eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیــر لب نیت کن حجآب می کنم قربه الی الله 🧕🏼 🌿 @YekAsheghaneAheste
آیت الله بهجت: همه می‌گویند چکار کنیم ؟ من می‌گویم : چکار نکنیم ؟! و پاسخ این است گناه نکنید .. @YekAsheghaneAheste
آيه ۴۱ سوره ابراهیم: پروردگارا! روزی که حساب برپا می شود، مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را بیامرز. در آياتى كه تاكنون درباره‌ى حضرت ابراهيم در اين سوره خوانده‌ايم، او از خداوند هفت درخواست دارد: امنيّت مكّه، دور ماندن از بت‌پرستى، توجّه قلوب و افكار مؤمنان نسبت به فرزندان و مكتب او، بهره‌مند شدن ذريّه‌ى او از ثمرات، توفيق اقامه‌ى نماز، قبول شدن‌ دعاها و آمرزش براى خود و والدين و همه‌ى مؤمنان. «وَ هُوَ أَلَدُّ» تنها به پدر واقعى گفته مى‌شود، ولى «أب» به غير پدر از جمله به عمو و پدرزن نيز گفته مى‌شود. چون والدين ابراهيم مؤمن بودند، لذا در اين آيه حضرت ابراهيم به والدين خود دعا مى‌كند، ولى در آيات ديگر كه «أب» بكار رفته و مراد عموى ابراهيم است، به دليل مشرك بودن او، حضرت از او بيزارى مى‌جويد. در آيه‌ى 133 بقره نيز خوانديم كه فرزندان يعقوب در پاسخ پدر كه پرسيده بود: «ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي» پس از من چه چيز را مى‌پرستيد؟ گفتند: «نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ» ما پروردگار تو و پروردگار پدرانت ابراهيم و اسماعيل را مى‌پرستيم. با آنكه اسماعيل عموى يعقوب است، ولى به عمو «أب» گفته شده است. @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| رهبرمعظم‌انقلاب همین خند‌ه‌هاس که پدر دشمن و در آورده سایه‌ات مستدام رهبر ما♥️ @YekAsheghaneAheste
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| -یه دلم تو باب قبله جامونده -یه دلم تو صحنِ گوهرشاده..💔 -دلتنگ‌حرم- • @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_22 آروم در رو باز کردم و داخل اتاق شدم بالشت کنارش و گرفته بود رفتم لبه
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ _ چیشدی یهو؟ _ از بس کره رو داغ کردی بوش زده بالا سریع گاز و خاموش کرد و با لیوان آبی اومد سمتم _ اصن بیخیال نیمرو بیا بریم همین صبحونه‌ای که خانم قشنگم درست کرده رو بخوریم _ پس هنر اقای صالحی چیشد؟ _ بیخیال خانم حدادی واجب تره با لبخندی نشستم پشت میز هنوزم احساس حالت تهوع میکردم محمد روبروم لقمه میگرفت و می‌خورد و من فقط نگاهش میکردم _ پس چرا نمیخوری؟ _ اشتها ندارم _ عه مگه میشه؟ برام پنیر گردویی گرفت و با اصرار یه لقمه از دستش گرفتم _ امروز میرم دانشگاه کار دارم _ نیازه بیام دنبالت؟ _ نه ماشین می‌گیرم میرم خونه از اونجا ماشینم رو برمیدارم برمیگردم خونه _ هرجور راحتی چایی رو سر کشید و بعده حاضر شدنش رفت جلوی در _ ریحانه مطمئنی خوبی؟ _ آره عزیزم برو به سلامت _ کاری داشتی بهم زنگ بزن _ چشم، خداحافظ وقتی که رفت دیگه رغبتی به اینکه بقیه صبحانه رو بخورم نداشتم، برای همین پاشدم سفره رو جمع کردم ظرف ها رو ریختم داخل سینک که با صدای تلفن رفتم داخل حال _ الو سلام _ سلام دخترم خوبی عزیزم؟ _ ممنونم مامان شیرین شما خوبید؟مریم خوبه؟ _ الحمدلله خوبیم. چخبرا خانم خوشگله؟ _ سلامتیتون، هیچی میگذرونیم همینجوری _ بین این گذروندن روزات نمیشه یه سر به ما هم بزنی؟ _ به خدا خیلی دلم براتون تنگ شده دوس داشتم با محمد بیام که همیشه معمولا یا دیر وقت خونه‌اس یا میرسه فقط بیاد دنبالم _ فدای سرت خودت تنها بیا، مریم هم هست _ چشم چهارشنبه خوبه مزاحمتون بشم؟ _ کاش همه مزاحما مثل تو بودن _ نگید اینجوری _ قربونت عزیزم پس منتظرتم _ باشه چشم، خدانگهدار یه لحظه دلم گرفت! من هفته‌ای دو بار حداقل میرم خونه خودمون چقدر بده که حتی یه سر به شیرین خانم نمیزنم... نکنه محمد از این بابت دلخور باشه و چیزی نمیگه!؟ کلافه نفسم و بیرون دادم حاضر شدم که برم بیمارستان. از پله ها که پایین میرفتم حس میکردم چشمام سیاهی میره خدایا باز چِم شده بود؟؟ دستم و به دیوار گرفتم و روی یکی از پله ها نشستم عجیب نوک دستام یخ کرده بودن و سرم گیج میرفت با صدای پایین اومدن کسی سرمو بالا گرفتم _ عه دخترجون چرا اینجا نشستی _ سلام باران خانم خوبید؟ _ علیک سلام، من که خوبم تو چرا اینجایی؟ _ چشام سیاهی رفت نشستم بهتر بشم _ چیزی خوردی؟ _ آره صبحونه خوردم _ حتما بخاطره این پله‌هاس. من برم دیرم نشه _ باشه، به سلامت _ خداحافظ باران خانم همسایه طبقه بالایی ما بود. خانم خوب و خونگرمی از اهالی شمال... به واسطه دخترش که داخل بسیج بود باهاش ارتباط داشتم یا علی گفتم و چادرم رو جمع کردم. انگاری حالم بهتر شده بود که تا بیمارستان با تاکسی رفتم... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_23 _ چیشدی یهو؟ _ از بس کره رو داغ کردی بوش زده بالا سریع گاز و خاموش کرد
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ روپوشم و تنم کردم. رها با تقه‌ای به در اومد داخل _ میبینم سره کِیفی ریحانه! _ نه بابا چه کِیفی؟؟ _ چرا چیشده؟دعوا کردی با شوهرت؟ _ دیوونه‌ای؟چرا دعوا کنم؟ _ آخه فقط ایشون مسئول تنظیم حال و احوال شما هستن _ لوس نشو رها _ حالا جدا چته؟ _ از دیشب معدم بهم ریخته، امروز صبحم که حالت تهوع و سرگیجه رنگش پرید! زل زده بود به من و آب گلوش و قورت داد _ وا..چی شد؟ _ چند وقته اینجوری شدی؟ _ میگم از دیشب اونم چون خونه مامانم بودم و دستش درد نکنه چیزی برام کم نزاشت _ مطمئنی خیلی وقت نیست؟ _ منظور؟ _ هیچی همینطوری هُل شد و از اتاق رفت بیرون! این چرا اینجوری کرد؟ شونه‌ای بالا انداختم و رفتم پذیرش سمیرا سرش تو مانیتور بود و تند تند چیزی تایپ میکرد _ روز بخیر سمیرا خانم _ روز شما هم بخیر بفرمایید پوزخندی زدم و به شوخی گفتم _ ببخشید میخواستم جهت امر خیر مزاحمتون بشم سریع سرش و بالا گرفت و خیره شد بهم _ خیلی مسخره‌ای ریحانه _ چطوری؟ _ خوبم، یه لحظه ترسیدم فکر کردم خواهر سینا اومده _اوو پس بالاخره آقا سینا پیش قدم شدن _ داستانش مفصله وقت استراحت برات تعریف میکنم _ باشه، میگم دکتر نجفی کجاست؟ _ شیفتش رو تحویل داد رفت _ فکر کردم عمل داره! _ امروز دکتر حسینی جراحی دارن که گفت اومدی بری پیشش سری تکون دادم و رفتم طبقه بالا . ‌. تا عصری که بیمارستان بودم فقط یکبار اونم وقتی رفتم سلف بیمارستان حالم یه جوری شد و نمیتونستم اون محیط رو تحمل کنم رها از همون صبح بیخ گوشم بود و یه حور معناداری نگاهم میکرد....! شایدم داشت ازم مراقبت میکرد! با بچه ها خداحافظی کردم که رها دوید سمتم و راهم رو بست _ چخبرته دختر؟ _ فردا میای بیمارستان؟ _ شاید، چرا چیزی شده مگه؟ _ چیزه خاصی نیست میخواستم تو آزمایشگاه کمکم کنی _ وا.. نسرین هست به اون بگو _ رفته مسافرت مرخصی گرفته. بعدم تو بیای چی میشه مگه؟ _ من بیام وایسم از ملت آزمایش خون بگیرم؟ _ آره چشه مگه؟ _ هیچی ول کن، فردا تونستم میام _ مراقب خودت باش _ حواسم هست از صبح یه چیزیت هست _ نه بابا چیزیم نیست _ پس با دکتر رسولی چیکار داشتی؟ _ بیخیال فردا حرف میزنیم فعلا سریع پیچوند و رفت منم دیگه حرفی نزدم. .... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
‍ ✨🌾🌸✨🌾🌸✨🌾🌸 🌸✨🌾🌸✨🌾 🌾🌸✨ ✨ 🌙ذکر که باعث بخشش گناهان میشود 🔆يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ 🔆يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ 🔆يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ 🔆صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً 🔆وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ. 🔸منبع:مفاتیح الجنان ✨ 🌾🌸✨ @YekAsheghaneAheste 🌸✨🌾🌸✨🌾🌸