#تباه🖐🏿!
ماآدمـاموجوداتیهستیمکهبرایهدایتمون
صدوبیستوچھـٰارهزارپیامبرکفایتنکرد
امـابرایگمراهکـردنمونیهشیطانکافیبود.
#شب_قدر
@YekAsheghaneAheste
انقلابی بودن
به چفیه انداختنُ مزارشهدا رفتن نیست!
به خسته نشدنُ هرلحظه بیدار بودنه!
به دغدغه مند بودنه:)))✨
#تلنگر
#آگاه_باشیم🤚🏽🌱
#امام_زمان
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_126 _چیزی رو گم کردید؟ چشم هاش رو دور خودش چرخوند. نمیخواست بهم توجه کنه.
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_127
سرم رو تکیه داده بودم به صندلی که با اومدن امیر،جواد در رو براش باز کرد و امیر اومد صندلی کنارم نشست
_وای این حسین چقدر اذیت میکنه!
_چرا؟چیشده؟
_هیچی پسره چمدون خانمش رو جا گذاشته بود
_اوهاوه خدا به دادش برسه
_همین دیگه پوستمون رو کند
_چیشد اخرش؟
_هیچی دیگه آقای رسولی گفت نمیتونیم برگردیم،هماهنگ میکنه براش بفرستن
_خب خوبه
امیر چشم دوخت به منی که تا الان ساکت به حرفاش با جواد گوش میدادم و گفت
_تو چته؟چیزی شده؟
_نه دارم میشنوم
_خب باشه چرا حرفی نمیزنی؟
_چی بگم اخه؟
جواد اشاره کرد بهم و گفت
_بابا اینو ولش کن از صبح معلوم نیست چشه،هیچی هم نمیگه...
_چرا محمد؟چیشده داداش؟
_به خدا هیچی...
سکوت کرد و میزی نگفت. سوالی که داشت تمام مغزم رو از بین میبرد به زبون اووردم
_صبح تو خوابگاه مشکلی پیش اومده بود؟
انگار سوال جواد هم بود که همراه من زل زد به امیر
_نه....فقط میبینم از برگشتن به تهران چقدر اذیت میشه. همش هم به لطف مامانمه
_یعنی میخواست مشهد بمونه؟
_نمیدونم،شاید. ولی مطمئنم اگر از اون محیط و آدم های گذشته دور باشه حالش خوب میشه
دلگیر به صندلی دوباره تکیه زدم و چشم هام رو بستم...
نمیدونم چقدر گذشت که دیگه صدای امیر و جواد رو نشنیدم و خوابم برد...
"ریحانه"
ساعت نزدیک ۲۱ بود که اعلام کردن تا یک ساعت دیگه به تهران میرسیم...
با صدای گوشی نگاهی بهش انداختم که اسم عمه معصومه باعث شد لبخند روی صورتم شکوفا بشه..
_الو،سلام
_سلام به رو ماهت عشق عمه چطوری؟
_خوبم شما چطوری؟
_ما هم خوبیم شکر خدا. ببینم با امیر دیشب حرف میزدم گفت امروز حرکت میکنید سمت تهران
_اره اتفاقا یه یک ساعت دیگه تهرانیم
_خب الحمدلله. خوب بود سفر؟
_اره عالی بود عمه اینقدر دلم باز شد
_قربون اون دلت برم. خداروشکر که خالت رو بهتر کرده، ما امشب میخوایم بیایم خونتون...
....
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_127 سرم رو تکیه داده بودم به صندلی که با اومدن امیر،جواد در رو براش باز کرد
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_128
_الان؟امشب؟ چرا چیزی شده؟
_نه عزیزم چیزی نشده حسین زنگ زد گفت بیایم
_اخه ما نرسیدیم هنوز
_منم گفتم بهش ولی خب گفت بیاید ما هم داریم حاضر میشیم خواستم ببینم میتونیم زیارتتون کنیم یا نه
_این چه حرفیه عمه؟الان میگم سرعت قطار رو بیشتر کنن زودتر برسیم
با خنده گفت
_نمیخواد سالم برسید سریع نمیخواد برسید. باشه پس اگر شد میبینمت
_باشه،خدافظ...
