در جست و جوی یڪ رویا
#پارٺ_چهارم
وا خدای من این همون هدیه هست نه نه باورم نمیشه.
با دیدن اون چهره مظلومش در روسری حریر سرمه ای با گل های ریز قرمز و بااون چادر گلگلی روی سرش از خود بی خود شدم.
الان دقیقا بین دو شخصیت کاملا متفاوت مونده بودم.
هدیه دانشگاه یا هدیه که الان رو به روم بود ؟
روسری را انقدر کیپ بسته بود که حتی اثری از ابروهایش هم پیدا نبود.
سینی چای را به سمتم نشانه رفت یک چای برداشتم
به که چه خوش رنگ و بو بود و برای من حرف از عشق میزد.
خانواده اش اون طور که فکر میکردیم نبود.خانواده ای کاملا مذهبی و معتقد و هیئتی.
بابا دمشون گرم با اینکه این همه ثروت مند بودن ولی خاکی و هیئتی بودن.
اگه همه مسئولان این طور بودن کشورمون گلستان بود.
حاج بابا کمی از من گفت و آقای نجفی هم از دخترش.
بالاخره با رضایت خانواده ها برای صحبت کردن رفتیم به حیاتشون و یه گوشه نشستیم.
سکوت بین مان حکم فرما شد.
دیدم این طور نمیشه صدام را صاف کردم و گفتم :
_هدیه خانوم
پرید وسط حرف و گفت
+لطفا این طوری صدام نکنید
با حالت تعجب و سوالی نگاهش کردم
گه گفت:
+منظورم اسم کاملمه
تعجب در چهره ام بیشتر شد
که گفت:
+(اسم کامل من هدیه زهرا ست.
تو دنشگاه بقیه نمیتونستن دو اسم بگن به جای گفتن اسم زیبای زهرا هدیه گفتن...)
حالا که تازه دو هزاریم افتاده بود بیشتر شیفته اش شده بودم.
چه اسم زیبایی داشت هدیه زهرا ♡
از اعتقاداتش گفتنی واقعا دیگه از تعجب شاخ در می آوردم .
+من ارادت خاصی نسبت امام حسین دارم و هرچیم بره هرسال یک بار سفر به کرببلا و پیاده روی اربعینم نمیره.من همه چیزم مدیون مادر آقا هستم.
_بله درسته من هیچ مشکلی ندارم خودم هم مثل شما هرسال را باید کربلا برم.
(در تمام این مدت من فقط تاییدش کردم ولی برام خیلی جای سوال بود من الان باید هدیه زهرا را باور کنم یا هدیه ؟)
_ببخشید شما که الان این قدر معتقد هستین
پس تو دانشگاه چرا ...؟
+آقا امیر هادی من در همه جا همین جوری هستم ولی تو دانشگاه دلیل دارم.
اگر ان شاءالله این امر منجر به خیر شد خودتون متوجه میشید.
(سرم را به نشانه تایید تکان دادم ولی هنوز سوال ها در ذهنم رژه میرفتن)
_هدیه زهرا خانم یک موضوع هست که باید بدونید.
من احتمال داره شغل مرتبط با رشته ام را نرم.
+یعنی چی دقیقا؟
_یعنی اینکه مهندسی نرم احتمالا برم استخدام سپاهی جایی بشم.
+باشه من مشکلی ندارم.
_میتونم نظرتون را راجع به خودم بپرسم ؟!
(سرش را انداخت پایین و گفت)
+خیر.
بالاخره حرفامون ته کشید و رفتیم داخل تا ایشون جواب نهایی را اعلام کنن.
□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■
با اینکه الان خیلی وقته عاشقش شدم ولی باید باز هم فکر کنم،که نکنه تصمیم اشتباهی بگیرم...
………………………………………………………………………………………………
این داستان ادمه دارد ...😍
#نم
#کپی_ممنونع❌
با هرگونه مواجه با کپی پیگیری خواهد شد💯♨️
با ما همرا باشید
#نیلوفــر
#نه_به_توقیف_گاندو
#حزباللههمالغالبون
ʝơıŋ➘
↬|❥ @chadorihaAsheghtaran ッ