eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
29 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
روشنگری افسر با شهامت مرزبانی ناجا از گزافه گویی های نماینده مجلس بندرعباس.. #کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاش مرزبانان برای برف‌روبی در‌ نقطه صفر مرزی....... سلامتی تمام مرزبانان جمهوری اسلامی ایران🍃🌹🇮🇷🌹🍃صلوات 🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
مافرزندان مکتبی هستیم که امان نامه به دشمن نمی‌دهد !' . 🌷🕊 💐🕊 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
مافرزندان مکتبی هستیم که امان نامه به دشمن نمی‌دهد !' . #شهید_جهاد_مغنیه🌷🕊 #هدیه_به_روح_شهداء_و_ش
میدونید این یه جمله یعنی چی؟ امام حسین علیه‌السلام روز عاشورا امان نامه به دشمن نداد ، ایستادن پای هدفشون .. ایستادن پای حکومت اسلامی ایستادن پای امر به معروف و نهی‌ از منکر خانوادشون و فدا کردن اما یه قدم عقب نکشیدن....
🌴 #یازینب...
میدونید این یه جمله یعنی چی؟ امام حسین علیه‌السلام روز عاشورا امان نامه به دشمن نداد ، ایستادن پای ه
ماچیکاره ایم؟ ارباب منو شما هرچی که داشتو فدا کرد از مالشون گذشتن از دارایی هاشون گذشتن ، از رقیه گذشتن از عباس ... ماچی؟ حاضر نیستیم حتی پای اعتقاداتمون تیکه و کنایه بشنویم! حاضر نیستیم مثل علی‌ خلیلی ها پای امر به معروف کردنمون جون بدیم .. اما داداش جهاد و خیلی از شهدای دیگه جون دادن عقب نکشیدن این درسه برا ما چقدر میتونی بگذری از جوونی ، از تعلقات ، از خانواده چقدر؟
مودب باش وقتی قدرتمندی صادق باش وقتی که فقيری ساده باش وقتی ثروتمندی سکوت کن وقتی که خشمگینی و بدان الماس از تراش و انسان از تلاش می‌درخشد ! 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊 #خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل یازدهم..( قسمت هفتم)🌹🍃 🕊🌷بسم ر
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل یازدهم..( قسمت هشتم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین نه تنها این دفعه بلکه هر بار که داوود کسی را سر راه سوار می کرد محال بود نرود و عقب نشیند خیلی در برابر بسیجی ها ادب و تواضع می کرد. واقعا وقتی می گفت من خاک پای بسیجی ها هستم تعارف و مبالغه نمی کرد اعتقاد درونی اش بود. یکبار نیمه های شب بود و همه بچه ها خوابیده بودند خوابم نمی برد از اسایشگاه امدم بیرون داخل محوطه مشغول قدم زدن شدم در همین حین یک دفعه چشمم افتاد به یک سیاهی که گوشه ای نشسته بود توجهم را جلب کرد. رفتم جلو ببینم کیست ک این موقع شب دارد چه می کند از پشت سر نگاهش کردم اما قابل تشخیص نبود رفتم جلوتر دقت کردم دیدم داوود است خوب نگاه کردم ببینم چه می کند دیدم پوتین های بچه ها را بر داشته و دارد یک به یک ان ها را واکس می زند کلاهی روی سرش گذاشته که کسی او را نشناسد. رفتم جلو و به او سلام کرد جا خورد دلش نمی خواست کسی او را ببیند حس می کرد از ثواب کاری که انجام می دهد کم می شود. گفتم آقا داوود داری چیکار می کنی گفت نوکری بچه ها نگاهش کردم باورم نمی شد یک فرمانده پوتین های بسیجی هایش را واکس بزند خواستم بروم صدایم کرد برگشتم بهم گفت فلانی داوود رو دوست داری؟ گفتم این چه حرفیه اقا داوود؟ گفت پس اگه دوسش داری این ماجرا رو برا هیچ کس تعریف نکن. ازش خداحافظی کردم و رفتم تا وقتی که رفت برای خواندن نماز شب مشغول بود به واکس زدن پوتین های بچه ها. عملیات نزدیک بود می خواستیم نیروها همه بزنیم به اب. قرار بود قبل از آن داوود بیاید و برای بچه ها صحبت های مهم و کلیدی در خصوصیات عملیات بکند تا همه خوب خوب توجیه شوند نیروها همه به صف ایستاده بودند و منتظر بودند تا داوود بیاید و شروع به سخنرانی کند اما خبری از داوود نبود هر چه بچه ها ماندند تا داوود بیاید نیامد فکر کنم جایی رفته بود و با ماشین داشت خودش را می رساند مجبور شدم خودم رفتم و به جای داوود برای نیروها صحبت کردم هنوز چیز زیادی از صحبت کردن من نگذشته بود که داوود آمد شاید اگر کمی دندان روی جگر می گذاشتم ک صبر می کردم داوود می رسید و خودش برای نیروها صحبت می کرد و دیگر نیازی به سخنرانی من نبود کمی خجالت زده شدم وفتی داوود آمد چند نفر از بچه ها به او گفتند فلانی رفت و به جای تو برای نیروها صحبت کرد شاید انتظار بعضی ها این بود که داوود ناراحت شود اخم هایش تو هم برود و به من اعتراض کند که چرا بی اجازه من رفتی و برای نیروها صحبت کردی اما هیچ خبری از این حرف ها تو داوود نبود جنس او با این چیزها میانه ای نداشت آمد سمتم مرا بغل گرفت و بوسید خجالتم بیشتر شد شروع کردم به معذرت خواهی و اینکه در کار شما فضولی کردم لبخندی زد و گفت این حرف ها چیه ما می خواهیم کار جبهه و جنگ پیش بره حالا چه شما چه ما اونش دیگه مهم نیست‌. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ... 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
.... 🌷🕊 یکی از خصوصیات بارز پدرم پرهیز از تفاخر و چشم و هم‌چشمی بود و همیشه ما را به این امر توصیه می‌کرد. مخصوصاً هنگام رفتن به مهمانی‌ها و جشن‌ها سفارش می‌کرد طوری لباس نپوشیم که باعث تفاخر شود. خود او نیز در لباس و ظاهر بسیار دقت داشت تا مبادا باعث چشم و هم‌چشمی و تفاخر به دیگران شود. یادم می‌آید که روز عروسی برادر کوچکم بود و ما طبق رسوم رایج وسایل عروس و داماد را توی یکی از اتاق‌های خانه‌شان چیده بودیم و اطراف آن را تزیین کرده بودیم تا بازدیدکننده‌ها از خانه عروس و داماد آن‌ها را ببینند این وسایل کیف و کفش و لباس و چمدان‌ها بود که برای عروس و داماد خریداری می‌شود. پدرم وقتی این منظره را دید ناراحت شد و از ما خواست تاآن‌هاراجمع‌آوری کنیم تا مباداتازه‌عروس‌های دیگری که در فامیل هستند با دیدن آن‌ها حسرت بخورند. در روز پاتختی هم از ما خواست تا از خواندن هدایایی که برای عروس و داماد آورده‌اند در جمع خودداری کنیم تا مبادا کسانی که در جمع حضور دارند و نتوانسته‌اند کادوی مناسبی تهیه کنند یا پول کمتری به‌عنوان کادو داده‌اند شرمنده و سرافکنده شوند. ایشان این دقت و ریزبینی را همیشه داشت و نگران بود و نمی‌خواست با اجرای این رسومات حتی یک نفر رنجیده خاطر شود. 🕊🌷 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ---~~ 🌴 ...🌴~~---