#جوان_خائف:
🌹بسم الله الرحمن الرحيم 🌹
سلمان فارسی از بازار آهنگران کوفه عبور می کرد، دید مردم دور جوانی را گرفته اند، و آن جوان بیهوش روی زمین قرار گرفته است.
وقتی که مردم حضرت سلمان را دیدند، از محضر ایشان درخواست کردند که دعائی بخواند، تا جوان از حالت بیهوشی نجات یابد.
سلمان وقتی که نزدیک جوان آمد، جوان برخاست و گفت:
مرا عارضه ای نیست. از این بازار عبور می کردم دیدم آهنگران چکشهای آهنین می زنند، یادم آمد که خداوند متعال در قرآن می فرماید:
برای کفار، گُرُزگران و عمودهای آهنین است که بر سر آنها مهیا باشد تا این آیه را شنیدم این حالت به من دست داد.
سلمان به آن جوان علاقمند شد و محبت او در دلش جای گرفته و او را برادر خود قرار داد، و پیوسته با همدیگر دوست بودند، تا اینکه آن جوان مریض شد و در حالت احتضار افتاد. سلمان به بالین وی آمد و بالای سر او نشست.
در این حال سلمان به عزرائیل توجه کرد و گفت:
ای عزرائیل! با برادر جوانم مدارا کن و نسبت به وی مهربان و رئوف باش...
عزرائیل در جواب گفت: ای بنده خدا! من نسبت به همه افراد مؤمن، مهربان و رفیقمی باشم.
#محجه_البیضا ج ۷ ص۱۴۲
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3