#طنزجبهه
●توی سنگر هر کس مسئول کاری بود.✉
یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر ... به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است.
●نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند ..
●کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش .
صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید !
سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده . 😂😂😂
●خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت.
↻<💛😂>••
تازھ چشمان گرم شده بود ڪه ناگهان یڪی از بچہ ها پتو را از روے صورتمان کنار زد و گفت :نخوابید ، نخوابید 😑
می خواهیم دستھ جمعے دعاے وقتخواب بخوانیم .😃👌🏼
هر چقدر گفتیم «بابا پدرت خوب ، مادرت خوب ، بگذار براے یڪ شب دیگر ، دست از سࢪ ما بردار، حال و حوصلہ اش را نداریم.»😐✋🏻
اصرار ڪرد که فقط یڪ دقیقہ ، فقط یڪ دقیقہ
همہ به هر ترتیبے بود یڪی یڪی بلند شدند و نشستند 😃
شاید فڪر می کردند که حالا می خواهد سوره واقعہ ، تلفیقے و آدابے که معمول بود بخواند و بہ جا بیاورد ، که با یڪ قیافه عابدانه ای شروع کرد:😂
بسم الله الرحمن الرحیم
همه تڪرار کردیم بسم الله الرحمن الرحیم و با تردید منتظر بقیہ عبارت شدند ، اما بعد بسم الله ، بلافاصلہ اضافہ ڪرد :« همہ با هم می خوابیم » بعد پتو روے سرش ڪشید 😂
بچہ ها حسابے ڪفری شده بودند ، بلند شدند و افتادند به جانش و با یڪ جشن پتو از خجالتش در آمدند😉😂
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ <😂>ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❥
💛⃟|✨|↣ #طنزجبهہ
ـ •⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے