اعمالقبلازخواب☝️🏻🌸
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
التماسدعا✋🏻
#شب_بخیر
#ماه_رجب
#امام_زمان
#شهادت_امام_کاظم
@YekAsheghaneAheste
☘🍀☘🍀☘🍀
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یفْقَهُواْ قَوْلِی
#صبح_بخیر #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
مطالعه این صفحه زیاد وقتت رو نمیگیره...
اما عوضش به حرف رهبرت احترام گذاشتی رفیق🖐🏼🌱
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #دهه_فجر
#شهادت_امام_کاظم
#امام_کاظم
@YekAsheghaneAheste
°•°•°🖤•°•°•
وارث غربت حسین
بی تو هستم بـه شور و شین
قبله ی قلب من کجاست
حرم عشق کاظمین
#شهادت_امام_کاظم
#امام_کاظم
@YekAsheghaneAheste
#پندانه
با بچهی کوچکت که بازی میکنی و در قالب شوخی، یک شیطنتی میکنه و تو دنبالش میکنی که بگیریش و اون با هیجان فرار میکنه و بصورت کنترلشده اجازه میدی فرار کنه، بچه یک حس پیروزی و زرنگی بهش دست میده.
گاهی وقتها گناه که میکنیم احساس میکنیم از دست خدا فرار کردیم...😕
ولی نه....😔✋🏼
#اللهجانم
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
1615070567788079952289.mp3
6.81M
#شهادت
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او
شاعر «سکوت ضجّه» زد و خُرد شد، ولی
نشنیده ماند مثل همیشه صدای او
#شهادت_امام_کاظم #امام_کاظم #مداحی
@YekAsheghaneAheste
#شهیدانه 🌸
#داستانک🌿
عموقاســم|•🌿
دعـایآهـوهـا•🌿
یک صبح سرد زمستانی سردار سلیمانی از عراق با دوستش در تهران تماسی گرفت..
او همچنان که با داعشی ها جنگ میکرد با دوستش هم صحبت میکرد.صدای تیرهاوخمپارههـاآنقدرزیاد بود که صدای دوستش را به سختی و دشواری میشنید
عموقاسـم گفت:
«شنیده ام تهران برف زیاده امده»
دوستشگفت:«بلـهسردار،جایتانخالیالانهمه
جاسفیدپوشاست.»
سردارگفت:«چـون برف امده و بوته هارا پوشانده اهو ها برای تهیه ی غذا پایین می ایند.همین امروز به اندازه کافی علوفه تهریه کن و درچند جا قرار بده.دلم میخواهد اهو ها وقتی پایین می ایند،گرسنهنمانند"»
دوستسردارخیلی.سریع مقداری علوفه تهیه کرد و چند جای کوه کنار پادگان قرار داد.بعد از ظهر دوباره سردار دلها زنگ زد و پرسید:«برای آهو ها علوفه گذاشتی؟»
دوستش گفت:دستورتان اطاعت شد و اهو ها برایتان دعا میکنند اما یک سوال شما چطور وسط میدان جنگ به فکر اهو های کنار پادگان هستید؟»
سردار گفت:«من خیلی زیاد به دعای خیر انها اعتقاد دارم...(:»
یادمون باشه حیوون های زبون بسته هم نیاز به غذا دارن
#شهیدقاسمسلیمانی #لبیک_یا_خامنه_ای
🌿•| @YekAsheghaneAheste
یادحرفایقشنگِ
حاجحسینیکتاافتادممیگفت:
بچههانَمیرید،اگهبمیریدبهجَسَدتون
دستنمیزننمیگنغسلِمیِتداره!
ولیاگهشهیدبشید،سرِتیکهکفنتون
دعواست:) 🙂💔
#شهیدانه #امام_زمان #ماه_رجب
@YekAsheghaneAheste
استادپناهیان:
تجربهبهمیاددادهڪہ...
برایاینڪهطلبشهادتڪنی
نبایدبهگذشتهخودتنگاهکنۍ...!
ࢪاحتباش!
نگرانهیچینباش!
فقطمواظباینباشڪھ
شیطونبهتنگهتولیاقت
شهادتنداری...!🖐🏻🙂"
#اللھمعجللولیڪالفرج
#شهادت
@YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شست و شوی حرم مطهر امام کاظم توسط خدام و در پایان باز کردن درب حرم به روی زوار صحنه فوق العاده زیبا و دیدنی رو رقم زد🖤
روزی همه مون بشه 😢😢😢
نرگسشٖ وا میکند طومار استغنای ناز
یعنی از مژگان او قد میکشد بالای ناز
سرو او مشکل که گردد مایل آغوش من
خم شدن ها بردهاند از گردن مینای ناز
#سخنعشق #عاشقانه_مذهبــــی #همسرانه
#زندگی
@YekAsheghaneAheste
#شهیدانه
سیره ستارگان آسمان شهادت
نزدیک ساعت سه صبح بود که اومد
یه نقشه هم دستش بود و خیلی خسته به نظر می رسید
ازش پرسیدم چیزی خوردی؟
گفت نه!
اون شب غذا نداشتیم
دلم براش سوخت
سوار ماشین شدم که برم و براش غذا بگیرم
جلوم رو گرفت و نذاشت برم
گفت این وقت شب نمی خواد بری دنبال غذا
هر چی هست بیار می خوریم
چیزی نبود
کمی نان خشک آب زد و خورد
بعدش هم پاشد و رفت کارهاش رو انجام داد
گریه ام گرفته بود
کجای دنیا یه فرمانده لشکر تا ساعت سه گرسنه می موند؟
بعد هم با نون خشک...
#سردارشهیدحسنباقری #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_38 از بیمارستان اومدم بیرون که با لرزش گوشیم و دیدن اسم دلارام،اتصال تماس رو
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_39
ابرویی بالا انداختم و گفتم
_آخر هفته؟...مگه چخبره؟
_یه جوری حرف نزن انگار با خالت حرف نزدی!
_نه به جون مامان خبر ندارم!...
رو صندلی چرخدارم نشست و در کمال آرامش گفت
_مهمونی گرفته....وای ریحانه!کلی توش تدارکات دیده...
با حالت طلبکاری گفتم
_هی من هیچی نمیگم....مامان متوجه نیستی الان تو ماه صفر هستیم؟
نگاهی بهم انداخت و با صدای تقریبا بلندی گفت
_خب که چی؟...تو هم شدی مثل عمه ات اینا؟...الان فلان ماهه، الان بیسار ماهه...
_مامان حوصله بحث کردن ندارم،توروخدا برو بیرون...
_من میرم،ولی تو هم فردا بامن میای...
با رفتنش در رو محکم به هم کوبید که لجم گرفته بود.
چرا یکبار متوجه حرف ها و کارهایی که میکنه نیست؟
پوفی کشیدم و بیخیال افکارات ذهنم ادامه کتاب رو خوندم...
با صدای در سرم رو بالا گرفتم. دقیقه ای طول نکشیده بود که در اتاقم اروم باز شد و امیر اومد تو...
تو دستش پوشه سبز رنگی بود که خیلی جلب توجه میکرد!
سلامی کرد که با لبخند جوابش رو دادم...
از حرکات و رفتارش معلوم بود که یه چیزی از من میخواد...
که وقتی پرسیدم انگار جدا باهام کار داشت..
اشاره ای به پوشه تو دستش کرد و گفت که باید بین اسامی تو لیست بگردم و دونفری که شماره های شناسنامه هاشون با هم عوض شده رو پیدا کنم...
