eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
أرجع الى الله وسيتولى إصلاح كل شيء به خدا برگرد؛ او همه چیز را درست میکند.. 🌷 ˹ @YekAsheghaneAheste ˼
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم،که بمیرم... ♥︎° @YekAsheghaneAheste
تو اَمَن یُجیبِ قلب های بی پناهی ♥️
وقتی پای خدا درمیان باشد همیشه راهی هست....❤️ شبتون درپناه خدا💚 @YekAsheghaneAheste
بسم‌ر‌َب‌دلتنگی..|🥀|
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🤍
مطالعه این صفحه زیاد وقتت رو نمیگیره... اما عوضش به حرف رهبرت احترام گذاشتی رفیق🖐🏼🌱 @YekAsheghaneAheste
🌹شهید حمیدرضا سلطانی🌹 🔹شادی روح شهدا صلوات « اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم » ⚪️فرازی از وصیتنامه شهید: دمی و لحظه‌ای از همه جا قطع نظر کنید و همه محسوسات خود را کنار بگذارید و از همه جا ببرید و به سوی خویشتن برگردید و در غلاف وجود خود فرو روید و با دقت بنگرید که گذشته‌ها رفته و آینده هم مجهول‌الحال است، با خود زمزمه کنید که چه خواهیم شد و تا کی حیات خواهیم داشت و عاقبت چه بر سر من و چه چیز به سراغم خواهد آمد؟! @YekAsheghaneAheste
گفتم‌حاجی‌روی‌امربه‌معروف‌هم‌دیگه نمیشه‌حساب‌کردچون‌تاثیرنداره ! گفت‌ولی‌دشمن‌روی‌سکوت‌توهم‌ حساب‌ویژه‌ای‌بازکرده!🚶‍♂ ✋🏼 @YekAsheghaneAheste
اَنا القَلیلُ اَلذی کَثَرتَه من آن کمی‌ام که تو زیادش کردی :) - @YekAsheghaneAheste -
!! 🔹...گفتم: حاجی راستی چقدر حقوق می‌گیری؟ حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم! زیرا او یک سردار و فرمانده‌ نظامی بزرگ در ایران بود. گفتم: حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق می‌گیرد؛ با مزایای فراوان! 🔹حاجی به من گفت: شیخنا! مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می‌گیرد. مهم این است که چه چیزی  به کشورش می‌دهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنت الهی حتمی است. شیخنا! ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم. 🌹خاطره ای به یاد سردار دل‌ها سپهبد شهید حاج @YekAsheghaneAheste
این‌ها همه مضمون حدیث است جعلیات نیست؛ -هرگاه اینقدر باشد که اشک از چشم بیرون می‌آید هر چند جاری هم نشود می‌خرد... -وقتی که جاری بر صورت شد می‌خرد -اگر بر صورت جاری شد و گذشت بر محاسن افتاد می‌خرد -اگر از محاسن بگذرد و... بر سینه جاری شود، می‌خرد.. -زیاد بشود بیاید تا به دامن می‌خرد همه اینها نص دارند و هر یک اجر دارد کیفیتی دارند. -ناله همراهش باشد اجری دارد -صدا به ناله بلند کردن کیفیتی دارد -نعره زدن همراهش باشد کیفیتی دارد مرتبه دهمی این مراتب در حدیث ابوذر است "حتى تزهق أنفسكم" -گریه کنید تا نزدیک باشد جان شما از بدن بیرون بیاید ! ببینیم چه کار برای سید الشهداء کرده‌ایم؟ @YekAsheghaneAheste
‏تنم فرسود و عقلم رفت ‏و عشقم همچنان باقی ♥️ 🌱 @YekAsheghaneAheste
- سلام بر آنان کھ ؛ - صبرشان بھ قامت کوه است :) - بھ نام خالق صبـر..؛🌿ˇˇ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ـــــ ــ ـ یٰا‌رَبَّ‌العٰالَمیـٖن🤍 @YekAsheghaneAheste
- رحـمتﷲبه عـشاق‌اباعـبـدﷲ...❤️ ﴿³روزتاماه‌عاشقی﴾ @YekAsheghaneAheste
بقول‌حاج‌مھدۍرسـولی: این‌عصر،‌عصرحیرت‌نیست.. عصر‌حرڪته'! حیرون‌نشیا..ما‌نسل‌موندن‌نیستیم‌ نسل‌رسوندنیم📻🌿"   _ @YekAsheghaneAheste _
تفسیرِ«يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّوُرِ» در دستانِ امام حسین نهفته است،‌همونجا که آقای جاودان فرمودند:کسی که به امام حسین دلبستگی پیداکند،‌راه نجات دارد... @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_156 "چهار روز بعد...." دلارام تو این مدت از بس زنگ زده بود و اصرار داشت که
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ _ ریحانه یه لحظه صبر کن... با عصبانیت دستش رو پس زدم و تقریبا با صدای بلندی گفتم _ من احمق رو بگو به ذهنم نرسید این مهمونی همون مراسم خداحافظی این پسره‌اس _ ریحانه صبر کن توضیح میدم _ چیو میخوای توضیح بدی؟ تو چه ربطی اصن به این پسره داری که تو رو دعوت کرده هان؟ _ ای بابا بچه ها رو دعوت کرده بود منم... _ منم چی؟؟ تو نمیدونی چی بین من و این پسر گذشته که باز اصرار میکردی بیام؟؟ از صدای داد و بیدادم بیشتر بچه ها جمع شده بودن و هر کسی میخواست ببینه داستان از چه قراره گرمم شده بود و اونقدر عصبانی بودم که نمیتونستم حتی جلوی پام رو ببینم نزدیک بود با سر از رو پله ها بخورم زمین که برای لحظه‌ای سعید خواست دستم رو بگیره که عقب کشیدم _ وای به حالت بهم دست بزنی _ خواستم کمکت کنم! _ میخواستی کمک کنی نمیذاشتی بیام اینجا _ به خدا که منم خبر نداشتم... خواستم قدمی بردارم که یهو جلوم ظاهر شد که از ترس جیغ خفیفی کشیدم _ برو کنار از جلوی من _ بهت گفته بودم که هر کاری کنی من توی زندگیت هستم _ پوریا از جلوی من میری کنار یا... _ یا چیکار میخوای بکنی؟؟ سعید یه قدم اومد جلو _ پوریا شَر نکن بزار بره _ به تو ربطی نداره دخالت نکن _ پوریا گند نزن به مهمونیت _ من اصن این مراسم رو گرفتم فقط به خاطره ریحانه! مگه نه دلارام؟ متعجب و طلبکار نگاهی به دلارام انداختم و محکم زدم رو پیشونی خودم وای که چقدر احمق بودم و نفهمیدم ممکنه بهترین رفیقم یه روزی اینطور از پشت بهم نارو بزنه... سعید هم که مثل من تعجب کرده بود با عصبانیت گفت _ واقعا برات متاسفم دلارام...به تو هم میگن رفیق؟؟ _ بیخود گردن من نندازید پوریا اصرار کرد منم... _ تو هم خیلی غلط کردی اصرار داشتی ریحانه بیاد... منو بگو میگفتم این از سره رفاقت میخواد حال و هوای ریحانه رو عوض کنه نگو... متاسفم برات... احساس می‌کردم تو یه جمعی قرار گرفتم که کسی رو نمی‌شناختم و همه برام غریبه بودن اشک تو چشمام حلقه زد و با دیدن پوریا اونم اون شکلی ترسی خفیف رو تو بدنم حس کردم دلم میخواست یکی میومد نجاتم میداد از این وضعیت کاش هیچ وقت پام رو اینجا نمیذاشتم... پوریا رو گرد به بقیه مهمونا و گفت _ خانم ها اقایون من میخوام در حضور همه یک بار دیگه از ریحانه درخواست کنم با من بیاد بریم نروژ برای همیشه! لبخندی چندش تحویلم داد که دلم میخواست خفه‌اش کنم بقیه شروع کردن دست و جیغ زدن که این حالم رو بدتر میکرد میدیدم سعید دنبال راهی میگرده تا نجاتم بده ولی کاری ازش برنمیومد میدونستم یکم دیگه بمونم اشکم سرازیر میشه پوریا رو پس زدم که دستم رو گرفت با دستاش داشت مچ دستم رو فشار میداد که اخی گفتم _ هنوز حرفام تموم نشده _ نمیخوام بشنوم بزار برم _ ولی من کلی حرف دارم که میخوام بزنم _ پوریا دستم درد گرفت ولم کن با عجز و ناله نگاهی به سعید انداختم که اومد جلو و دست پوریا رو عقب زد _ بهت میگم شر نکن _ منم بهت گفتم بکش کنار تا دستم رها شد سریع رفتم داخل خونه و کیف و شالم رو برداشتم و انداختم رو سرم... بدون معطلی از تو حیاط رفتم سمت دد و تا بازش کردم با کسی روبرو شدم که حتی اگر هم میخواستم نمیتونستم تصور وجودش رو بکنم... .... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_157 _ ریحانه یه لحظه صبر کن... با عصبانیت دستش رو پس زدم و تقریبا با صدای بل
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ "محمد" تو پایگاه با امیر و جواد نشسته بودیم و چایی می‌خوردیم که گوشیم زنگ خورد از رو میز برش داشتم و با دیدن اسم سروان رضایی از جام بلند شدم که جواد گفت _ بسم الله خیر باشه _ حاج محسن زنگ زده _ چی شده؟ بی توجه به حرفش رفتم گوشه‌ای ایستادم و اتصال تماس رو زدم _ سلام علیکم _ علیکم السلام خدمت آقا محمد گل خوبی جوون؟ _ شکر خدا حاجی نفسی میاد و میره _ الحمدلله آقا محمد امشب چیکاره‌ای؟ _ امشب؟خیر باشه چخبره؟ _ خیر و شَر بودنش بعدا مشخص میشه ولی از ستاد زنگ زدن یه موردی رو گزارش دادن و خواستن ما هم چند نفر رو بفرستیم هستی امشب؟ _ والا الان پایگاهم وبرای شب کاری ندارم _ پس یه سر بیا اینجا بعد من برات آدرس جایی که باید بری رو میفرستم _ باشه چشم _ منتظرم _ یا علی نفس عمیقی کشیدم و رفتم رو مبل نشستم امیر گفت _ خبریه؟ _ یه جا رو گزارش دادن _میخوای بری؟ _ دیکه چیکار کنم امشب که کاری ندارم برم ببینم چخبره _ مراقب خودت باش سری تکون دادم و آخرین قُلُپ از چایی رو خوردم و بلند شدم با بچه ها خدایا کردم و سوئیچ رو از محمود گرفتم و سوار ماشین شدم استرس عجیبی باعث می‌شد دلم یجوری باشه بی‌توجه استارت ماشین رو زدم و رفتم اداره و بعد سلام علیک و گرفتن آدرس از حاجی رضایی به سمت مقصد رفتم ماشین رو تو کوچه‌ای پارک کردم و پیاده شدم نگاهی به روبروم انداختم خونه بزرگ ویلایی که کلی درخت دورش بود به چشم می‌خورد از این همه اسراف و تجملی بودن خونه های اطراف سری از تاسف تکون دادم چقدر آدم تو مناطق محروم در به در یه جا می‌گردن که زیره بارون نمونن اونوقت اینا... پوفی کشیدم رفتم سمت پلاک ۳۲ نگاهی به طرفین انداختم،چند تا از بچه های ستاد رو دیدم که مستقر شده بودن! برام عجیب بود این همه آمادگی ها... یه مهمونی مثل همیشه مگه نبود؟! پس اینا چرا اومده بودن؟ یکی از بچه های ستاد به اسم ارشیا نزدیکم شد و آروم گفت _ با هم وارد میشیم _ ببینم این بچه ها برای چی جمع شدن؟ _ گزارش شده اینجا انبار مواد هستش _ مواد؟! مواد مخدر؟ _ نه مواد آرایشی و بهداشتی زد زیره خنده که زدم رو بازوش _ باشه بی نمک نشو خواستم زنگ در رو بزنم که در ناخودآگاه باز شد! در ناباوری اینکه در یهو باز شده به چشم های آشنایی خیره شدم... انگار اونم از دیدن من تعجب کرده بود که سریع چشمم رو به زمین دوختم یا صاحب الزمان این اینجا چیکار میکرد؟! با ترس آب گلوم رو قورت دادم که ارشیا با بی‌سیم اعلام کرد که وارد خونه بشن ریحانه از تعجب بیش از حد چشم هاش رو بزرگ کرده بود و گوشه‌ای رفت تا راه ارشیا و بقیه باز بشه... .... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
‌اون‌پسری‌که‌به‌دردازدواج‌میخوره‌روازش انتظارنداشته‌باش‌صبح‌تاشب‌آنلاین‌باشه؛ چون‌واسه‌درآوردن‌نون‌حلال،سرکاره! ‌🌱|@YekAsheghaneAheste
گفتمش دل میخری پرسید چند گفتمش دل مالِ تو تنها بخند خنده‌ای کرد و دل از دستم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل زِ دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جامانده بود💔 - @YekAsheghaneAheste -