eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.5هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
10.9هزار ویدیو
35 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت پنجم)🌹
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 دو قلوها عصر روز یکشنبه شانزدهم آذر ماه ۱۳۵۹بود سید مجتبی همه بچه ها را در سالن هتل جمع کرد تقریبا ۲۵۰ نفر بودم ابتدا آیاتی از سوره فتح را خواند سپس درباره عملیات جدید صحبت کرد برادرها امشب با یاری خدا برای آزاد سازی دشت و روستاهای اشغال شده در شمال شرق آبادان حرکت می کنیم استعداد نیروی ما نزدیک به گردان است. اما دشمن چند برابر ما نیرو و تجهزات مستقر کرده است ولی رزمندگان ما ثابت کرده اند که قدرت ایمان بر همه سلاح های دشمن برتری دارد بعد ادامه داد: دفتر فرماندهی کل قوا( بنی صدر) اعلام کرده: صبح فردا نیروهای ارتش را برای استقرار در منطقه، جانشین ما خواهند کرد توپخانه ارتش هم پشتیبانی ما را انجام خواهند داد بعد درباره حفر کانال صحبت کرد و گفت: دوستان عزیز ما در طی این مدت کانالی را به طول سیصد متر تا نزدیک خطوط دشمن حفر کرده اند همه از این کانال عبور می کنیم دقت کنید تا به خاکریز و سنگرهای دشمن نرسیدیم کسی تیراندازی نکند باید در سکوت کامل به دشمن نزدیک شویم. یکی دیگر از فرماندهان ادامه داد: برادر هاشمی فرماندهی عملیات و برادر شاهرخ ضرغام معاونت این عملیات را بر عهده دارند برای رمز این حمله همه کلمه دو قلوها انتخاب شده . بچه ها با تعجب به هم گناه می کردند این اسم خیلی عجیب بود فرمانده با خنده ادامه داد: روز قبل خدا به سید دو تا فرزند دو قلو داده ما هم چه از ایشان خواستیم به تهران بروند قبول نکردند برای همین رمز حمله را این طور انتخاب کردیم نیروها آخرین تجهیزات خود را دریافت کردند نماز مغرب را خواندیم و مجلس دعای توسل بر پا شد هر چه گشتیم شاهرخ را ندیدم رفته بود توی تاریکی و تو حال خودش بود بعد دعا کمی غذا خوردیم و حرکت بچه ها آغاز شد. همه سوار بر کامیون ها تا روستای سادات و سپس تا سنگرهای آماده شده رفتیم. بعد از آن پیاده شدیم و به یک ستون حرکت کردیم آقا سید مجتبی جلوتر از همه بود من و یکی از رفقا هم در کنارش بودم شاهرخ هم کمی عقب تر از ما در حرکت بود بقیه هم پشت سر ما بودند در راه یکی از بچه ها جلو آمد و با آقا سید شروع به صحبت کرد بعد هم گفت: دقت کردید شاهرخ خیلی تغییر کرده سید با تعجب پرسید چطور؟! گفت: همیشه لباس های گلی و کثیف داشت موهاش به هم ریخته بود مرتب هم با بچه ها شوخی می کرد و می خندید اما حالا سید هم بر گشت و نگاهش کرد در تاریکی هم مشخص بود سر به زیر شده بود و ذکر می گفت حمام رفته بود و لباس نو پوشیده بود موها را هم مرتب کرده بود سید برای لحظاتی در چهره شاهرخ خیره شد بعد هم گفت: از شاهرخ حلالیت بطلبید این چهره نشون می ده که آسمونی شده مطمئن باشید که شهید می شه. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---