🚫 تلنگر
🔸 #شهید_حسین_معز_غلامی :
💢 جدی گرفتهایم زندگیِ دنیایی را
و شوخی گرفتهایم قیامت را
کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند،
بیدار شویم!
#شهیدانه #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
چادر من! تو با من بزرگ شدی! با لحظههای زندگیم همراه بودی
با من زیر باران ماندی و خیس شدی
با من قد کشیدی تغییر کردی با من زیر آفتاب گرمت شد …
رنگ مشکی ات زیر نور آفتاب رنگ باخت تا رنگ از زندگی ام نبازد
#حجاب
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_16 _ نمیخوای بهم بگی چیکار داری میکنی؟ _ چیکار میکنم؟ _ اینا چیه؟چرا توی ج
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂
#part_17
مقالهام رو به استاد تحویل که دادم یه سر رفتم بیمارستان
شکر خدا هنوز نوبتم نشده بود برای آزمون عملی
وقتی دیدم وقت خالی دارم گوشی رو برداشتم و با امیر تماس گرفتم
از صداش معلوم بود گریه کرده! اینکه رفته بود گلزار شهدا یعنی باز دلش گرفته...
نمیدونستم چیکار براش میتونم بکنم
حتی زهرا رو هم درست حسابی نمیدیدم که اگر قضیهای هست درست کنم
فعلا باید سر از کاره محمد درمیوردم
چقدر از خودش پرسیدن و انکار کرد! مجبورم میکنه به راهای دیگهای متوسل بشم!
از بیمارستان تا خونه راهی نبود و سریع رسیدم. دلم نمیخواست برم بالا...
میرفتم کلی باید حرف میشنیدم! ترجیه دادم وایسم تا امیر بیاد
سرم و به عقب تکیه داده بودم، تک تک سوالاتی که میخواستم بپرسم و توی ذهنم مرور میکردم
قبلشم هرچی زنگ زدم به محمد جواب نداد که آخره سر محبور شدم بهش پیام بدم
نور چراغی توجهم و جلب کرد.
سرم رو بالا گرفتم و با دیدن ماشین امیر لبخندی زدم.
بعده گذاشتن ماشین داخل پارکینگ رفتیم بالا
_ سلام ریحانه جان خوش اومدی
_ سلام بتول خانم ممنون مرسی
بابا با دیدنمون مقصدش رو تغییر داد و به سمتش رفتیم
_ چخبرا؟روبه راهه همه چی؟
_ شکر خدا خوبه
_ از اینورا؟
_ با امیر یه کاری داشتم
چیزی نگفت و دوتایی رفتیم اتاق امیر
_ خب زود تند سریع بگو چیشده که اینقدر عجله داشتی
کیفم و گذاشتن روی میزش و خودم لبه تخت نشستم
_ تو خبر داری محمد کدوم شهرستان ها و مناطق میره؟
_ والا معمولا جاهایی که برنامه گذاشتن میره مثلا منطقه هایی که سیل اومده باشه یا مناطق محروم، چطور؟
_ لب مرز هم میره؟
تو جاش خشک شد و خیره نگاهم کرد
_ یعنی چی؟
_ منظورم و خیلی واضح گفتم! منطقه مرزی هم میره؟
خیلی عادی و بیمحل کتاب های رو زمین و جمع کرد
_ امیر از تو سوال کردما
_ من چمیدونم! شوهر توعه بعد میای از من آمارش و میگیری؟؟
_ تو رفیق صمیمیش هستی
_ من از چیزی خبر ندارم
_ فکر کردی نمیشناسمت؟اینجوری که حرف میزنی صددر مطمئن میشم یه چیزایی میدونی
_ جای این توهمات و داستان پردازی کردن برو به فکر درس و دانشگاهت باش زود تمومش کنی
_ چند روز پیش از توی جیبش سه تا کارت شناسایی برای کشور افغانستان پیدا کردم
یه تای ابروش و بالا گرفت که ادامه دادم
_ ازش پرسیدم قاچاقچی هستن گفت نه! امیر کی بودن؟ محمد با این چیزا چیکار داره؟
_ در جریان نیستم
از جام بلند شدم و با قدم های رفتم روبروش
دستشو گرفتم
_ امیر من زنشم نباید بدونم؟؟
_ اگر چیزی بود که باید بگه زودتر از اینکه تو کنجکاو بشی میگفت
_ من همین الان میخوام حتی کوچکترین چیز از کار محمد رو بدونم...
...
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_17 مقالهام رو به استاد تحویل که دادم یه سر رفتم بیمارستان شکر خدا هنوز نو
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂
#part_18
_ ریحانه...
