eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل دوم..(قسمت ا
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل دوم..(قسمت دوم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 این ماجرا را هم از پدرم شنیدم، هم از مادرم. یکی از بزرگ ترین درگیری های تهران در اوایل ۱۳۳۰ اتفاق افتاد. جریان از این قرار بود که در حوالی چهار راه مولوی و باغ فردوس در کنار قهوه خانه ها تعداد زیادی شیره کش خانه ایجاد شد. این مکان ها به محل اغفال جوانان و نوجوانان تبدیل شده بود. بسیاری از کسانی که به خانه ما مراجعه می کردند و تقاضای حل مشکلات داشتند می خواستند که پدرم کاری برای جمع کردن این مراکز فساد انجام دهد. اوایل تابستان سال ۱۳۳۰ بود. پدرم از حسین اسماعیل پور معروف به حسین رمضان یخی که به نوعی بزرگ و لوطی منطقه باغ فردوس و مولودی بود خواست تا جلوی این مراکز را بگیرد. حسین، از نحوه بیان پدرم خوشش نیامد و کلام پدرم را نوعی دخالت دانست پدرم می گفت: یک روز به پاتوق همیشگی به نام کافه سرفه رفتم هنوز چیزی نخورده بودیم که دیدم حسین رمضون یخی همراه با برادرش و هفت کچلون آمدند. حسابی به من نزدیک شدند و در اطراف من قرار گرفتند یکی از آن ها گفت: چطوری طیب خان ؟ من قمه های آن را در زیر کت هایشان می دیدم. فهمیدم که این ها به قصد دعوا آمده اند. گفتم از اینجا برید بیرون من می یام باغ فردوس اینجاهمدیگر رو می بینیم. مادرم می گفت: آن روز ما را گذاشت خانه و گفت: زود بر می گردم هر چی التماس کردم که تو رو خدا نرو بی فایده بود. طیب سال ها بود که از این کارها جدا شده و کاسبی می کرد اما این دفعه اگر نمی رفت می گفتند: ترسیده . به سفارش مادرم غلامعلی، پسر دایی ما به دنبال پدر راه افتاد. در جلوی باغ فردوس همه چیز آماده یک دعوای تمام عیار بود. خیلی ها در اطراف ایستاده بودند و می خواستند ببینند چه می شود. غلامعلی می گفت: طیب خان به محض اینکه از راه رسید به سمت حسین و تقی رمضون یخی رفت. طیب همیشه یک چاقوی ضامن دار کوچک داخل جیب داشت. اما چیزی که در دستان حسین و اطرافیانش بود فراتر از چاقو بود درگیری شدیدی شروع شد ضربات مشت و بعد چاقو خوردن و ... هیچ کس جرئت نمی کرد برای سوا کردن آن ها جلو برود. از طرفی آن ها چند نفره به او حمله کردند اما طبیب ورزشکار بود و از لحاظ قدرت بدنی قوی تر از آن ها. در حین درگیری طیب خواست به سمت مغازه قصابی برود تا ساتور را بردار پایش به مانع کنار جوی آب گیر کرد و افتاد توی آب. تقی رمضان یخی از این فرصت استفاده کرد و با چاقو به کمر طیب زد. تا طیب بلند شد شخص دیگری چاقوی خود را به شکم طیب فرو کرد طیب با همین وضع به دنبال آن ها می رود. او با چاقو چندین ضربه به تقی می زند. ضربه ای هم به صورت حسین وارد می کند به طوری که بینی حسین مدت ها بسته آسیب دیده می شود. همان موقع مادر ما که نه ماهه باردار بود از راه می رسد با داد و فریاد غلامعلی را صدا می زند بعد طیب خان را سوار می کند تا به بیمارستان برسانند. مادر می گفت: تقی رمضان یخی هم در کنار خیابان افتاده و در حال جان دادن بود یکی از آشناها را صدا کردم خواهش کردم که تو رو خدا این را هم به بیمارستان برسانید اگر تقی بمیرد طیب را اعدام می کنند. غلامعلی ماشین را برداشت و حرکت کردند پدر مرتب می گفت: من رو به بیمارستان دولتی نبرید که من رو می کشند. ماشین به سرعت به سمت پیچ شمرون رفت. در کنار خیابان کاخ سابق متوجه تابلوی یک زایشگاه می شوند زایشگاه و بیمارستان دکتر بیژن. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---