eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
۸ به وقت امام هشتم...🌹🍃 غیر از شه خراسان از ما کسی رضا نیست پر میزنم به مشهد هر روز ساعت بیست ...🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 🍃🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک..َ🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊 #خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل دوازدهم..( قسمت چهارم)🌹🍃 🕊🌷بسم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل دوازدهم..( قسمت پنجم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین سال ۱۳۶۳ بود و قبل از عملیات بدر در محلی که به نام سایت خیبر بودیم مقر تیپ امام حسن مجتبی خبر دادند که با چند نفر از طرف قرار گاه کربلا آمده اند مقر. با خودمان فکر کردیم احتمالا برای مسئله مهمی آمده باشند کمی بعد مسئولان تیپ به ما گفتند که در حسینیه سایت جمع شویم همه آمدیم و نشستیم تو حسینیه صد نفری می شدیم به گمانم همه داشتیم به این فکر می کردیم که چه شد و چرا ما را اینجا جمع کرده اند در هر صورت منتظر ماندیم ببینیم چه می شود کمی بعد یکی از افرادی که از طرف قرارگاه کربلا آمده بود داخل حسینیه شد رو به روی بچه ها ایستاد شروع کرد به صحبت کردن بسیجیان عزیز عملیات کم کم در راه است ما می دانیم شما نیروها همه تان بچه های مخلص و شجاعی هستید اما در جنگ یک چابکی و چالاکی خاصی لازم است تا بتوان دشمن را شکست داد از طرف قرار گاه یک فیلمی برای عده ای گردان ها و تیپ ها و لشکرها تهیه شده و برایشان فرستاده شد که آن را ببیند. این فیلم مربوط است به عده ای از رزمندگان که شجاعت و شهامت بسیار بالا و مثال زدنی دارند. همچنین در امور نظامی و چگونگی نبرد بسیار مهارت و کار کشته هستند از شما پاسداران و بسیجیان عزیز تقاضا می کنیم این فیلم را ببینید و این رزمندگان شجاع و جسور را که در فیلم ملاحظه می کنید به عنوان الگوی خود در عملیات آینده قرار دهید این فلیم از لحظه های درگیری نیروهای ایرانی با عراقی ها در عملیات خیبر گرفته شده است. صحبت های جالبی بود خیلی دلمان می خواست فیلم شروع شود تا صحنه های عملیات و درگیری و همچنین قدرت رزمندگانی که از آن ها فیلم گرفته شده بود را ببینیم چهار چشمی به صفحه تلویزیون چشم دوخته بودیم تا فیلم ویدویی روی آن بیاید کمی بعد فیلم آغاز شد همان اولش صحنه های تیراندازی شدید و درگیری عجیب و غریبی بود دشمن داشت مثل مور و ملخ با تانک و هر چیزی که تو چنته اش بود جلو می آمد و از این طرف رزمندگان داشتند به سختی مقاومت می کردند همان اول فیلم حق دادیم به آن بنده خدا که این جور از آن رزمندگان که قیافه هایشان را هم خوب نمی توانستیم ببینیم تعریف و تمجید دهد. تانک های عاقی همین جور داشتند جلو می آمدند و آن رزمنده ها رو در روی آن ایستاده بودند و داشتند تانک ها را یکی یکی منهدم می کرد و دودش را به آمان هفتم می فرستادند بعضی نیروها پشت تیربار قرار گرفته و بی هیچ ترس و واهمه از تیر و گلوله هایی از بیخ گوششان رد می شد داشتند به سمت دشمن شلیک می کردند. در قسمت هایی از عملیات جنپ تن به تن شده بود و نارنجک هایی پی در پی بود که هر دو طرف برای کیدیگر می انداختند واقعا کف همه بچه ها بریده بود به گفتن نیست مگر آدم خودش آنجا بود و آن قیلم را نگاه می کرد. مقداری که گذشت یک دفعه در یکی دو صحنه با کمال تعجب چشممان افتاد به دادود یک سر و گردن جلو بردیم و با هم گفتیم این داوود نبود کمی دیدیم که فیلم فرمانده یکی از دسته های گروهان داوود به نام شهید اکبر دهدار که همیشه یار داوود بود را نشان داد داشتیم شاخ در می آوردیم بیشتر دقت کردیم دیدیم فیلم بقیه بچه های گردان راهم نشان داد متوجه شدیم فیلمی که قرارگاه کربلا برای ما آورده تا از رزمندگان آن الگو بگیریم مربوط می شد به گردان خود ما. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ... 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند. ...😭 🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🕊 🌷🕊 بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته... مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم… عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان و تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز 🌷🕊 گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…😭 یاحسین.. اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند… جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه…😭 مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.😔 گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.😔 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند.😔 مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… 😭 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات😭 و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… ..😭 یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات💐🕊 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 💐🕊 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌹🍃 چنین نوشتہ خدا در شناسنامه دل منم غلام مه و بنده زاده خورشید سلام می دهم از عمق این دلِ تاریک به آخــرین پسر خانـواده خورشید 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
