eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
8.6هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊 فصل اول ..( قسمت آخ
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل دوم ..( قسمت اول)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 بالاتر از چهار راه جمهوری نرسیده به چهار راه امیر اکرم، مکانی بود به نام پل کارون بیشتر مواقع بعد از ورزش با شاهرخ به آنجا می رفتیم. همیشه چهار یا پنج نفر به دنبال شاهرخ بودند همیشه هم او رفقا را مهمان می کرد صاحب آنجا شخصی به نام ناصر جهود از یهودیان قدیمی تهران بود یک روز بعد از اینکه کار تمام شد، ناصر جهود من را صدا کرد و خیلی آهسته گفت: این جوانی که هیکل درشتی داره اسمش چیه ؟ چی کاره است؟ گفتم: شاهرخ رو می گی؟ این پسر ورزشکار و قهرمان کشتیه، اما بیکاره. گنده لات محل خودشونه. خیلی ها ازش حساب می برن اما آدم مهربونیه. گفت: صداش کن بیاد اینجا. شاهرخ را صدا کردم گفتم: برو ببین چه کارت داره. آمد کنار میز رو به روی او نشست. بعد با صدای کلفتی گفت: فرمایش؟! ناصر جهود گفت: یه پیشنهاد برات دارم. از شما هر روز میای مکان پل کارون. هر چی می خوای به حساب من می خوری روزی هفتاد تومن هم بهت می دم فقط کاری که انجام می دی اینه که مواظب اینجا باشی. شاهرخ سرش را جلو آورد با تعجب پرسید یعنی چی کار کنم؟ ناصر ادامه داد بعضی ها می یان اینجا و بعد از اینکه می خورن همه چی رو به هم می ریزن. این ها کاسبی من رو خراب می کنن کارگرهای من هم زن هستند و از پس اون ها بر نمی یان. من یکی مثل تو رو احتیاج دارم که این جور آدم ها رو بندازه بیرون. شاهرخ سرش را پایین گرفت و کمی فکر کرد و بعد هم گفت: قبول. از فردا هر روز تو مکان پل کارون کنار میز اول نشسته بود هیکل درشت موهای فرخورده و بلند ، یقه باز و دستمال یزدی او از بقیه جدا کرده بود یک بار برای دیدنش به آنجا رفتم مشغول صحبت و خنده بودیم. در گوشه ای از سالن جوان آراسته ای نشسته بود بعد از اینکه حسابی خورد از حال خودش خارج شد و داد و هوار کرد! شاهرخ بلند شد و با یک دست، مثل پر کاه او را بلند کرد و به بیرون انداخت بعد با حسرت گفت: می بینی این ها جوونای مملکت ما هستند. عصر یکی از روزها پیرمردی وارد مکان شد. قد کوتاه ، کت و شلوار شیک قهوه ای، صورت تراشیده کروات و کلاه نشان می داد که آدم شخصیتی است به محض ورود سراغ میز ما آمد و گفت: آقا شاهرخ؟! شاهرخ هم بلند شد و گفت : بفرمایید پیرمرد نگاهی به قد و بالای شاهرخ کرد و گفت: ماشالله عجب قد و هیکلی. بعد جلوار آمد و بی مقدمه ادامه داد: ببین دوست عزیز من هر شب توی قمار خونه های این شهر برنامه دارم بیشتر مواقع هم برنده می شم به شما هم خیلی احتیاج دارم بعد مکثی کرد و ادامه داد: با بیشتر افراد دربار و کله گنده ها هم برنامه دارم. من یه آدم قوی می خوام که دنبالم باشه. پول خوبی هم می دم. شاهرخ کمی فکر کرد و گفت: من به این پول ها احتیاج ندارم برو بیرون. پیرمرد قمار باز که توقع این حرف را نداشت با تعجب گفت: من حاضرم نصف پولی که در می یاد به تو بدم روی حرفم فکر کن. اما شاهرخ داد زد و گفت: برو گمشو بیرون دیگه هم این طرفا نیا! برای من جالب بود که شاهرخ با پول قمار بازی مشکل داشت، اما با پول مشروب فروشی نه! سال ۱۳۵۶ بود نزدیک به پنج سال از کار شاهرخ در مکان پل کارون می گذرد. پیکان جوانان زیبایی هم خرید وقتی به دیدنش رفتم: با خوشحالی گفت: ما دیگه معروف شدیم شهروز جهود دیروز اومده بود دنبالم می خواد منو ببره مکان میامی پیش خودش، می دونی چقدر باهاش طی کردم؟ با تعجب گفتم: نه چقدر؟ بلند گفت: روزی سیصد تومان. البته کارش زیاده اونجا خارجی زیاد می یاد و باید خیلی مراقب باشم. شب وقتی از مکان خارج می شدیم شاهرخ حال خودش نبود خیلی خورده بود از چهار راه جمهوری تا میدان بهارستان پیاده آمدیم در راه بلند بلند عربد می کشید و داد می زد. به شاه بد و بیراه می گفت. چند تا مامور کلانتری هم ما را دیدند اما ترسیدند به او نزدیک شوند شاه و خانواده سلطنت منقفورترین افراد در پیش او بودند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---