بوی ظهور به مشام میرسد
اندکی صبر سحر نزدیک است…….
#حزب_الله #امام_زمان عج
#ماه_رمضان #شب_قدر
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_124 "یک روز بعد..." چمدون ها رو از دست جواد گرفتم و به سربه هوایی بودنش غر
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_125
درسته این عادتش بود ولی هربار با دیدنش هم دلگیر میشدم و هم سرخورده...
گاهی نهیب میزنم به خودم که چرا اینجوری شد؟!
چیشد اینطور گیر کردم؟! گیره آدم اشتباهی تو زمان اشتباهی!
ولی بیخیال اون حس چشم دوختم به حرکاتی که بین امیر و اون رد و بدل میشد.
انگار چیزی رو داشت توضیح میداد و خیلی جلو خودش رو میگرفت که دوباره گریه نکنه.
جواد اومد کنار ایستاد و گفت
_ايشالا جدی نباشه داستان.
علارغم درونم گفتم
_به ما چه اصن بیا بریم ببینیم کی راه میوفتیم
میشد تعجبی نگاه کردن های جواد رو تشخیص داد ولی با بیمحلی از کنارش گذشتم و سعی کردم خودم رو با ساعت و برنامه حرکتی و اینا سرگرم کنم تا یکم حواسم پرت شه...
رفتم کنار آقای رسولی که با اومدنم تلفن رو قطع کرد ایستادم
_سلام حاجی
_سلام گل پسر چخبرا؟
_سلامت باشید،هیچی
_خوبه،ببین هماهنگ دارم میکنم چهارتا اتوبوس قرار شده بیان
_خب مشکل کجاست؟
_مشکل اینجاس که هنوز چند تا از بچه ها برنگشتن
_حرم رفتن؟
_اره از اذان رفتن برنگشتن
_من چیکار میتونم بکنم؟
_یه زحمت بکش از رو لیست یه چک کن ببین کی هست،کی نیست بعد اونایی که نبودن یه زنگ بزن خودشون رو برسونن این راننده های اتوبوس که دیدی صبر ندارن!...
_باشه چشم
_ببینم چیکار میکنی باباجان
رفتم از پوشه کنار کیف حاجی لیست رو برداشتم و اول سالن وایسادم..
کمی صدام رو بلند کردم و خواستم همه حواس هاشون رو بدن که اسمشون جا نمونه...
از خانم ها شروع کردم و تک به تک اسامی رو میخوندم...
رسیدم به اسمش...
میدونستم بود ولی دوست داشتم اسمش رو بگم!
مکثی کردم و خیلی عادی بلند صداش زدم
_خانم حدادی...
سرم رو کمی بالا اووردم که امیر اشارهای کرد و رفتم نفر بعدی...
بعد از چک کردن اسامی گوشی رو برداشتم و به بچه های غایبمون زنگ زدم...
**
ساعت نزدیکای ۸ صبح بود که با ولی تاخیر بالاخره به راهآهن رسیدیم.
همراه خانم علوی رفتیم برای رسیدگی به کوپه ها و آقای رسولی هم با امیر برای آقایون رو چک میکردن...
لیست رو به خانم علوی دادم که با همون لبخند گرمش گفت
_دستت درد نکنه،فقط این فیش خوابگاه رو از آقای رسولی بگیر برا من هروقت تونستی بیار
_باشه چشم
رفتم سمت واگن خودمون که از پنجره دیدمش!
گیج و مبهوت داشت دنبال جیزی میگشت..
گم کرده یا چیزی شده؟
همینطور پشت پنجره به حرکاتش نگاه میکردم.
همش کاغذ تو دستش رو نگاه میکرد و دور و اطراف رو میگشت..
فاصله زیادی با قطار داشت و ترسیدن که قطار حرکت کنه و جا بمونه...
از واگن پیاده شدم و با صدا زدن اسمش به سمتم برگشت...
....
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_125 درسته این عادتش بود ولی هربار با دیدنش هم دلگیر میشدم و هم سرخورده... گ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_126
_چیزی رو گم کردید؟
چشم هاش رو دور خودش چرخوند.
نمیخواست بهم توجه کنه. قلبم میگرفت وقتی اینجوری میکرد.
قبلا که نبود جلو چشمم و حالا که پیداش شده،جوری رفتار میکنه که هربار میگم کاش من رو نمیدید اصلا!
نهیبی به خودم زدم!
خجالت بکش محمد! میخوای جلب توجه کنی که ببینتت چی بشه؟
هر توجیهی بیاری قابل قبول نیست. تازه از پیش امام رضا اومدی و اینطور میکنی...
با صدا زدنش به خودم اومدم
_بفرمایید
_میگم چیزی رو گم کردید؟
_مهمه؟
_ببخشید،من فکر کردم میتونم کمکتون کنم. با اجازه...
سر چرخوندم و برگشتم که با صداش سره جام وایسادم...
_میدونید خانم ها کجا رفتن؟من یه لحظه رفتم تلفن حرف بزنم که گمشون کردم
همینطور که پشتم بهش بود با دست اشاره کردم و گفتم
_از این در وارد بشید خانم علوی دارن لیست رو چک میکنن جا نمونید
منتظر جوابش نشدم و سوار واگن شدم و رفتم تو کوپه.
جواد با دیدنم سرش رو از گوشی بیرون اوورد و گفت
_کجا بودی؟
_یکی از خانم ها رو راهنمایی میکردم،گم شده بودن
_اهان،بیا خاله زنگ زده بود گفتم نیستی قطع کرد.
_زنگ میزنم خودم بعدا...
_خب بیا من..
از اصرارش کلافه شدم و وسط حرفش پریدم
_میگم خودم زنگ میزنم دیگه بیخیال شو!
_باشه بابا چیزی نگفتم...
چمدون ها رو بالای تخت جا دادم و رو صندلی نزدیک در نشستم.
_چته تو؟ باز کی بهت چی گفته قاطی کردی؟
جوابش رو ندادم که که اومد روبروم نشست
_باتوام اخوی....میگم چته؟
_هیچی پیله نکن جواد
_خب داشتیم میومدیم حالت خوب بود یهو آمپر سوزوندی!
واقعا چم بود؟ به خاطره رفتار سرد و اونطور جواب دادنش دلخور بودم حتما.
اون که هیچ وقت تحویل نمیگرفت پس چرا الان دارم واکنش نشون میدم؟!
کلافه نفسم رو به بیرون هول دادم و چشم دوختم به نگاه های منتظر جواد
_به جون تو چیزه مهمی نیست ولش کن
_باشه،اگه اینجوری میگی حتما چیزی نیست
_امیر کجاست؟
_نمیدونم پیش آقای رسولی بود...
....
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خبر را برسانید به عشاق نجف
بوی سجاده خونین کسی میآید...🖤
▪️صلی الله علیک یا امیرالمومنین(ع)
🤲🏼التماس دعا در شبهای قدر
#شب_قدر
#ماه_رمضان
@YekAsheghaneAheste
جوانانمامراقبباشنددرجاده
شهوتوغفلتقرارنگیریدکهبیراههاست . .
جادهامنعلیعلییندراقتدایبه
جوانِپاکدامنچونعلیاکبر(ع)است !
- #استادانصاریانمیفرمایند -🎙🔗
#شب_قدر
به فرق نازنینش کی اثر میکرد شمشیر
به گمانم ابن ملجم وقت ضربت یا #علی گفت . . .!!
+التماس دعای ویژه 🙂🤲🏻📿🖤
#شب_قدر
@YekAsheghaneAheste