وسط حرفش پریدم
_ مرگ خواهرت بهم بگو.. به خدا ذهنم این چند روز اینقدر بهم ریخته نمیتونم درست تمرکز کنم
_ اون آدما قاچاقچی نبودن فقط در همین حد بدون
_ اینو که خوده محمد هم گفت! بگو چیکارهان
کلافه نفسش رو بیرون فرستاد و زل زد به چشمام
_ امان از دست تو که وقتی گیر میدی ول کن ماجرا نیستی
صندلیش رو عقب کشید و نشست
_ اونطرف بهشون نیاز داشتن محمد فرستاد که برن
_ اونطرف کجاس؟
_ سوریه
نمیدونم از اسمش ترسیدم یا از چی که حس کردم رو پا بند نیستم
_ محمد میره سوریه؟؟
_ نه بابا از ایران بچه هایی که اسم نویسی کردن و اعزام میکنه
_ خودشم رفته؟
_ گفتم که نه...
رو زمین به تخت تکیه دادم
_ چند بار زیر لب دم از رفتن میزد، اخبار سوریه رو دنبال میکرد، توی کمد لباساشو پیدا کردم ...
دستم و توی هم گره زدم که امیر هم اومد کنارم رو زمین نشست
_ عزیزه دلم پرا اینجوری میکنی؟محمد بدون اجازه تو نه جایی میره نه کاری میکنه
_ تا الان که بدون اجازه گرفتم از من خیلی جاها رفته
_ دیگه الان اون منطقه مثل قبل اوضاع خراب نیست
_ باشه به هرحال جنگ که تموم نشده
نگاهش کردم
_ به خدا نمیدونم چم شده که حتی یه خراش برمیداره عین بچه ها میزنم زیره گریه! من که اینجوری نبودم... از وقتی حدس و گمان زدم که ممکنه پاش به اونورا باز شده باشه شب و روزم یکیه...!
_ الکی خودت نگران نکن گفتم، اگر بخواد جایی بره اول از همه به تو میگه گرچه اونم دلش نمیاد ولت کنه
_ به خدا امیر من طاقت ندارم. مریم برای کلی داستان میگفت از شهیدا، کلی کتاب خوندم از زندگی نامهاشون ولی هربار فکر میکنم یه روزی این اتفاق برای من بیوفته میبینم نه، من آدمش نیستم
بلند شد و دستش رو به طرفم گرفت
_ دیگه داری شلوغش میکنیا بیا بریم پایین یه چیزی بخوری رنگ به رو نداری
دستشو آروم گرفتم و اشکام و پس زدم
صدای زنگ خونه باعث شد پله ها رو یکی دوتا طی کنم و زودتر از بتول خانم برسم به در
_ فکر کنم محمده، خودم باز میکنم درو...
_ باشه قشنگ خانم
سمت در رفتم و منتظر شدم تا آسانسور برسه
با اومدنش لبخند دندون نمایی زدم که از دیدنم تعجب کرد
_ عجب استقبال گرمی!
_ خوش اومدی آقا...
...
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
❌️گفته شده تیم الاتحاد متعلق به سعودی به دلیل تندیس سردار سلیمانی وارد زمین نشد و بازی لغو شده است !
✍️🏻 ایرانی ها هم از این به بعد در ورزشگاهی که بالایش عکس فهد و عبدالله و سلمان است نباید بازی کنند! اگر سردار شهید ایران یک چهره سیاسی است، این دو هم سیاسی اند و ورود چهره آنها به ورزشگاه عین دخالت سیاست در ورزش است!
#سردار_سلیمانی
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
🔺از اولین مدال تاریخ دوومیدانی المپیک تا جهانی و آسیایی، انواع افتخارات را برای ایران به دست اورد....
نکته مهمتر اینه که خیلی ها خواستند احسان حدادی را هل بدن که به وطن پشت کنه اما علی رغم همه ظلم هایی که داخل بهش شد پای این پرچم موند و با همین پرچم کفشها را آویخت؛ قدردان باشیم!
✍رضا یزدانپرست
➕ احسان حدادی با کسب مدال نقره پرتاب دیسک در بازیهای آسیایی هانگژو، (با چهار طلا و یک نقره)، در کنار محمد نصیری پرافتخارترین ورزشکار ایران در بازیهای آسیایی قرار گرفت؛ البته او یک مدال نقره المپیک و یک برنز مسابقات جهانی را هم در کارنامه دارد...
#مرد_افرین
@YekAsheghaneAheste
او "محمّد" بخشنده ترین
دلیرترین، راستگوترین
خوش عهد و پیمان ترین
و نرم خوترین مردم بود
و رفتارش از همه بزرگوارانه تر بود ..
-امامعلیعلیهالسلام-
#میلاد_پیامبر_اکرم
˹ @YekAsheghaneAheste ˼
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در کشور ما اسم تو در صدرِ اسامیست
چون نام محمّد شرف ماست یقیناً ..
#میلاد_حضرت_رسول_اکرم
˹ @YekAsheghaneAheste ˼
اعمالقبلازخواب☝️🏻🌸
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
التماسدعا✋🏻
#شب_بخیر
#امام_زمان
#میلاد_پیامبر_اکرم
@YekAsheghaneAheste