eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا پرده برانداخت و رخسار عیان کرد با خال بنی‌هاشمی‌اش غارت جان کرد @YekAsheghaneAheste
🍃🌸این  عید خجسته را معطر کنید با ذکر صلوات یک صلوات هدیه به امام حسین(ع) یک صلوات هدیه به حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه سلام الله علیها صلواتی برای تعجیل درفرج امام زمان 🌸 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_18 _ ریحانه... وسط حرفش پریدم _ مرگ خواهرت بهم بگو.. به خدا ذهنم این چند ر
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ در حالی که سعی می‌کردم عادی و معمولی به نظر برسم آروم زیرا گوشم گفت _ چرا چشات قرمزه؟ _ بالا پیش امیر بودم، یکم تو سر و کله هم زدیم لبخندی زد. امیر از پله ها اومد پایین _ خوب سر به سر خانم ما میزاریاا _ آقای محترم ایشون قبل اینکه خانم شما بشن تاج سره من بودن _ اون که صددرصد... محمد سمت بابا رفت که لپتاپش و بست و با محمد سلام احوال پرسی کرد _ ببخشید همش بهتون زحمت می‌دیدیم _ چه زحمتی بابا خونه خودته مامان در اتاق رو بست و با لبخندی ظاهری به جمع حاضر خیره شد محمد توی سلام کردن پیش قدم شد _ سلام مهناز خانم _ علیک سلام آقا محمد خوش اومدی _ متشکر همه رفتیم توی سالن پذيرايي که مامان با صدای نسبتا بلندی بتول خانم و صدا زد _ بتول _ بله خانم _ ببین آقا محمد چی میخورن براشون بیار محمد کنارم نشسته بود انگار که هُل کرده باشه گفت _ نه نمیخواد زحمت بکشید یه لیوان آب کافیه _ چایی و قهوه هم داریم پسرم مامان پرید وسط حرف بتول خانم _ میگه یه آب میخوام دیگه بتول چرا اصرار میکنی؟ _ بله خانم ببخشید با رفتنش امیر گوشه چشمی به مامان انداخت سکوتی حکم فرما بود! در گوش محمد گفتم _ سریع بریماا _ چشم، هروقت گفتی میریم لیوان آب رو از توی سینی برداشت و آروم تشکری کرد _ بالاخره کِی قراره به مطالبات مردم رسیدگی کنید؟ با این حرف مامان تقریبا همه توجهمون بهش جلب شد که فهمیدیم مخاطبش محمده! _ مطالبه؟کدوم مطالبه؟ _ همین که بابتش اعتراض کرده بودن ولی سریع همه رو ساکت کردن _ اهان، منظورتون اغتشاشات چند وقت گذشته هست؟ _ اغتشاش که نه... اعتراض بگیم بهتره _ به هر حال در جریانش نیستم _ شما مگه از عوامل خودشون نیستید؟بهتر باید این چیزا رو بدونید _ خیر من توی این امور دخالتی ندارم _ ولی موقع دفاع کردن که ساعت ها دخترم و خونه ول میکردی و میرفتی لیوان آب و گذاشت روی میز و خیره به مامان شد امیر که منتظر یه همچین چیزایی بود گفت _ چه ربطی داره مامان؟ داشتن میریختن شهر و بهم، اون همه بی نظمی و آشوب _ اگر از اول میومدن جواب تک تک آدما رو میدادن هیچ وقت اینقدر کارد به استخون این جماعت نمی‌رسید بابا که سرش توی لپتاپ بود گفت _ وقتی از چیزی خبر نداری بیخودی نظر نده مهناز _ خب باشه من اصن از بقیه خبر ندارم، حداقل کاش به داد اینایی که سنگشون رو به سینه میزنن میرسیدن ابرویی بالا انداختم _ الان منظورت چیه مامان؟ _ منظوری ندارم! میگم باشه مردم عادی به درک.. ای کاش کمه کم به افرادی مثل آقا محمد یه کمکی چیزی میکردن _ شکر خدا مشکلی ندارم که بخوان کمکم کنن _تا مشکل رو چی بدونی _ الحمدلله خدا سره وقتش روزیمون رو میرسونه و تا الان جایی گیر نکردیم _ اون که بله ولی خب بد قولی کردن و بد حسابی هم چیزه بدیه اومدم حرفی بزنم که محمد دست و به طرفم گرفت به معنی اینکه سکوت کنم _ خدایی نکرده بد قولی چیزی کردم؟ _ کم نبوده حرفایی که پاش واینستادی، مخصوصا در خصوص دخترم _ من در حد توانم رفاهیات و برای ریحانه فراهم کردم _ اینجا هم باید بگم که تا رفاهیات و در چی ببینید _ یه سر پناهی هست که جفتمون ازش راضی هستیم _ بحث اصن سر پناه نیست چون سقف یه چادر هم میتونه سرپناه خوبی باشه! بحث سره بدقولی کردنه... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_19 در حالی که سعی می‌کردم عادی و معمولی به نظر برسم آروم زیرا گوشم گفت _
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ _ مامان من مشکلی ندارم با اون خونه. در ضمن اونجا خوشحال ترم _ اومدم چند بار اونجا. حالا آقا محمد قصر نشد ولی حداقل یه جایی که آدم بتونه چهارتا دوست و آشنا رو دعوت کنه ازتون توقع میرفت _ شما هرکسی رو که خواستید دعوت کنید روی چشم بنده جا دارن _ آدم گاهی باید به فکر ابروش باشه نگه نه؟ در ثانی شما ریحانه خانم اولین بارت نیست که سرخود کاری میکنی _ مهناز برای امشب بسه، بچه ها بعده هفته ها اومدن چرا اینجوری میکنی؟ _ آخه لازم بود یه چیزایی یادآوری بشه _ مامان تمومش کن _ مثلا ریحانه یادته سره لباس عروس خریدن؟ نظر مادرت و پرسیدی اصن؟ یا صرفا چون شیرین خانم پسند کردن کفایت میکرد دستم یخ کرده بود ولی تموم بدنم از شدت عصبانیت داغ بود و فقط دلم میخواست از اونجا فرار کنم یکبار نشد مامان با دیدن محمد سکوت کنه و نیش و کنایه نزنه امیر که تا الان سعی می‌کرد ساکت باشه صداشو کمی بالا برد _ مامان میخوای راجبه مرده ها هم حرف بزنیم؟ تمومش کن دیگه _ شما اونجا نبودی در جریان نیستی نیاز نیست نظر بدی رو کردم به امیر _ راس میگه نبودی ولی وایسا برات تعریف کنم مامان چی برام پسندیده بود _ ریحانه... _ یه لحظه صبر کن محمد! نمیبینی هرچی میخواد میگه؟ دوباره چشم دوختم به امیر و از جام بلند شدم _ یه لباس بزرگ که اونقدر روش سنگ دوزی شده بود حتی نمیشد بهش دست بزنی! اینقدر سنگین بود که وقتی تنم کردم نمیتونستم گوشه دامنش رو حتی بالا بزنم! عین این ندید بدید ها فقط صرف چون گرون بود مورده پسنده مامان بودش _ دختره بیچاره مدل جدیدی بود که از اسپانیا اومده و تو اینطوری رفتار کردی _ من آخرین مدل لباس رو نمیخوام چه برسه که از اسپانیا هم اومده بود _ خیله خب همون لباس دراز و ساده‌ای که پوشیده بودی الان قشنگه تو کمدت؟ بهش افتخار میکنی؟ سکوت کردم که پوزخندی زد _ اهان حواسم نبود اون شب اینقدر احساسات خیرانه‌ات گُل کرده بود که سریع بخشیدیش به خیریه _ نگهش می‌داشتم که چی میشد؟ _ با همین سادگیت خودتو بدبخت میکنی نفسم و عمیق بیرون دادم. نیم نگاهی به بابا انداختم و داخل چشمام تا میتونستم التماس ریختم _ مهناز چرا تمومش نمیکنی؟ میخوای یه کاری کنی حتی دخترت دیگه رغبت نکنه یه سر بزنه؟؟ _ حسین جان همین الان هم برای من که اینجا نیومده! چشم دوخت به محمد و حرفایی که زد باعث شد منو توی جام میخکوب کنه _ شما اگر خیلی آدم صاف ساده‌ای بودید از عصری ریحانه نمیومد اینجا زیره زبون برادرش و بکشه که ببینه شوهرش چیکاره‌اس! محمد نگاه مستقیمی به من انداخت که سرم و انداختم پایین ای خدا من دیگه غلط بکنم بیام اینجا... اَه.. امیر بلند شد _ وایسادی حرفای ما رو گوش کردی؟ _ والا اونقدر صداتون بلند بود که ناخواسته هم آدم میشنید، مگه نه حسین؟! _ آره خب مخصوصا اگه گوشِت رو بچسبونی با در که بهتر میشنوی امیر در حالیکه سرش و به طرفین تکون میداد گفت _ واقعا برات متاسفم مامان _ برای خودتون متاسف باشید با این انتخابای گُل و بلبلتون... توی تمام این مدت محمد چشم ازم برنداشته بود و فهمیدم از دستم حسابی عصبانیه باورم نمیشه کاره مامان به جایی رسیده که بین دخترش و دامادش رو شکراب میکنه... بدتر اینکه از این کارش لذت میبره حالا به محمد چی بگم من...؟! ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
گاه گاهی با نگاهی حالِ ما را خوب کن خلوتِ این قلب تنها را کمی آشوب کن :) - @YekAsheghaneAheste -
گناه کارم ولی... دیوانه نامتم حسین♥️ @YekAsheghaneAheste
‌ ‌ اگر‌جوانانِ‌ما‌دراعتقاداتشان‌به‌خودبقبولانند 'عج'در‌میـانِ‌آن‌هازنـدگی‌می‌کنند وشاهـد‌ِاعمالشان‌اسـت، "رفتاروزنـدگی‌‌ومرگ‌وحیاتِ‌ آنان‌"تغییر‌کیفـی‌پیدا‌می‌کنـد؛ و‌چه‌بساجھش‌بزرگـی‌درحرکتِ‌تکاملیِ‌جوانان‌ِما‌ به‌سـوی‌مدینـه‌ی‌فاضله‌ایجـادشـود..! ♥️🌱 @YekAsheghaneAheste
به علم و کلاس درس و مطالعه و تحقیق و پژوهش اهمیت دهید . _
در این تصویر تبلیغاتی ،چند خطای عمدی/سهوی وجود دارد؟ ❌به نظرم، واژه چپ و راست به انگلیسی جابه جاست و مشخص نیست هدفمند است یا خطای سهوی!! ❌وجود کلاغ سیاه نیز احتمالا با قصد منفی در بالای تابلو قرار داده شده!!! ❌خانومی که چادرمشکی به سر داره در کنار مردی با کلاه کاسکت و لباس های آفتاب خورده و لباسهای شلخته دو فرزندش یا راکب موتور است و یا اسنپ موتوری در هر دو حالت از قشر مستضعف جامعه است، انگاری مذهبیون نماد فقر و بدبختی می باشند. ❌مردی با تیپ لباسی خوش کلاس و با حجاب شکیل همسرش و رنگ بنفشِ مانتوی دختر بچه اش، معنادار ترسیم شده، مرد کتاب قطوری دستش است و به نوعی نشان داده است که تخصص گرایی و شهروند خوب و مدرن در انحصار انسانهای روشنفکر و چه بسی غیر متعصب به امور دینی است. ⚠️موارد فوق قطعا با علم به بازتاب منفی بر ذهن مخاطب خواهد داشت. البته وزارت ارشاد طی چهل سال اخیر به عنوان عظیم ترین ترک فعل کنندگان در حوزه هنجارسازی و مبانی انسانی و ایفای نقش کرده است. بابت تابه تا بودن کفش دختر خانواده چادری هم چیزی نگم بهتره!!! @YekAsheghaneAheste
از چشم‌هایش می‌هراسند! کار زیبای سازمان‌زیبا‌سازی شهر تهران در سطح شهر با بنر مزین به تصویر سردار دلها @YekAsheghaneAheste