eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيم (ای پیامبر، از جانب من) بگو: «ای بندگان من که بر خود اسراف (و ستم) کرده‌اید! از رحمت الله نا امید نشوید، همانا الله همۀ گناهان را می‌بخشد، یقیناً او بسیار آمرزندۀ مهربان است -سوره الزمر، آیه ۵۳ @YekAsheghaneAheste
حجاب‌وصیت‌شھدا💌' ! سیاهـے چـادر تـو🌸 از سـرخی خونـمن تر استـ ...! @YekAsheghaneAheste
آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد @YekAsheghaneAheste
گفتند خدا را چگونه میبینی؟ گفت:آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد اما دستم را میگیرد:))🥲 @YekAsheghaneAheste
شیطونـه‌کنارِ گوشت‌زمزمه‌میکنه: تاجوونی اززندگیـت‌لذت‌ببر‼️ هرجورکه‌میشه‌خوش‌بگذرون اماتوحواسـت‌باشه، نکنه‌خوش‌گذرونیت‌به قیمتِ‌شکسـتنِ‌دل‌امام‌زمانمون‌باشه(: . . . @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صد شکر که دستان ولی بر سر ماست دستان اباالفضـــــــل علــی یاور ماست ما فاتح فتـــــــــــــنه های دورانیم چون سید علی خامنه ای رهبــــــــر ماست @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_40 ساعت تقریبا نزدیکای ۵ صبح بود و از دیشب داشتم رو چند تا ورقه هایی که امیر
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ اینقدر ذوق کرده بودم که از پشت،با صندلی محکم خوردم زمین و آخم در اومد.. با شوق و اشتیاق،شماره امیر رو گرفتم. بعد چند تا بوق صداش پیچید _الو...جانم؟! _امیرررر.....پیداش کردم! _اروم تر ریحانه!...گوشم کر شد....چی پیدا شد؟ _عهههه....همون دو نفری که شماره هاشون رو جا‌به‌جا نوشتید دیگه! _جان امیر پیدا کردی؟ _به خدا که پیدا کردم... _دمت گرم ریحانه... _خب حالا چجوری بهت برسونمشون؟ _اوممم....یه آدرس بدم میتونی بری اونجا؟ _برام بفرست... باشه ای گفت و تلفن رو قطع کرد... با خوشحالی در اتاق رو باز کردم و رفتم پایین. مامان که خوشحالی من رو دید،ابرویی بالا انداخت که سریع از کنارش گذشتم... برای خودم لیوان چایی ریختم و زیره نگاه های سنگین مامان برگشتم به اتاقم... صفحه گوشی روشن شد،که دیدم امیر برام آدرس فرستاده... همونطور که داشتم چایی رو میخوردم،لباس هام رو عوض کردم... پوشه رو داخل کیف کولیم گذاشتم و اون رو انداختم رو شونم‌... وقتی داشتم از خونه بیرون میرفتم، مامان درحال تلفن صحبت کردن بود... اخه سر صبحی،با کی حرف میزنی تو مادر من! فرصت رو غنیمت شمردم و سریع در رفتم... ...‌... بعد ۲۰ دقیقه به آدرسی که امیر داده بود رسیدم. نگاهی انداختم که انگار مسجد بود! از ماشین پیاده شدم و دوباره به امیر زنگ زدم... _الو،امیر؟ _جانم ریحانه‌... _من رسیدم _باشه...برو پیشه آقای جواد رنجبر...بهش بگو از طرف من اومدی... باشه ای گفتم و تلفن رو قطع کردم... وارد محوطه مسجد شدم که با پارچه هایی سیاه و پرچم هایی با نام حسین و ابوالفضل تزئین شده بود..‌ ‌..‌‌‌... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_41 اینقدر ذوق کرده بودم که از پشت،با صندلی محکم خوردم زمین و آخم در اومد.. ب
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ وارد مسجد شدم. مردی کنار دیوار تکیه زده بود. رفتم سمتش و گفتم _سلام... با دیدنم سرش رو پایین انداخت و گفت _سلام خواهر،.....بفرمایید _ببخشید میدونید آقای رنجبر کجاست؟ ابرویی بالا انداخت و گفت _آقا جواد؟... _بله... _صبر کنید من الان صداشون میکنم. تشکری زیر لب کردم و رفت... بوی اسپند کل مسجد رو گرفته بود،که معلوم بود این بو از داخل میاد... چند دقیقه بعد،پسری با موهای مشکی و حالت داری که پیراهن مشکی پوشیده بود،به سمتم اومد‌.. _سلام...رنجبر هستم،کارم داشتید؟ سلامی کردم و پوشه سبز رنگ رو از کیفم رو گرفتم جلوش..‌ با تعجب نگاهی کرد که لبخندی زدم و گفتم _من خواهر امیر هستم... _اهان....خوشبختم!...شرمنده یه لحظه نشناختم... _خواهش میکنم پوشه رو از دستم گرفت و با همون تعجب گفت _فهمیدید شماره کیا تغییر کرده بود؟ با همون لبخند گفتم _بله....سخت بود ولی پیدا کردم _خدا خیرتون بده....من رو مدیون خودتون کردید _این چه حرفیه میزنید؟...امیر ازم خواست منم انجام دادم... تشکری کرد و بعد از تعارف تیکه پاره کردن،در حالی که سرش پایین بود ازم فاصله گرفت و دور شد... برگشتم عقب و خواستم از در برم بیرون که محکم خوردم به چیزی و در کسری از ثانیه تمام محوطه مسجد پر شد از چایی... سوزشی رو دستم حس کردم،که دیدم نصف چایی ها ریخته روش... سرم رو بلند کردم و گفتم _چخبره؟....یواش تر... پسری که روبروم هاج‌و واج داشت به چایی های کف زمین نگاه میکرد،سرش رو اوورد بالا... همون پسره بود! همونی که اون روز تو بیمارستان دیده بودمش!... صورتش قرمز شده بود که نگاه کردم تمام لباسش خیس شده!... لب گزیدم که همون پسره(جواد)،اومد سمتمون که با دیدن اوضاع رو کرد به من و گفت _حالتون خوبه؟... ... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
d5736f6b979c5fd96af0c2afdcd8c040.mp3
6.73M
گل ، بوی بهشت را ز احمد دارد این بوی خوش از خالق سرمد دارد گویند که گل عطر محمد دارد نور و شعف از وجود احمد دارد @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢 همزمان با مبعث حضرت رسول(ص)، حسن روح‌الامین اثر جدید خود به‌نام «نجات دختران» را رونمایی کرد @YekAsheghaneAheste
🌿°•°•بسم رب محمد(ص)•°•°🌿
💗 صبح آخرین شنبه بهمن‌ماهتون 🌸بخیر و سلامتی 💗امیدوارم زندگیتون غرق 🌸الطاف بیکران خداوندی باشه 💗الهی که دل هاتون 🌸سرشار از آرامش و 💗حس خوب خوشبختی باشه @YekAsheghaneAheste