شور: نمی دونم تا به کی باید آقا بمونم_۲۰۲۲_۰۱_۲۹_۰۸_۲۳_۳۳_۶۴۶.mp3
13.52M
نمی دونی تا به کی باید آقا بمونم...🌹🍃 رفیقان شهید بشن ولی من جا بمونم...🌹🍃 دنبالم شهادتم ولی عرضه ندارم...🌹🍃 یه نگاه به من بکن میدونم گنه کارم...🌹🍃 🎤: کربلائی سیدرضانریمانی 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
سردار باشی یا امیر فرقی ندارد، کافیست دلداده باشی! یا صیاد دلها میشی... یا سردار دلها.... میزان پرواز فقط به است!!! 🌷🕊 🌷🕊 🌹🍃 💐🕊 🌹🍃 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
۹ بهمن‌ماه سالروز شهادت جنگ تحمیلی 🌷🕊 و فرمانده قرارگاه کربلا 🌷🕊 در عملیات والفجر مقدماتی منطقه فکه گرامی باد.💐🕊 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊 نام: محمدرضا نام خانوادگی: ملاح نام پدر: یحیی (عزیز)🌹🍃 نام مادر: فاطمه🌹🍃 تاریخ تولد: ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۰۹ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کربلا ۵ استان: گلستان شهرستان: بندر گز بخش:نوکنده نام گلزار: امامزاده حبیب الله 🕊🌷🕊🌷🍃🌹🍃🕊🌷🕊🌷🕊 🌷🕊 یکم شهریور ۱۳۴۴، در روستای نوکنده از توابع شهرستان بندرگز چشم به جهان گشود. پدرش یحیی، کشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.نهم بهمن ۱۳۶۵، با سمت فرمانده گروهان در پاسگته زیدعراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر او در گلزار شهدای امامزاده حبیب اله زادگاهش به خاک سپرده شد.🌷🕊 🌷🕊 ۴ بار متوالی به جبهه اعزام شد بار چهارم در منطقه فاو دچار موج شهید از ناحیه گوش شد و شنوایی خود را از دست داد . بار پنجم علیرغم اینکه مجروح بود دوباره به جبهه اعزام شد و نهایتا در نهم بهمن ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج شلمچه بر اثر اصابت مستقیم گلوله از ناحیه چشم به شهادت رسید .😔🌷🕊 🌷🕊 ۱۳۶۴/۱۱/۰۹ 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊 #خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل دوازدهم..( قسمت پنجم)🌹🍃 🕊🌷بسم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل دوازدهم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین آخرین باری که بهبهان بود او را دیدم دقیق در ذهنم هست چند نفر از دوستانش را برای ناهار دعوت کرد خانه من هم داشتم آشپزی می کردم و برایشان غذا درست می کردم حسابی مشغول بودم همین جور که داشتم غذا را آماده می کردم یه لحظه چشمم به انگشتم افتاد دیدم حلقه ام تو دستم نیست هر چه اینجا و آنجا و این گوشه و آن گوشه را نگاه کردم حلقه را پیدا نکردم مهمان ها که رفتند داوود متوجه شد که حلقه ام نیست گفت انگشترت کو گفتم داشتم آشپزی می کردم که یک دفعه دیدم تو دستم نیست فکر کنم جایی افتاده و گم شده این را که گفتم نگاهم کرد و گفت عیبی نداره ان شاالله که خیره بعد رو کرد بهم و یک جمله گفت که وجودم را زیر رو کرد و گفت این انگشتر پیدا شود و یا نشود من دیگر پیش شما نیستم من از این دنیا رفتنی ام حلالم کن حلالم کن. انگار همه عم های عالم سرازیر شد تو دلم داوود رفت جبهه انگشتر پیدا شد بسیار اضطراب و دلهره داشتم از آن حرفی که داوود ان روز به من زد همه اش خدا خدا کردم که این گفته داوود محقق نشود و او بیاید خانه و من به او بگویم دیدی که حلقه ام پیدا شد و تو هستی گذشت تا چند وقت بعد تو خانه بودم که متوجه شدم سر و صدای زیادی دارد از توی کوچه مس لید بلند شدم و رفتم ببینم چه خبر است دیدم تو کوچه زن ها دارند گریه می کنند و به سر و صورت خودشان می زنند دلم هری ریخت رفتم جلو گفتم چه شده همسایه ها گفتند داود شیمیایی شده و بردنش تهران حالش هم خیلی وخیمه احساس کردم دنیا دور سرم چرا خورد بی حال و بی طاقت شدم امانم رفت اما اما اشتیاق فرشته ها برای دیدن داوود بیشتر از اشتیاق اهل دنیا بود چند روز که گذشت خبر دادند که داوود به آرزوی دیرینه رسیده و شربت شهادت نوشیده مراسمات داوود برگزار شد بعد از مدتی مشکلات و سختی های زندگی خیلی بر من فشار اورد جوری که دنیا در نظرم تنگ و تاریک شد یک مشکل بزرگ و حاد در زندگی ام به وجود آمد که داشت موریانه وار ریشه جانم را می جوید و از بین می برد و رفتم سر مزارش نشستم و بااو خوب درد دل کردم مدتی گذشت شب تو عالم رویا دیدم در باغ بسیار باصفا و زیبا و عجیبی ایستاده ام رفتم طرفش بعد نگاهی به انتهای باغ انداختم به رفیق داوود گفتم ببخشید ان نفری که آخر باغ نشسته داود نیست گفت چرا گفتم من همسرش هستم کارش دارم میشه صدایش بزنید گفت باشه رفت که داوود را صدا بزند ان رفیق داوود تنهایی برگشت به مت گفت آقا داوود جلسه دارد اما سلام رساند و گفت من به فکر شما هستم و شما را از یاد نمی برم ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ... 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---