🌴 #یازینب...
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊 فصل هفتم..( قسمت سوم )
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊
فصل هفتم..( قسمت چهارم )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#یادمان_شهدای_ذوالفقاری
سال ها از دوران دفاع مقدس گذشت من تا روزهای آخر در جنگ در میادین نبرد حضور داشتم با بسیاری از فرماندهان بزرگ همراه بودم اما خاطرات گروه فدائیان اسلام و شاهرخ را هیچ گاه فراموش نمی کنم بعد از ۳۳ سال دوباره راهی آبادان شدم با برخی دوستان صحبت کردم قرار شد یادمان شاهرخ را برای کاروان راهیان نور راه اندازی کنیم. لذا با دوستان و باقی مانده نیروهایی که از آن دوران مانده بودند تصمیم گرفتیم در نوروز ۱۳۹۳ راهی جنوب شدیم. صبح روز حرکت برادر یزدان شناس را دیدم ایشان از دانشجویان خارج از کشور بودکه با شروع جنگ به ایران آمد و در همان عملیات ۱۷ آذر جانباز شد بعد از آن دیگر آن مناطق را ندیده بود. برادر یزدان شناس به من گفت: باید ماجرایی را برایت بگویم. جلوتر رفتم و گفتم: بفرمایید ایشان در جلوی جمع گفت: من یقین دارم که این سفر ما با کمک و عنایت شهدا به خصوص شهید شاهرخ ضرغام است. مطمئن باش همه چیز این سفر با عنایت شهداست. بعد ادامه داد: دیشب در عالم خواب مشاهده کردم که داخل همین اتوبوس هستیم همه بودیم و می خواستیم حرکت کنیم بعد شاهرخ وارد شد و با ما سلام و احوال پرسی کرد و گفت: بچه ها چیزی کم و کسر ندارید؟! ایشان داد: آقای صادقی مطمئن باش همه چیز را خود شهدا هماهنگ می کنند. رات می گفت: در آن سفر اتفاقات عجیبی افتاد یادم هست که برای دریافت مقداری وسایل به سراغ یکی از فرماندهان در منطقه خوزستان رفتم. ایشان وسایلی که می خواستم را سریع آماده کرد بعد با تعجب نگاهم کرد و گفت: من به این راحتی این وسایل را به کسی نمی دهم نمی دانم چرا برای شما زبانم بند آمد و هر چه خواستی تحویل دادم لبخندی زدم و گفتم: شخص دیگری کار ما را هماهنگ کرده بعد هم درباره شهید شاهرخ ضرغام برایش توضیح دادم. آن سفر برای من خیلی عجیب بود. رفقای ما مشغول شدند تا خاکریزها و سنگرهای آن زمان را باسازی کنند. یکی از دوستانی که خالصانه در آن بیابان فعالیت می کرد از افراد خالص گرده شاهرخ بود این شخص برای من یک الگو بوده و هست او کسی بودکه با برادرش در قبل از انقلاب یک مشروب فروشی داشتند شاهرخ هم با آن ها رفیق بود و مشتری مغازه آن ها به حساب می آمد با شروع حوادث انقلاب تحت تاثیر شاهرخ تمام گذشته خود را پاک رد اما برادرش...
برادر او با پیروزی انقلاب اعدام شد اما خودش به همراه شاهرخ در تمام عرصه های انقلاب حضور داشت او سال ها در جبهه ها حضور داشت. یادم نمی رود که در زیر آفتاب گرم خوزستان این بنده خدا به عشق شهدا بیل می زد و سنگرهای آن روزگار را برای کاروان راهیان نور بازسازی می کرد. یک بار که تمام رفقا مشغول کار بودیم ایشان بی مقدمه سرش را بالا آورد و با صدای بلند گفت: شاهرخ کجایی ؟ به داد ما برس هوا گرمه ما به عشق شما اومدیم و....
من هم مثل دیگران لبخند زدم اما چند لحظه ای نگذشت که هوا ابری شد سایه روی سر ما افتاد نسیم خنکی وزیدن گرفت تمام نفرات با تعجب به این شخص نگاه می کردیم تا چند ساعت کار ما طول کشید با اتمام کار ، هوا دوباره آفتابی شد آن روزها با کمک رزمندگان قدیمی و با عنایت شهدا یادمان شاهرخ و چهارصد فدائیان اسلام در منطقه شاهرخ واقع در دشت ذوالفقاری آبادان ، کیلومتر نه جاده قفاص رو به روی سادات ایجاد شد تا آینگدان بدانند که این امنیت و آزادی امروز ما ازکجا به دست آمده است.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---