eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
🖐🏿! ماآدمـاموجوداتی‌هستیم‌که‌برای‌هدایتمون صد‌وبیست‌و‌چھـٰارهزارپیامبرکفایت‌نکرد امـابرای‌گمراه‌کـردنمون‌یه‌شیطان‌کافی‌بود. @YekAsheghaneAheste
انقلابی بودن به چفیه انداختنُ مزارشهدا رفتن نیست! به خسته نشدنُ هرلحظه بیدار بودنه! به دغدغه مند بودنه:)))✨ 🤚🏽🌱
ایشالاروزیتون‌بشه‌زیارت‌آقا‌امیرالمؤمنین🙂🖤 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_126 _چیزی رو گم کردید؟ چشم هاش رو دور خودش چرخوند. نمیخواست بهم توجه کنه.
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ سرم رو تکیه داده بودم به صندلی که با اومدن امیر،جواد در رو براش باز کرد و امیر اومد صندلی کنارم نشست _وای این حسین چقدر اذیت میکنه! _چرا؟چیشده؟ _هیچی پسره چمدون خانمش رو جا گذاشته بود _اوه‌اوه خدا به دادش برسه _همین دیگه پوستمون رو کند _چیشد اخرش؟ _هیچی دیگه آقای رسولی گفت نمیتونیم برگردیم،هماهنگ میکنه براش بفرستن _خب خوبه امیر چشم دوخت به منی که تا الان ساکت به حرفاش با جواد گوش میدادم و گفت _تو چته؟چیزی شده؟ _نه دارم میشنوم _خب باشه چرا حرفی نمیزنی؟ _چی بگم اخه؟ جواد اشاره کرد بهم و گفت _بابا اینو ولش کن از صبح معلوم نیست چشه،هیچی هم نمیگه... _چرا محمد؟چیشده داداش؟ _به خدا هیچی... سکوت کرد و میزی نگفت. سوالی که داشت تمام مغزم رو از بین می‌برد به زبون اووردم _صبح تو خوابگاه مشکلی پیش اومده بود؟ انگار سوال جواد هم بود که همراه من زل زد به امیر _نه....فقط میبینم از برگشتن به تهران چقدر اذیت میشه. همش هم به لطف مامانمه _یعنی میخواست مشهد بمونه؟ _نمیدونم،شاید. ولی مطمئنم اگر از اون محیط و آدم های گذشته دور باشه حالش خوب میشه دلگیر به صندلی دوباره تکیه زدم و چشم هام رو بستم... نمیدونم چقدر گذشت که دیگه صدای امیر و جواد رو نشنیدم و خوابم برد... "ریحانه" ساعت نزدیک ۲۱ بود که اعلام کردن تا یک ساعت دیگه به تهران می‌رسیم... با صدای گوشی نگاهی بهش انداختم که اسم عمه معصومه باعث شد لبخند روی صورتم شکوفا بشه.. _الو،سلام _سلام به رو ماهت عشق عمه چطوری؟ _خوبم شما چطوری؟ _ما هم خوبیم شکر خدا. ببینم با امیر دیشب حرف میزدم گفت امروز حرکت میکنید سمت تهران _اره اتفاقا یه یک ساعت دیگه تهرانیم _خب الحمدلله. خوب بود سفر؟ _اره عالی بود عمه اینقدر دلم باز شد _قربون اون دلت برم. خداروشکر که خالت رو بهتر کرده، ما امشب میخوایم بیایم خونتون... .... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_127 سرم رو تکیه داده بودم به صندلی که با اومدن امیر،جواد در رو براش باز کرد
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ _الان؟امشب؟ چرا چیزی شده؟ _نه عزیزم چیزی نشده حسین زنگ زد گفت بیایم _اخه ما نرسیدیم هنوز _منم گفتم بهش ولی خب گفت بیاید ما هم داریم حاضر میشیم خواستم ببینم میتونیم زیارتتون کنیم یا نه _این چه حرفیه عمه؟الان میگم سرعت قطار رو بیشتر کنن زودتر برسیم با خنده گفت _نمیخواد سالم برسید سریع نمیخواد برسید. باشه پس اگر شد میبینمت _باشه،خدافظ... با قطع کردن گوشی شوق آشنایی نشست به دلم و لبخند رو صورتم مونده بود. زهرا سر از گوشیش بیرون اوورد و خیره نگام کرد _خیر باشه خبریه؟ _وای زهرا عمه‌ام داره میاد امشب خونمون _خب خداروشکر،واسه این اینقدر خوشحالی؟ _اره خیلی _چقدر خوبه دیدنت وقتی شادی کنارش نشستم و گفتم _امروز اگه ناراحتت کردن ببخشید _نه عزیزم ناراحت چرا،من خوب بودم فقط یکم نگرانت شدم _رفیقی مثل تو دارم حالم خوبه. راستی رفیقیم دیگه؟ _این چه حرفیه معلومه رفیقیم با خنده حرفش رو تایید کردم و بابت این آرامش هرچند کوتاه دلم از خدا ممنون بودم ** زهرا رو در آغوش گرفتم. اولین بار بود اینقدر به یکی حس نزدیکی میکردم. با لبخند گفت _شماره من رو که داری نکنه فراموشم کنی! _این چه حرفیه آدم همسفرش رو که از یاد نمی‌بره _خوبه پس... امیر اومد کنارم ایستاد و گفت _خانم ایلیایی اگر کاری ندارید با اجازتون دیگه بریم ما _نه بفرمایید به امان خدا _فقط چجوری تا خونه میرید؟ گوشه چادرش رو گرفت و گفت _پدرم گفتن میان من منتظرشون میمونم _باشه هرجور صلاحه پس با اجازه از کنار زهرا گذشتیم و چپ چپ داشتم به امیر نگاه میکردم که فهمید و در حالی که سوار ماشین میشدیم گفت _چیه چرا اینجوری زل زدی بهم؟ _نمیدونستم اینقدر واژه ادبیاتی بلدی پوزخندی زد و گفت _خیلی مسخره‌ای ریحانه _نه جدا! چه با ادب و خاص حرف میزدی... وقتی دیدم محل نمیزاره با شیطنت شروع کردم اداش رو در آوردن _با اجازتون ما دیگه رفع زحمت کنیم... حرصی نگام کرد و گفت _ریحانههه _خدایی خیلی باحال حرف زدی _خواهر به خُلی تو ندیدم تو عمرم خنده‌ای کردم و سرم رو سمت پنجره چرخوندم. چقدر نگاهش و حرف زدنش وقتی مخاطبش زهرا بود فرق داشت. با فکرایی که به سرم میزد لبخندی زدم و منتظر شدم تا برسیم خونه... ... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
°🌚✨° بس که شیرینی شما مانده ام درحرف ها ؛گاه میگویم عسل گاهی به قربان شما :)🖇✨ @YekAsheghaneAheste
تو جمع دانشجو ها گفتم، برا ازدواج، دو ویژگی رو معیار قرار بدید. چشمش پاک باشه و اهل خیانت نباشه، چون برکت خونه می‌ره. دوم، خیلی دوستون داشته باشه و این رو‌ مدام به زبان بیاره. همه کف زدن، وقتی تموم شد گفتم هیچکدام کلام من نبود، اولی از مولا علی و دومی از پیامبر اکرم بود. @YekAsheghaneAheste
بہ‌قول‌شھیداحمدمشلب:(: اگرنگاھ‌بہ‌نامحرم‌راڪنترل‌ڪنید نگاھ‌خداروزیتون‌میشود . .🔓🌱'! @YekAsheghaneAheste
"00:00 به فدای بی‌بی زینب 💔🥀