eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ای دلیل محکم خنده‌ها! سلام ای دلیل محکم گریه‌ها! از قعر زمین به اوج افلاک، سلام؛ از من به حضور حضرت یار، سلام؛ یا فارس الحجاز ادرکنی اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
2867_44248.mp3
948.4K
آقا به جان مادرت آن مادرغم پرورت مارامرانی ازدرت یاسیدی یابن الحسن 🎤: آقا نریمان 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🌷🕊زندگینامه_شهید_امیر_حاج_امینی🕊🌷 هر جا نامی از شهید و شهادت باشد
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🌷🕊🕊🌷 سید حمید تقوی فردر سال ۱۳۳۹ در روستای «ابودبس» شهرستان اهواز متولد شد. پدر ایشان آقا نصرا… از سادات تلغری است که نسبشان یه یکی از هفت شهیدان مدفون در نزدیکی شهر مسجد سلیمان می رسد و از نوادگان امام موسی کاظم می باشند. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🌷🕊#زندگینامه_سردار_شهید_سید_حمید_تقوی_فرد🕊🌷 سید حمید تقوی فردر سال ۱۳
حاج حمید دوره ابتدایی تا کلاس چهارم را در روستای درخزینه از توابع شهرستان شوشتر می گذراند و کلاس پنجم وششم را در روستای ابودبس و جنگیه درس می خواند. دوره دبیرستان را هم در دبیرستان سعدی پشت سرمی گذارد. قبل از پیروزی انقلاب در برگزاری کلاس قرآن نقش داشت و در جلسات سخنرانی شیخ احمد کافی حضور پیدا می کرد. و با فعالین انقلابی از جمله احمد دلفی برادران شمخانی و شیخ هادی کرمی ارتباط داشت و ازطریق برادران امید بخش و حمید سیلاوی و احمد دلفی نوار و اعلامیه های حضرت امام(ره) را دریافت و در روستای ابودبس توزیع می کرد. و در روزهای قبل ازپیروزی انقلاب تقریبا در تمامی راهپیمایی ها حضور موثر داشت. ایشان در زمان پیروزی انقلاب ۱۸سال سن داشتند. در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و مسئولیت هایی همچون فرمانده سپاه سوسنگرد، فرماندهی سپاه شادگان، جانشینی قرارگاه رمضان در فعالیت های برون مرزی بود و عضو کمیته بازجویی از اسرا و افسران عراق. از آنجا که ایشان عضو سپاه بود و قبل از شروع جنگ تمام تحرکات نظامی عراق را توسط نیروهای اطلاعاتی کنترل می کرد لذا می شود گفت مانند اکثر پاسدران و رزمندگان خوزستان از روزهای اول در جنگ حضور داشت. نه تنها ایشان که پدر و برادر ایشان هم در دفاع مقدس حضور داشتند و سر انجام هر دو بزرگوار به شهادت رسیدند. و سید حمید راه این دو شهید را همچنان ادامه می داد. سید حمید سال ۱۳۵۸ با دختر خاله اش ازدواج می کند و مراسم عروسی ایشان در باغ معین (حیاط مرکز سپاه آن موقع اهواز) برگزار می شود و درمراسم عروسیشان با حضور محمدجمالپور، مرحوم حسین پناهی، حاج صادق آهنگران و علی شمخانی فرمانده سپاه اهواز نمایشی اجرا می شود و سید حمید با لباس سپاه در شب عروسی اش حاضر می شود. حاصل این ازدواج سه فرزند به نام های مریم، هدی، ندا و مونا می باشند. سید دوره ی نظامی دافوس را در دانشگاه امام حسین پشت سر می گذارد . باشروع نبرد رزمندگان عراق با عمال سعودی و صهیونیستی داعش و سلفی جهت آموزش و هدایت برادران مسلمان به کشور عراق می رود. و در آنجا به ابو مریم معروف می شود. درتاریخ ۶دی ماه ۱۳۹۳پس از اقامه نماز ظهر عملیاتی به نام «محمد رسول ا…» آغازمی شود و با تعدادی از نیروهای رزمنده برای یاری رساندن به همرزمانش پیشروی می کند و بعد از رشادت بسیار مورد اصابت گلوله تک تیر انداز داعشی قرار می گیرد و بعد از اینکه به همرزمانش وصیت می کندکه عقب نروید و نگذارید زحمات بچه ها هدر برود وبعد از طلبیدن حلالیت به شهادت می رسد. در میان رزمندگان عراق اورا به ابو مریم میشناسند ودر چندین نقطه تندیس یادمان شهید تقوی فرساخته ونصب میباشد یادش گرامی راهش پررهرو باد. هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله و مدافع سلامت صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
خبر از یک زن بیمار شود میمیرم مادری دست به دیوار شود میمیرم 😭با زمین خوردن تو بال و پرم میریزد چادرت را نتکان عرش بهم میریزد 🏴فرا رسیدن ایام فاطمیه ؛ و شهادت مظلومانه حضرت زهرا سلام الله علیها تسلیت باد🏴 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
🌹🍃 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃 :بانو بهناز ضرابی.. فصل شانزدهم ..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 همین که صمد بچه ها را برد پدرش از حمام بیرون آمد تا صبحانه اش را بخورد و آماده شود صمد برگشنت گفتم: اگر می خواهی بروی تا بچه ها خواب اند برو الان بچه ها بلند می شوند و بهانه می گیرند. صمد مشغول بستن ساکش بود که مهدی بیدار شد بعد هم سمیه و زهرا . صمد کمی با بچه ها بازی کرد. بعد خداحافظی کرد. اما مهدی پشت سرش دوید آن قدر به در زد و گریه کرد که صمد دوباره برگشت مهدی را بوسید بردش آن اتاق. اسباب بازی هایش را زیخت جلویش. همین که سرگرم شد بلند شد که برود. این بار سمیه بهانه کرد و دنبالش دوید پدر شوهرم توی کوچه بود صمد گفت: برو بابا را صدا کن بیاید تو. پدر شوهرم آمد و روی پله ها نشست. حوصله اش سر رفته بود کلافه بود هی غر می زد و صمد را صدا می کرد. صمد چهارپایه ای آورد. گفت: کم مانده بود یادم برود قدم چند تا پتو بیاور بزنم پشت این پنجره ها. دیشب خیلی سرد بود برای رعایت خاموشی و وضعیت قرمز هم خوب است. سمیه و زهرا و مهدی سرگرم بازی شده بودند انگار خیالشان راحت شده بود بابایشان دیگر نمی رود صمد طوری که بچه ها نفهمند به بهانه بردن چهار پله به زیر راه پله، خداحافظی کرد و رفت. چند دقیقه بعد دوباره صدای در آمد. با خودم فکر کردم این صمد امروز چه اش شد. در را باز کردم، پشت در است. پرسیدم چی شده؟! گفت : دسته کلیدم را جا گذاشتم. رفتم برایش آوردم توی راه پله یک لحظه تنها ماندیم صورتش را جلو آورد و پیشانی ام بوسید و گفت: قدم حلالم کن این چند سال جز زحمت چیزی برایت نداشتم. تا آمدم چیزی بگویم دیدم رفته نشستم روی پله ها و رفتم توی فکر. دلم گرفته بود به بهانه آوردن نفت رفتم توی حیاط . پیت نفت را از گوشه حیاط برداشتم سنگین بود هن و هن می کردم و به سختی می آوردمش طرف بالکن. هوا سرد بود برف های توی حیاط یخ زده بود. دمپایی پایم بود می لرزیدم بچه ها پشت پنجره ایستاده بودند پتو را کنار زده بودند و داشتم نگاهم می کردند از پشت پتویی که رفته بود چشمم به عکس صمد افتاد که روی طاقچه بود کنار هم قرآنی که وصیت نامه اش را لایش گذاشته بود. می گفت: هر وقت بچه ها بهانه ام را گرفتند ، این عکس را نشانشان بده. نم دانم چرا هر وقت به عکس نگاه می کردم یک طوری می شدم دلم می ریخت نفسم بالا نمی آمد و هر چه غم دنیا بود می نشست توی دلم. اصلا با دیدن عکس هزار تا فکر بد و ناجور به سرم می زد. پیت را دوباره برداشتم ببرم توی اتاق یک دفعه پایم لیز خورد و افتادم زمین. از درد به خودم می پیچیدم. پایم مانده بود زیر پیت نفت. هر طور بود پیت را از روی پایم برداشتم درد مثل سوزن به مغز استخوانم فرو می رفت. بچه ها به شیشه می زدند نمی توانستم بلند شوم همان طور توی حیاط روی برف ها نشسته بودم و از درد بی اختیار به پهنای صورتم اشک می ریختم. ناخن شست پایم سیاه شده بود دلم ضعف می رفت بچه ها که مرا با آن حال و روز دیدند از ترس گریه می کردند همان وقت دوباره چشمم افتاده به عکس. نمی خواستم پیش بچه ها گردیه کنم. با دندان محکم لبم را گاز می گرفتم تا بغضم نترکد اما توی دلم فریاد می زدم صصمد صمد جان! پس تو کی می خواهی به داد زن و بچه هایت برسی پس تو کی می خواهی مال ما باشی؟ هنوز پیشانی ام از داغی بوسه اش گرم بود به هر زحمتی بود بلند شدم و آمدم توی اتاق. بچه ها گریه می کردند هیچ طوری نمی توانستم ساکتشان کنم از طرفی دلم برایشان می سوخت به سختی بلند شدم عکس را از روی طاقچه پایین آوردم گفتم: بیایید بابایی ببینید بابایی دارد می خندد. بچه ها ساکت شدند آمدند کنار عکس نشستند مهدی عکس صمد را بوسید سمیه هم آمد جلو و به مهدی نگاه کرد و مثل او عکس را بوسید. زهرا قاب عکس را ناز می کرد و با شیرین زبانی بابا بابا می گفت. به من نگاه می کرد و غش غش می خندید. جای دت و دهان بچه ها روی قاب عکس لکه می انداخت. با دست شستم را گرفته بودم و محکم فشار می دادم به سمیه گفتم: برای مامان یک لیوان آب بیاور. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
