eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_225 _ بیا چند دست لباس انتخاب کردم ببین کدوم رو خوشت میاد.. بدون اعتراضی ه
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ "امیر" تو اتاق نشسته بودم که جواد زنگ زد قضیه رو نصفه نیمه بهش گفته بودم و میخواست ببینه کار به کجا رسیده... _ سلام _ علیک سلام آقا چطوری خوبی؟ _ شکر خدا تو خوبی؟ _ الحمدلله...اوضاع ردیفه؟ _ اوضاع که...یه چند دقیقه دیگه میرسن _ بابا تو گفتی با پسره حرف زدی و تمام این که باز رفته با خواهرت حرف زده! _ حالا بزار بیاد...براش دارم،پسره پررو _ ببین زیاد تو جمع هستید چیزی بهش نگو بزار تنها شدید حرف بزن _ والا اون روز تنها بود رفتم باهاش حرف زدم دیدیم که نتیجه‌ای نداد _ ایشالا هرچی خیره پیش بیاد _ من که خیریتی تو اینکار نمیبینم...به محمد که حرفی نزدی؟ _ نه خیالت راحت محمد خبر نداره _ خب خوبه...من برم تا نیومدن لباسم و عوض کنم _ باشه داداش خبری شد بگو _ حتما...یا علی گوشی رو گذاشتم رو میز و رفتم بیرون یه سالی میشد چیزای جدیدی در مورده محمد فهمیده بودم! اون وقتی که فهمیدم هم خوشحال بودم و هم ناراحت... خوشحال از اینکه آدم درستی مثل محمد همچین انتخابی کرده و ناراحت از اینکه نکنه نشه...! ریحانه رو دیدم که با عجله از پله رفت بالا و مامان اومد جلو _ برو یه زنگ به بابات بزن ببین چقدر دیگه میرسه _ فکر نکنم بابا بیاد _ یعنی چی؟برو یه زنگ بزن _ فکر کردی میاد تو مراسم اجباری خواستگاری دخترش شرکت میکنه؟ _ امیر اون روی منو بالا نیار چرت و پرت هم نگو...برو یه زنگ بهش بزن...سریع حرفی نزدم و برگشتم تو اتاقم گاهی از دست کارای مامانم کلافه میشدم نه به این که سوگل رو داشت مینداخت جلو واسه من نه الان که داره آسمون و زمین رو میدوزه که ریحانه به بنیامین بله بگه... پوفی کشیدم و به بابا زنگ زدم _ سلام بابا کجایی؟ _ جلو درم...اومدن؟ _ نه...مامان گفت زنگ بزنم کِی میای _ امیر اصلا دلم نمیخواد امشب بیام خونه اصلا _ والا منم به زور موندم اینجا...ولی بابا نگران نباش ریحانه خبر داره؟ _ از چی خبر داره؟ _ میدونه امشب بنیامین میخواد ازش خواستگاری کنه _ ای خدا منو لعنت کنه که دارم اذیت شدن دخترم رو میبینم _ نگو اینجوری بابا...هرچی هست امشب به امید خدا خوب تموم میشه _ ان شاءالله...باشه الان میام بالا _ منتظریم نفس عمیقی کشیدم و رفتم که لباس بپوشم... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste