانده و پس از ممانعت وی از حضور درخط مقدم، چشمان حسین پراز اشک شده و با ناراحتی به فرمانده می‌گوید: من به شما ثابت می‌کنم که می‌توانم به خط بروم ولیاقت آن را دارم. او برای اثبات لیاقت خود یک بار به تنهایی به میان عراقی ها رفته و لباس و اسلحه‌ای از عراقی ها به دست می‌آورد و در هیئت یک عراقی به نیروهای خودی نزدیک می‌شود، به طوری که رزمندگان مشاهده می‌کنند که یک عراقی کوچک به طرف آنان می آید! می خواهند به او شلیک کنند، که یکی از آنان می گوید، صبرکنید با پای خودش بیاید تا اسیرش کنیم. هنگامی که نزدیک می‌شود، می‌بینند حسین است که خواسته ثابت کند که می تواند با دست خالی هم با عراقی ها بجنگد و شهامت ولیاقت حضور در خط مقدم را دارد. مسوول گروه که به توانمندی و توانایی واراده پولادین حسین برای رزم در جبهه اعتماد واطمینان پیدا می‌کند، به او اجازه ماندن درجبهه را می‌دهد. از آن پس او به اتفاق دوست شهیدش محمد رضا شمس، در یک سنگر قرار داشتند تا در هجوم عراقی ها به خرمشهر محاصره می‌شوند. محمد رضا شمس، دوست و هم سنگر حسین زخمی می‌شود و حسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط می رساند و به سنگر خود بر می‌گردد و می بیند که تانک‌های عراقی به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و در صدد محاصره آن ها هستند. حسین در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته و در د ستش گرفته بود به طرف تانک ها حرکت می کند. تیری به پای او می‌خورد و از ناحیه پا مجروح می‌شود. 👇👇
🌴 #یازینب...
محمد حسین فهمیده، فرزند محمد تقی در سال ۱۳۴۶ در خانواده‌ای مذهبی در محله پامنار شهر قم چشم به جهان گ
اما زخم گلوله نمی تواند از اراده محکم و عزم پولادین او جلوگیری نماید. بدون هیچ دغدغه و تردیدی تصمیم خود را عملی می‌کند واز لا به لای امواج تیر که از هر سو به طرف او می آمد، خود را به تانک پیشرو می رساند وآن را منفجر می‌کند و خود نیز تکه تکه می شود. افراد دشمن گمان می کنند که حمله ای از سوی نیروهای ایرانی صورت گرفته است، جملگی روحیه خود را می بازند و با سرعت تانک‌ها را رها کرده و فرار می‌کنند. در نتیجه، حلقه محاصره شکسته می شود و نیروهای کمکی هم می‌رسند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاک سازی می کنند. صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامه های خود اعلام می کند که نوجوانی سیزده ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته آن را منفجر کرده و خود نیز به شهادت رسیده است . امام قدس سره در پیامی که به مناسبت دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی صادر می کنند، جملات معروف خود را پیرامون او می‌فرمایند: رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ تر است، با نارنجک ، خود را زیر تانک دشمن انداخت وآن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید. امام خمینی در پیامی که برای ملت ایران فرستاد در باره این شهید فرمود: رهبر ما آن طفل دوازده ساله‏اى است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید. به این ترتیب و با این کلمات، حسین و فداکاری و شجاعت او جاودانه شد. بقایای پیکر شهید حسین فهمیده در بهشت زهرا، قطعه ۲۴، ردیف ۴۴، شماره ۱۱، به خاک سپرده می شود. «...تذکر متواضعانه‏اى است به حضرات گویندگان و نویسندگان اعم از روحانیون معظم و سایر آقایان مطبوعات و تمامى رسانه‏هاى گروهى. عزیزان من! شما مى‏دانید آنچه که به دست آوردید از نفى طاغوت و جایگزین کردن جمهورى اسلامى به جاى آن، ارزان نبوده است بلکه با خون هزاران جوان مؤمن و هزاران معلول و مجروح که ما باید تا آخر عمر خود را رهین آنان بدانیم، به دست آمده است. این نعمت بزرگ الهى را ارزان از دست ندهید. شما حضرات آقایان که در پیروزى انقلاب سهیم بودید و اسلام و ایران مال خودتان است، سعى کنید قلمها و زبانهایتان در خدمت انقلاب و به ثمر رسیدن آن، که آزادى و استقلال در سایه جمهورى اسلامى و زیر پرچم توحید و اسلام بزرگ است، باشد. سعى کنید روحیه ملت را تقویت نمایید و در مقابل فحاشیهاى منحرفین که براى تضعیف روحیه ملت است بیدریغ فعالیت نمایید و از تضعیف اشخاص و یا گروههایى که در خدمت جمهورى اسلامى هستند و تضعیف آنان مستقیماً خدمت به جهانخوارانى است که در کمین نشسته‏اند تا از قلمها و زبانهاى شما بهره‏گیرى کنند، بپرهیزید. انصاف نیست که جوانان عزیز اسلام از ارتش و سپاه و ژاندارمرى و بسیج و شهربانى گرفته تا گروههاى جانباز عشایر و عزیزان شهرها و روستاها در سراسر کشور در خدمت اسلام و مسلمین خون خود را نثار و جان خود را فدا کنند، ما در کنارى بنشینیم و با قلمها و زبانهاى خود قلب نورانى آنان را آزار دهیم. انصاف دهید که ما براى اسلام و کشور اسلامى خود چه کرده‏ایم و این جوانان عزیز از خود گذشته، از دانشگاهى تا روحانى و از روستایى تا شهرستانى و از کارگر تا بازارى چه کرده‏اند. از اول انقلاب تا کنون تمام رنجها و زحمتها و جانبازیها بر دوش این طبقات بوده است و آنان ولى نعمت ما بوده‏اند.رهبر ما آن طفل دوازده ساله‏اى است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید. هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
اما زخم گلوله نمی تواند از اراده محکم و عزم پولادین او جلوگیری نماید. بدون هیچ دغدغه و تردیدی تصمیم
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊🕊🌷 هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیام ها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. بسم الله الرحمن الرحیم مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسی که مرا یافت می شناسد مرا، و کسی که من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسی که عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسی که من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسی که من او را بکشم، خون بهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم. هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیام ها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت های زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم. پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی رود، تا این که به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما می رویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می کنند پاداش عظیم می بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله ..... هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل هشتم..( قسمت ۲ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق زیر کرسی نشست دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرم تعریف شد. از کارش گفت از دوستانش از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی یک آب خوش از گلویت پایین نرفته اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم. اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: چه حرف هایی می زنی. گفت: اگر تو مرا نبخشی فردای قیامت روسیاهم روسیاهم. گفتم: چرا نبخشم؟ دستش را زیر لحاف درازکرد و دستم را گرفت دست هایش هنوز سرد بود. گفتک تو الان به کمک من احتیاج داری اما می بینی نی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم دلم پیش تو می ماند. گفتم: ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود خیلی وقت پیش از پا در آمده بودم تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن. دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت دیدم چشم هایش سرخ شده هر وقت خیلی ناراحت می شد چشم هایش این طور می شد هر چند این حالتش را دوست داشتم اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: دیگر خوب نیست بلند شو برو الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده. خواهرم پشت پنجره ایستاده بود به شیشه اتاق زد صمد هول شد زود دستم را رها کرد. خجالت کشید سرش را پایین انداخت و گفت: آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند. می آیید سر دیگ را بگیرم؟ بلند شد برود. جلوی در که رسید برگشت و نگاهم کرد و گفت: حرف هایت از صمیم دل بود؟ خندیدم و گفتم: آره خیالت راحت. ظهر شده بود اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور که سعی می کرد استکان ها را از داخل هم در بیاورد یکی از آن ها شکست و دستش را برید شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست توی این هیر و ویروی شوهر خواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: گرجی بدجوری خون دماه شده نیم ساعت است خون دماغش بند نمی آید. چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود سویچ را از روی طاقچه برداشت و گفت: برو آماده اش کن ببریمش دکتر بعد رو به من کرد و گفت: شما ناهارتان را بخورید. سفره را که انداختند وناهار را آوردند یک دفعه بغضم ترکید سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می کرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند. وقتی ناهار را کشیدند وهمه مشغول غذا خوردن شدن و صدای قاشق ها که به بشقاب چینی می خورد بلند شد دخوتر خواهرم توی اتاق آمد و کنار نشستم گفت: خاله آقا صمد با مامان و بابایم رفتند زرن. گفت به شما بگویم نگران نشوید. مهمان ها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند خواهرها و زن داداش هایم رفتند و ظرف ها را شستند اما صمد نیامد. عصر شد مهمان ها میوه و شیرینی شان را هم خوردند باز هم صمد نیامد اذان و اقامه را در گوشش گفتند اسمش را گذاشت معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد. هوا کم کم داشت تاریک می شد مهمان ها بلند شدند خداحافظی کردند و رفتند. شب شد همه رفته بود شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند شیرین جان شام مرا آماده کرد. خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد شوهر خواهر و خواهرم آمدند صمد با آن ها نبود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊🌷🕊 نام: علی نام و نام خانوادگی: خاقانی نام پدر: کریم تاریخ تولد: ۱۳۴۵ محل تولد: اصفهان شغل: مکانیک یگان اعزام کننده: بسیج تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۸/۱۱ محل شهادت: عین خوش زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊#معرفی_شهید_علی_خاقانی🌷🕊 نام: علی نام و نام خانوادگی: خاقانی نام
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🌷🕊🌷🕊 علی خاقانی در سال ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی در شهر رهنان دیده به جهان گشود. وی پس از گذراندن دوران ابتدایی و با ورود به دوران راهنمایی که مصادف با شروع انقلاب اسلامی بود با شرکت در تظاهرات در آگاهی دادن به دوستانش و تعطیل کردن کلاس ها نقش بسزایی داشت. وی پس از مدتی ترک تحصیل کرده و با گذراندن آموزش نظامی به جبهه اعزام شد. شهید علی خاقانی در دوران کودکی به بیماری سختی دچار شد به طوری که دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود امام از آنجایی که خداوند می خواست او زنده بماند و روزی علیه ظالمان و مستکبران مبارزه کند از این بیماری جان سالم به در برد. شهید علی خاقانی در ضمن اینکه به تحصیل می پرداخت در بسیج مدارس اصفهان و بسیج محل شرکت می کرد و آموزش های عقیدتی، سیاسی و نظامی را فرا می گرفت و در مدرسه نیز با جریان های انحرافی مبارزه می نمود تا اینکه سرانجام در عملیات محرم شرکت نمود و در نوار مرزی عین خوش در رودخانه ی دویرج به شهادت رسید. : خصوصیات شهید از زبان مرحوم پدرش: علی بسیار کم حرف بود و تا از او سوال نمی شد سخن نمی گفت با ادب بود و معرفت اسلامی داشت و هرگز نمازش را ترک نمی کرد. تمام روزهای ماه رمضان را روزه می گرفت و در پایان عمر خود مقدار پولی که داشت به رزمندگان اسلام تقدیم کرد. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🌷🕊#زندگینامه_شهید_علی_خاقانی🌷🕊 علی خاقانی در سال ۱۳۴۵ در خانواده ای
: فراموش نکنید که دنیا به آخر می رسد. خود را مهیای سفر آخرت کنید. لحظه ای از دعا برای سلامتی و ظهور امام زمان غفلت نکنید که تنها می توانید مشکلات خود را به واسطه ی آن حضرت حل و رفع کنید. در دنیا دو صف وجود دارد، صف باطل که همان طاغوت است و طاغوتیان، صف حق که راه پیامبران و امامان و راه امام خمینی کبیر است. خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون من است. : نقل از همرزم شهید: در شبی که قرار بود حمله شود در نیمه های شب من از خواب بیدار شدم دیدم که شهید علی خاقانی در حال نماز خواندن و راز و نیاز با خداوند است. بعد از آن بلند شد و ایستاد و به نظاره کردن اطراف پرداخت. از او پرسیدم که چرا نمی خوابی، بخواب تا موقع حمله سرحال باشی. او گفت: من خوابم نمی آید و اگر من لیاقت داشته باشم امشب در این حمله (محرم) به شهادت می رسم و حال که بیدارم دارم اینجا را تماشا می کنم چون می دانم که چند ساعتی بیش زنده نیستم. این خاطره برای من خیلی جالب بود چون که واقعاً به او الهام شده بود که به مقام والای شهادت می رسد. هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 مولودی آسمان ها غرق نور شهر مکه در سرور🌸 روی دست آمنه نور حق کرده ظهور بشنو آوای دلم او أبَ الزهراست... تبـریکـــ امــام زمــانم (علیه‌السلام ) پیشاپیش مبارک باد 🌸🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ. فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ، وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِکَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ، یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ. 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
دست‌شکسته‌ای‌که‌به‌سر‌حاج‌ احمدکاظمی‌کشیده‌شد...😭 عملیات‌بیت‌المقدس‌ترکش‌ خوردبه‌سرش‌. ‌ازبس‌خون‌ ریزی‌داشت‌بیهوش‌شد. یه‌مدت‌گذشت. یکدفعه‌ازجاپرید. گفت:«پاشوبریم‌خط». گفتم:«آخه‌توکه‌بیهوش‌بودی چیشدیهوازجاپریدی؟» گفت:«بهت‌میگم. به‌شرطی‌ که‌تا‌زنده‌ام‌به‌کسی‌چیزی‌نگی.» وقتی‌بیهوش‌بودم‌خانم‌فاطمه ‌زهرااومدندوفرمودند: «چیه؟چراخوابیدی؟» عرض‌کردم:«سرم‌مجروح شده، نمیتونم‌ادامه‌بدم». حضرت‌دستی‌به‌سرم‌کشیدند وفرمودند:«بلندشوبلندشو، چیزی‌نیست. بلندشوبروبه کارهایت‌برس»😍 به‌خاطرهمین‌است‌که‌هرجاکه‌ می‌رویدحاج‌احمدکاظمی حسینیه‌فاطمه‌الزهراساخته است... 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6