Param Shkaste - Karimi.mp3
10.92M
فاطمیه 🎤حاج محمود کریمی پرم شکسته مثل کبوتر دلم گرفته کجایی مادر آخ مادر پرم شکسته مثل کبوتر دلم گرفته کجایی مادر آخ مادر زنده ام به بوی چادر نمازت زنده ام به یاد راز و نیازت 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌷🕊 انسان باید مراقب کـلام خود باشد و اگر موعظه به صورتِ حسنه نباشد، نمی تواند منشاء خیر باشد و اگر محتوا برجسته بود در هر قالبی به چشم می آید. ...🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
۸ به وقت امام هشتم...🌹🍃 غیر از شه خراسان از ما کسی رضا نیست پر میزنم به مشهد هر روز ساعت بیست ...🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 🍃🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک..َ🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
بر حاشيه‌ی برگ شقايـق بنويسيد گـل ،تاب‌فشار در و ديـوارندارد... ...🌹🏴 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
واکنش فاتح خیبر به خبر شهادت حضرت زهرا صلوات الله علیها🌹🏴 قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا قَالَ فَوَقَعَ عَلِیٌّ علیه السلام عَلَی وَجْهِهِ امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما به مسجد آمدند و فرمودند: مادر ما از دنیا رفته است حضرت امیرالمومنین علیه السّلام پس از شنیدن این خبر با صورت به زمین افتادند 😭😭 بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار عليهم السلام جلد ۴۳ صفحه ۱۸۷ - باب ۷ ما وقع علیها من الظلم و بکائها و حزنها و شکایتها فی مرضها إلی شهادتها و غسلها و دفنها و بیان العلة فی إخفاء دفنها صلوات الله علیها و لعنة الله علی من ظلمها ...🌹🏴 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹 السَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ، یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،یا بِنْتَ فَاطِمَةَ الزَّهرَاءِ اَلسَّلامُ عَلَى مَنْ تَهَيَّجَ قَلْبُها لِلْحُسَيْنِ..🌹🍃 🍃🌹سلام بر تو ای سیده زینب دختر پاک رسول خدا و حضرت فاطمه زهرا و سلام بر بانويى كه قلبش از جاى كنده شدبراى حسين...🌹🍃 ...🌹🍃 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
گاهی خدا می‌خواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد وقتی دستی را به یاری می‌گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست... سلام، روزتون بخیر و شادی ان شالله
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🌷🕊#زندگینامه_سردار_شهید_سید_حمید_تقوی_فرد🕊🌷 سید حمید تقوی فردر سال ۱۳
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊🌷🕊 نام و نام خانوادگی: جمشید دانایی فر شغل: کارمند نیروی انتظامی‌ تاریخ تولد: ۷دی۱۳۶۶ محل تولد: سیستان‌وبلوچستان(هامون) تاریخ شهادت: ۲۹اسفند۱۳۹۳ محل شهادت: مرز ایران و پاکستان 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#زندگینامه_شهید_جمشید_دانایی_فر🌷🕊 نام و نام خانوادگی: جمشید دانایی ف
🌷🕊🕊🌷 شهید جمشید دانایی‌فر در ۷دی۱۳۶۶در شهرستان هامون استان سیستان و بلوچستان به دنیا آمد. پدرش کارمند دانشگاه علوم پزشکی زابل و مادرش خانه‌دار بود. او بعد از اتمام دوره دبیرستان و اخذ مدرک دیپلم عازم خدمت سربازی شد و بعد از اتمام خدمتش به استخدام نیروی انتظامی در آمد. او در سال۱۳۹۱ ازدواج کرد که حاصل آن یک فرزند پسر است. سرانجام جمشید دانایی‌فر در حین انجام وظیفه در مرز ایران و پاکستان در تاریخ ۱۸دی ۱۳۹۲ به همراه ۴ سرباز دیگر توسط گروهک ترورریستی جیش‌العدل ربوده شد و یک ماه پس از اسارت به شهادت رسید. پیکر شهید دانایی فر در ۲۹اسفند۱۳۹۳ به ایران بازگردانده شد. هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله و مدافع سلامت صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