بالای ورقه هارو که خوندم نوشته بود
"ثبت نام سفر مشهد مقدس"
یهو جرقه ای تو ذهنم اومد و با خودم گفتم اگر منم برم مشهد دیگه نه آخر هفته میرم جایی،نه دیگه مجبورم برای مهمونی های دلارام بهونه بیارم...
به امیر که گفتم،اول مخالفت کرد!...اما بعدش نمیدونم رفت با کی حرف زد که موافق اومدنم شد..
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_39 ابرویی بالا انداختم و گفتم _آخر هفته؟...مگه چخبره؟ _یه جوری حرف نزن انگار
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_40
ساعت تقریبا نزدیکای ۵ صبح بود و از دیشب داشتم رو چند تا ورقه هایی که امیر خان جلوم گذاشته بود نگاه میکردم...
هرچی میگشتم نمیتونستم اون دونفر رو پیدا کنم!...با مدارک اصلی کلی تطابق دادم،اما...
خمیازه عمیقی کشیدم و اونقدر چشم هام خسته بودن که نفهمیدم چطوری خوابم برد...
....
با تکون های پیدرپی از خواب پریدم که امیر کنارم نشسته بود
_پیدا شد؟
مثل برق گرفته ها از جا پریدم و هاجو واج بهش خیره شدم
_هان؟...
_میگم پیدا شد؟
با خواب آلودگی نگاهی به میز درهم ریخته ام کردم و گفتم
_ساعت چنده؟
_یه ربع به هفت..
رو کردم و بهش گفتم
_نیم ساعت بهم وقت بده....پیداش میکنم
پوزخندی زد و گفت
_کل شب بیدار بودی،پیدا نشده! تو نیمی ساعت معجزه میکنی؟
_من پیداش میکنم دیگه....
پوفی کشید و گفت
_من باید برم بیرون،قرار دارم،تموم شد بهم زنگ بزن
باشه ای زیر لب گفتم.
در حالی که داشت از اتاق میرفت،با انگشت تهدید وار گفت
_ریحانه،نیم ساعتا!....
_باشه....برو...
رفتم دست و صورتم رو شستم و خیلی جدی مشغول بررسی و گشتن شدم...
هروقت که یادم میومد که قراره با مامان برم مهمونی و قطعا اونجا برام کلی خواب دیده! مصمم تر میشدم برای پیدا کردن اون دوتا آدم.
ساعت رو که نگاه کردم،۷:۰۵ بود...
بالاخره پیداش کردممممم....
هورااااا....
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
🔸شهید #مهدی_زین_الدین:
🔹هر کس در شب جمعه #شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
#شهدا را یاد کنید ولو با ذکر یک صلوات.
شادی روح #شهدا صلوات
#شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو شبهای جمعه، عاشقی چه زیباست...
#دلبرانه
#ارسال_به_همسر
#ایده_برفی❄️
🌨❄️⛄️❄️🌨
❄️ مگر میشود
دوستش نداشت!
وقتی آرام آرام
بر قلبم مینشیند
و مثل قند،
در دلم آب میشود!😍
برف را میگویم
و قطعا تو....🥰
#همسرانه #حجاب #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
♥️͜͡🕊
هرشبِجمعهمیکشمهیآه..
ازفراقِکربلایاابیعبدالله💔
#شبجمعهحرمتآرزوست
#اربابمـحسینجانـ
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
یِههَنذفرۍ،
یهکنجحَرم،
یهچَفیهمُتبرک،
ویِهدلعـٰاشق!💔
اینهَمونحِـسیه،
کہآرزوداشتَم
یکبـٰارتَجربهشکُنم:))
بشینمیِهگوشهتوشلوغۍ
گِریهکنمبَراتو
بهزائراتنِگاهکنم🙂🚶🏿♂. .
#بهوقتدلتنگی #السلامعلیكیاابااعبدالله
‹ @YekAsheghaneAheste›
اعمالقبلازخواب☝️🏻🌸
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
التماسدعا✋🏻
#شب_بخیر
#ماه_رجب
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste