eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_181 سوار ماشین که شدم تقریبا بعد از یک ساعت رسیدم.. چقدر شلوغ بود خیابون ها!
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ دختری با چادر نسبتا بلندی که هر لحظه فکر میکردم زیره پاش گیر میکنه و میخوره زمین اومد بالا قیافه اشناش باعث شد کمی بهش خیره بشم که فهمیدم مریم! خانم علوی رفت جلو _ یواش دختر چخبره؟؟؟ _ عه سلام شما هنوز اینجایید؟ _ آره میخواستم تازه بیام اون سمت چیشده؟ انگار که تازه متوجه من شده بود شُک گفت _ وایی ریحانه خودتی؟ چند قدمی برداشتم و با لبخند رفتم کنارش که محکم بغلم کرد _ چقدر دلم برات تنگ شده بود _ نمیدونستم تو هم اینجایی! _ من و زهرا با هم اینجا هستیم خانم علوی اومد کنارمون _ راستی زهرا که ترک پُست نکرده؟ _ نه خیالتون راحت منم با اخوی اومدم ازتون کلید بگیرم فکر کردم رفتید که خوشبختانه سره موقع رسیدم _ کلید کجا؟ _ کلید انباری حسینه دست آقای رسولی بوده انگار که ایشون نمیدونم کجا رفتن دیگه گفتیم شما هم یکی دارید بیایم ازتون بگیریم خانم علوی دست برد سمت کیفش و بعده یکم اینور و اونور کردن دسته کلیدی از کیف بیرون اوورد _بیا فکر کنم اینه _ مرسی دستتون درد نکنه _ بعدش میاید اونطرف دیگه؟! _ آره چند تا بسته بیاریم میایم با هم رفتیم پایین که دیدم کنار ماشین ایستاده بود صورتش مثل امیر بود! رو گونه و پایین صورتش کبود بود پس هر چی شده با هم بودن... با دیدن ما سره جاش محکم وایساد و اول از همه به خانم علوی سلام کرد بعدم همونطور که سرش پایین بود خیلی آروم گفت _سلام خانم حدادی _ سلام خانم علوی دستی به شونه مریم کشید و گفت _ من برم دیر نشه _ میخواید برسونیمتون؟ _ نه شماها برید من با ماشین میرم مریم گفت _ ریحانه میای با ما؟ با تردید به خانم علوی نگاه کروم و گفتم _ نه دیگه من با خانم علوی برم تنها نباشن _تنها چیه دختر کلا چند دقیقه بیشتر راه نیست میخوای برو با مریم حس معذب بودنی داشتم ولی آخره سر قبول کردم که با مریم و برادرش برم مولودی آرومی فضای ماشین رو گرفته بود مریم صندلی جلو نشسته بود و منم صندلی عقب _ خوب کردی اومدی _چرا؟! _ خانم علوی حتما میخواست دنبال خانم های دیگه هم بره ماشین پر میشد _ اهان _ ما هم الان داریم میریم فقط چند تا بسته برداریم چیزی نگفتم و گوش سپردم به مولودی در حال پخش " ز راه آمدی و عید عاشقانت‌ شد بساط بت‌کده‌ها را به هم‌زدی دیگر شکاف کنگره‌ها تا ابد نشانت شد شنید آمنه ذکر علی علیِ تو را شنید و عاشق ذکر خوشِ زبانت شد حلیمه از چه برای تو حرز می‌آوَرْد؟ "... .... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste