eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش                                    بهر خشنودی شاه فرد خویش @YekAsheghaneAheste
••🌿♥️•• استـٰادپنـٰاهیـٰان: عڪس‌رهبر؎منتشرڪنید. تـٰامۍتوآنیدعڪس‌آقـٰارادرفضـٰا؎ مجـٰازۍمنتشرڪنیدتـٰابہ‌دست‌همہ‌‌ عـٰالم‌برسد،انسان‌هـٰاۍ‌پـٰاڪ‌طینت‌ گـآهی‌بـٰادیدن‌چھره‌‌اولیـٰاءمنقلب‌ میشوند.مـٰاننددخترمسیحۍودیدن‌ عڪس‌رهبر؎درمـٰاهواره..! @YekAsheghaneAheste
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن @YekAsheghaneAheste 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
ولنتاین روز تجاوز به زنان ابتدا جشنی بوده در روم باستان به نام لوپرکالیا که با پوست سگ و بز شلاق درست می کردند و زنها رو میزدند!!!! بعد هم نامشون رو داخل قرعه کشی مینداختن و اسمشون با هر مردی در میومد با اون مرد تا پایان روز رابطه داشتند! یعنی روز خیانت اجباری و تجاوز به زنان رو به نام عشق جشن میگیرید؟؟ "خانم طوسی" خیانت اجباری...... بیدارشید لطفا @YekAsheghaneAheste
با آن همه دلداده، دلش بسته ما شد                                   ای من به فدای دل دیوانه پسندش @YekAsheghaneAheste
یاموسی بن جعفر علیه السلام هرچندبی حساب تو را میزد آن یهود   شکر خدا کنارِتو معصومه ات نبود یازینب... 😢😢😢 ⚫️شهادت امام موسی کاظم (علیه السلام) بر آقا امام زمان و شیعیان جهان تسلیت باد. @YekAsheghaneAheste
طرف تو اروپا برای بچه ش قبل از روشن کردن سیستم گرمایشی نوشته: آیا جوراب پوشیدی؟ آستین بلند پوشیدی؟ لباس زیر پوشیدی؟ اگه هنوز نمی‌تونی بخار بازدمت رو ببینی بازم حق روشن کردن نداری! اگه ۳تا کار بالا رو نکردی ولی بخار بازدمت رو میبینی تا اون ۳تاکار رو انجام ندادی حق روشن کردن نداری! شاکر نعمتای خدا باشیم 🌺🌸🌹 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_36 یا تعجب نگاهش کردن و لب زدم _چه شرطی؟... _منم با خودتون ببرید! تک خنده ای
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ در اتاقش رو باز کردم که با دیدنم کتاب رو کنار گذاشت. رفتم کنارش نشستم و گفتم _اگر بتونی تا فردا صبح تمومش کنی...صحبت میکنم که باهامون بیای... چشم هاش برقی زدن و سریع اومد بغلم کرد... خودمم نمیدونستم دارم چیکار میکنم! انگار که فقط میخواستم ریحانه الان و تو این لحظه خوشحال باشه.... از بغلم بیرون اومد و گفت _این کار رو تموم شده بدون... _مطمئنی ریحانه؟...میتونی پیدا کنی؟صبح نیام،بگی نشد،نتونستم و فلان... _خیالت تخت....حله،حله... از لحنش خندم گرفت که چشمم به کتاب رو میزش افتاد... _چی میخونی؟... _چند وقت پیش چند تا کتاب خریده بودم....درمورد قیام امام حسین... با تعجب نگاهش کردم...توقع نداشتم اینقدر پیگیر باشه و دل به دل امام حسین بده... اما بعد به خودم نهیبی زدم و گفتم،تا حالا شده کسی بره مکتب امام حسین و شیفته درس و خودش نشه؟... با لبخندی نگاش کردم و گفتم _خیله خب....حالا کتاب خوندن رو بیخیال شو....تمرکزت رو بزار رو کاری که دادم چشمی گفت که با لبخند از اتاقش اومدم بیرون... خب!...حالا حرفی که زدم رو چجوری عملی کنم؟ این محمد که لجبازی میکنه،راه نمیاد...حداقل برم پیش آقا رسولی شاید اون راه گشایی کرد.. "ریحانه" تو این مدت خودم رو خیلی درگیر کتاب هایی کرده بودم که برام جذابیتی خاص داشت... وقت هایی که خونه نبودم،پادکست ها و سخنرانی هایی در وصف عاشورا و قیام امام حسین گوش میکردم... نمیدونم این همه شور و علاقه از کجا میومد!.. کم کم حتی تاثیر این کتاب ها تو حرف زدنم هم مشهود بود... مثلا وقتی کسی سوالی ازم می‌پرسید،به نقل از امام حسین جوابش رو میدادم... بیشتر آدم های دوروبرم،مخصوصا دلارام از این وضعیت متعجب بودن... چند باری دلارام از من فاصله می‌گرفت تا مثلا ابراز مخالفت کنه با ریحانه جدیدی که داشت شکل می‌گرفت...اما من اهمیتی نمی‌دادم... " لبم لبریز از جام حسین است عروج نام من بام حسین است اگر جراح قلبم را شکافد به روی لوح دل نام حسین است " ... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_37 در اتاقش رو باز کردم که با دیدنم کتاب رو کنار گذاشت. رفتم کنارش نشستم و گ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ از بیمارستان اومدم بیرون که با لرزش گوشیم و دیدن اسم دلارام،اتصال تماس رو زدم _سلام... _سلام،ریحانه کجایی؟ _تازه از بیمارستان اومدم...چطور؟ _امشب سعید با بچه ها مهمونی گرفتن،زنگ زد که بگم تو هم بیای.. ته دلم خالی شد!...مهمونی؟!... با سروصدای دلارام پشت تلفن به خودم اومدم و گفتم _نه نمیتونم بیام.. _یعنی چی نمیتونم؟....دوباره فاز عرفانی نگیر توروخدا... _دلارام ازم سوال کردی،گفتم نمیام... _خب خُلی دیگه!...به خدا خیلی خوش میگذره.. _گفتم که نمیام...به جای منم خوش بگذرون...خداحافظ منتظر جوابش نشدم و تلفن رو قطع کردم.. مهمونی دیگه از کجا اومده بود؟ اونم الان؟!.. این چندمین بار بود که دلارام من رو به اینجور جاها دعوت میکرد و منم دلم رضا نمی‌داد که برم... حس میکردم کسی با دیدن من تو اون مجالس،خجالت زده میشه! حس میکردم باعث سرافکندگی کسی میشم، که برام عزیزه... **** کلید انداختم تو قفل و در رو باز کردم. وارد که شدم،مامان سرش رو از گوشیش بیرون اوورد و گفت _چی میگه این دلارام؟ _سلام... _علیک سلام....میگم دلارام چی میگه؟ _چی میگه؟ پوفی کشید و گفت _یعنی چی هرجا دعوتت میکنه ناز میکنی؟! _ناز چیه؟ حوصله شلوغی رو ندارم... اومد چیزی بگه که سریع رفتم بالا و در اتاق رو بستم... چقدر این دلارام بچه اس!...سریع میره آمار منو به مامان میده... اونم انگار آماده اینه که به یکی گیر بده... لباس هام رو دراووردم و پریدم رو تخت. نشانگر کتاب رو از لابه‌لای صفحه خارج کردم و شروع کردم به خوندن..‌ نیم ساعت نشده بود که در اتاق باز شد و مامان اومد تو... _ریحانه... _بله... _فردا با من بیا بریم بیرون،میخوام چند دست لباس بگیرم برای اخر هفته!... ... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
جز کوی تو ما را نبود منزل دیگر             گیرم که بود کوی دگر کو دل دیگر؟   @YekAsheghaneAheste
اعمال‌قبل‌از‌خواب☝️🏻🌸 شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃 التماس‌دعا✋🏻 @YekAsheghaneAheste
~~🌱•بِسّمِ رَبِّ الزَهرا•🌱~~
☘🍀☘🍀☘🍀 رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یفْقَهُواْ قَوْلِی @YekAsheghaneAheste
مطالعه این صفحه زیاد وقتت رو نمیگیره... اما عوضش به حرف رهبرت احترام گذاشتی رفیق🖐🏼🌱 @YekAsheghaneAheste
°•°•°🖤•°•°• وارث غربت حسین بی تو هستم بـه شور و شین قبله ی قلب من کجاست حرم عشق کاظمین @YekAsheghaneAheste
با بچه‌ی کوچک‌ت که بازی می‌کنی و در قالب شوخی، یک شیطنتی می‌کنه و تو دنبالش می‌کنی که بگیری‌ش و اون با هیجان فرار می‌کنه و بصورت کنترل‌شده اجازه میدی فرار کنه، بچه یک حس پیروزی و زرنگی بهش دست میده. گاهی وقت‌ها گناه که می‌کنیم احساس می‌کنیم از دست خدا فرار کردیم...😕 ولی نه....😔✋🏼 @YekAsheghaneAheste
1615070567788079952289.mp3
6.81M
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او شاعر «سکوت ضجّه» زد و خُرد شد، ولی نشنیده ماند مثل همیشه صدای او @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🌿 عمو‌قاســم|•🌿 دعـای‌آهـو‌هـا•🌿 یک صبح سرد زمستانی سردار سلیمانی از عراق با دوستش در تهران تماسی گرفت.. او همچنان که با داعشی ها جنگ میکرد با دوستش هم صحبت میکرد.صدای تیرها‌و‌خمپاره‌هـا‌آنقدر‌زیاد بود که صدای دوستش را به سختی و دشواری میشنید عمو‌قاسـم گفت: «شنیده ام تهران برف زیاده امده» دوستش‌گفت:«بلـه‌سردار،جایتان‌خالی‌الان‌همه‌ جا‌سفید‌پوش‌است.» سردار‌گفت:«چـون برف امده و بوته هارا پوشانده اهو ها برای تهیه ی غذا پایین می ایند.همین امروز به اندازه کافی علوفه تهریه کن و درچند جا قرار بده.دلم میخواهد اهو ها وقتی پایین می ایند،گرسنه‌نمانند"» دوست‌سردار‌خیلی.سریع مقداری علوفه تهیه کرد و چند جای کوه کنار پادگان قرار داد.بعد از ظهر دوباره سردار دلها زنگ زد و پرسید:«برای آهو ها علوفه گذاشتی؟» دوستش گفت:دستورتان اطاعت شد و اهو ها برایتان دعا میکنند اما یک سوال شما چطور وسط میدان جنگ به فکر اهو های کنار پادگان هستید؟» سردار گفت:«من خیلی زیاد به دعای خیر انها اعتقاد دارم...(:» یادمون باشه حیوون های زبون بسته هم نیاز به غذا دارن 🌿•| @YekAsheghaneAheste