🌹🍃 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃 :بانو بهناز ضرابی.. فصل شانزدهم ..( قسمت آخر)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 آب را خوردم و همان جا کنار بچه ها دراز کشیدم اما باید بلند می شدم بچه ها ناهار می خواستند. باید کهنه های زهرا را می شستم سفره صبحانه را جمع می کردم نزدیک ظهر باید می رفتم خدیجه و معصومه را از مدرسه می آوردم چند تا نارنگی توی ظرفی گذاشتم همین که بچه ها سرگرم پوست کندن نارنگی ها شدندپنهان از چشم آن ها بلند شدم چادر سر کردم و لنگ لنگان رفتم دنبال خدیجه و معصومه. اسفندماه بود صمد که رفته بود دو سه روزه برگردد بعد از گذشت بیست روز هنوز برنگشته بود از طرفی پدر شوهرم هم نیامده بود عصر دلگیری بود بچه ها داشتند برنامه کودک نگاه می کردند بیرون هوا کمی گرم شده بود. برف ها کم کم داشت آب می شد. خیلی ها در تدارک خانه تکانی عید بودند اما هر کاری می کردم دست و دلم به کار نمی رفت با خودم می گفتم: همین امروز و فردا صمد می آید او که بیاید حوصله ام سر جایش می آید آن وقت دو تایی خانه تکانی می کنیم و می رویم برای بچه ها رخت و لباس عید می خریم. یاد دامنی افتادم که دیروز با برادرم خریدم باز دلم شور افتاد چرا این کار را کردم چرا سر سال تازه دامن مشکی خریدم بیچاره برادرم دیروز صبح آمد من و بچه ها را برد بازار و لباس عید برایمان بخرد قبول نکردم گفتم: صمد خودش می آید و برای بچه ها خرید می کند. خیلی اصرار کرد. دست آخر گفت: پس اقلاً خودت بیا برویم یک چیزی بردار ناسلامتی من برادر بزرگ تر هستم. هنوز هم توی روستا رسم است، نزدیک عید برادرها برای خواهرهایشان عیدی می خرند. نخواستم دلش را بشکنم. اما نمی دانم چطور شد از بین آن همه لباس رنگا رنگ و قشنگ یک دامن مشکی برداشتم انگار برادرم هم خوشش نیامد گفت: خواهر جان میل خودت است اما پیراهنی بلوزی، چیز دیگری بردار، یک رنگ شاد. گفتم: نه همین خوب است. همین که به خانه آمدم پشیمان شدم و فکر کردم کاش به حرفش گوش داده بودم و سر سال تازه دامن مشکی نمی خریدم دوباره به خودم دلداری دادم و گفتم عیب ندارد. صمد که آمد با هم می رویم عوضش می کنیم. به جایش یک دامن یا پیراهن خوش آب و رنگ می خرم. بچه ها داشتند تلویزیون نگاه می کردند خدیجه مشغول خواندن درس هایش بود گفت: مامان راستی ظهر که رفته بودی نان بخری عمو شمس الله آمد آلبوممان را از توی کمد برداشت یکی از عکس های بابا را با خودش برد. ناراحت شدم. پرسیدم چرا زودنر نگفتی؟! خدیجه سرش را پایین انداخت و گفت: یادم رفت. اوقاتم تلخ شد یعنی چرا آقا شمس الله آمده بود خانه ما و بدون اینکه به من بگوید رفته بود سراغ کمد و عکس صمد را بر داشته بود. توی این فکرها بودم که صدای در آمد. بچه ها با شادی بلند شدند و دویدند طرف در مهدی با خوشحالی فریاد زد: بابا بابا آمد. نفهمیدم چطور خودم را رساندم توی راه پله. از چیزی که می دیدم تعجب کرده بودم. پدر شوهرم در را باز کرده بود آمده بود تو. برادرم امین هم با او بود. بهت زده پرسیدم : با صمد آمدید؟ صمد هم آمده ؟ پدر شوهرم پیرتر شده بود خاک آلوده بود با اوقاتی تلخی گفت: نه خودمان آمدیم. صمد ماند منطقه. پرسیدم : چطور در را باز کردید ؟ شما که کلید ندارید! پدر شوهرم دستپاچه شد گفت: کلید آره کلید نداریم اما در باز بود . گفتم: نه در باز نبود من مطئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون خودم در را بستم مطئنم در را بستم. پدر شوهرم کلافه بود گفت: حتما حواست نبوده بچه ها رفته اند بیرون در را باز گذاشته اند. هر چند مطمئن بودم اما نخواستم توی رویش بایستم پرسیدم پس صمد کجاست؟! با بی حوصلگی گفت: جبهه. گفتم: مگر قرار نبود با شما برگردد آن هم دو سه روزه. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---