با قطع کردن گوشی شوق آشنایی نشست به دلم و لبخند رو صورتم مونده بود.
زهرا سر از گوشیش بیرون اوورد و خیره نگام کرد
_خیر باشه خبریه؟
_وای زهرا عمهام داره میاد امشب خونمون
_خب خداروشکر،واسه این اینقدر خوشحالی؟
_اره خیلی
_چقدر خوبه دیدنت وقتی شادی
کنارش نشستم و گفتم
_امروز اگه ناراحتت کردن ببخشید
_نه عزیزم ناراحت چرا،من خوب بودم فقط یکم نگرانت شدم
_رفیقی مثل تو دارم حالم خوبه. راستی رفیقیم دیگه؟
_این چه حرفیه معلومه رفیقیم
با خنده حرفش رو تایید کردم و بابت این آرامش هرچند کوتاه دلم از خدا ممنون بودم
**
زهرا رو در آغوش گرفتم. اولین بار بود اینقدر به یکی حس نزدیکی میکردم.
با لبخند گفت
_شماره من رو که داری نکنه فراموشم کنی!
_این چه حرفیه آدم همسفرش رو که از یاد نمیبره
_خوبه پس...
امیر اومد کنارم ایستاد و گفت
_خانم ایلیایی اگر کاری ندارید با اجازتون دیگه بریم ما
_نه بفرمایید به امان خدا
_فقط چجوری تا خونه میرید؟
گوشه چادرش رو گرفت و گفت
_پدرم گفتن میان من منتظرشون میمونم
_باشه هرجور صلاحه پس با اجازه
از کنار زهرا گذشتیم و چپ چپ داشتم به امیر نگاه میکردم که فهمید و در حالی که سوار ماشین میشدیم گفت
_چیه چرا اینجوری زل زدی بهم؟
_نمیدونستم اینقدر واژه ادبیاتی بلدی
پوزخندی زد و گفت
_خیلی مسخرهای ریحانه
_نه جدا! چه با ادب و خاص حرف میزدی...
وقتی دیدم محل نمیزاره با شیطنت شروع کردم اداش رو در آوردن
_با اجازتون ما دیگه رفع زحمت کنیم...
حرصی نگام کرد و گفت
_ریحانههه
_خدایی خیلی باحال حرف زدی
_خواهر به خُلی تو ندیدم تو عمرم
خندهای کردم و سرم رو سمت پنجره چرخوندم.
چقدر نگاهش و حرف زدنش وقتی مخاطبش زهرا بود فرق داشت.
با فکرایی که به سرم میزد لبخندی زدم و منتظر شدم تا برسیم خونه...
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
°🌚✨°
بس که شیرینی شما مانده ام درحرف ها
؛گاه میگویم عسل گاهی به قربان شما :)🖇✨
#ازدواج #حجاب
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
تو جمع دانشجو ها گفتم، برا ازدواج، دو ویژگی رو معیار قرار بدید.
چشمش پاک باشه و اهل خیانت نباشه، چون برکت خونه میره.
دوم، خیلی دوستون داشته باشه و این رو مدام به زبان بیاره.
همه کف زدن، وقتی تموم شد گفتم هیچکدام کلام من نبود، اولی از مولا علی و دومی از پیامبر اکرم بود.
#تجربهدیگران
#السلامعلیکیاعلیابنابیطالب
#ماه_رمضان
@YekAsheghaneAheste
بہقولشھیداحمدمشلب:(:
اگرنگاھبہنامحرمراڪنترلڪنید
نگاھخداروزیتونمیشود . .🔓🌱'!
#شھیدانہ
#امام_زمان #ماه_رمضان
@YekAsheghaneAheste
12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه بیایید و ببینید عزیز و شرف ما را....🖤
#السلامعلیکیاامیرالمؤمنین
#ماه_رمضان #شب_قدر
@YekAsheghaneAheste