✒با خودت تکرار کن
🌸 امروز همه چیز به واسطهی نظم الهی بموقع و به جا انجام میشود. همه چیز کامل است و من احساس خوبی دارم.
"خدایا سپاسگزارم"
@YekAsheghaneAheste
@salatin_shoor118
⚪️اعمال روز یکشنبه
🔹دعای روز یکشنبه
🔹زیارت حضرت زهرا (س)
🔹زیارت حضرت علی(ع)
🔹ذکر یا ذالجلال و الاکرام100مرتبه
@YekAsheghaneAheste
@salatin_shoor118
هرچه قدّ آرزو بزرگتر میشود،
قدّ خستگیها هم بلندتر میشود!
بسمت دلبر رعناقدی چون تو ؛
با سَــر نه.. با دل باید دوید!
#عاشقانه_مذهبــــی 🍃🍂
#ماه_رجب #امام_زمان #سخنعشق
┄┅┅✿❀📿❀✿┅┅┄
@YekAsheghaneAheste
┄┅┅✿❀📿❀✿┅┅┄*
♡•♡•♡•♡•♡•
چهار چیز که حوّا نمی تونست به آدم بگه :
۱- آدمت می کنم!
۲- از شوهرای دیگه یاد بگیر!
۳- قبل از تو صد تا خواستگار داشتم!
۴- می رم خونه مامانم!
خوش بحال آدم😂😂😂
#طنز #میلاد_امام_علی #ماه_رجب #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
@salatin_shoor118
هدایت شده از │↫𝐷𝑒𝑙𝑏𝑎𝑟 𝐼𝑟𝑎𝑞𝑖‹ 𝟏𝟐𝟖 ›🇮🇶 ↬│
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازت باطل شد😂😂😂😍
اولین نماز واجب پشت آقا چی شد
෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴
෴
💚الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج 💚
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💠♡|@salatin_shoor118|♡
همسآیه👇👌
@YekAsheghaneAheste
🌐اردوی مجازی
نجف اشرف/عراق
🚌 ✈️ 🚌
✨حرم حضرت علی (ع)
🌸 روی لینک زیر بزن و حرم مطهر حضرت #امیرالمؤمنین را بازدید و زیارت کن!👇
https://www.imamali.net/vtour
🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐
#امام_علی
❤عشقی ❤خوب است اگر🥰 یار🥰
📿خدایی📿 باشد..
#عاشقانه #امام_زمان #ماه_رجب #دلبر_جانا
┄┅┅✿🌹❤🌹✿┅┅┄
@YekAsheghaneAheste
@salatin_shoor118
┄┅┅✿🌹❤🌹✿┅┅┄*
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_16 (+وای خوش به حالت!من که هرچی به اشکان زنگ میزدم جواب نداد!....فکر کنم بعد
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_17
برای لحظه ای اهنگ قطع شد.صدای نفس های پوریا قابل شنیدن بود...
_این رو زدم برای اینکه فردا جرات زنگ زدن به من رو نداشته باشی..
با دست دیگه ام سیلی به طرف دیگه صورتش زدم و با حرص گفتم
_این یکی رو هم زدم که نه تنها فردا،تا وقتی نفس میکشی نزدیک من نشی...
بدون اینکه منتظر جوابش باشم،در برابر نگاه های بقیه رفتم کیف و شالم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون.
هرکاری میکردم نمیتونستم جلو اشک هام روبگیرم،همش چشم های پر میشد و جلو دیدم رو میگرفت...
خسته شده بودم...نشستم کف خیابون...
تف به من! تف به این زندگی...
دیگه نمیتونستم تحمل کنم. خستم کرده بود..
مردی که یک روز برا منه ، یک هفته برا دیگران...مردی که قربون صدقه اش رو نثار هر آدمی میکرد...
من از این مرد خسته شده بودم...
حرف های امیر مثل نجوایی تو گوشم زمزمه میشد:...
"باباش رو دیدم،اصلا خوشم نیومد ازش!چشم هاش فقط پول رو میبینن.همه چیز به کنار،پول براش اولویت داره،از یه همچين پدری،چه پسری در میاد؟..."
بلند وسط خیابون داد میزدم...
امیر...کجایی که کاش به حرفت گوش میدادم...
امیر...داداشی کجایی؟..
لعنت به من و این دلم که دلبسته ادمی مثل پوریا شده بود..
داغ کرده بودم و دیگه حالم دست خودم نبود.با صدای عربده راننده ای که پشت سرم بود خودم رو به کناری انداختم و سرم رو گذاشتم رو پاهام...
توان راه رفتن نداشتم...از تو کیفم گوشی رو بیرون اووردم و شماره امیر رو گرفتم...
"امیر"
از بس مامان سرم غرغر میکرد،از خونه اومدم بیرون.
زنگ زدم جواد که گفت رفته مسجد...
باهاش هماهنگ کردم و قرار شد منم برم اونجا.
چند سالی میشد که شده بودم از بچه های ثابت مسجد و هیئت. اولین بار با جواد تو دانشگاه آشنا شدم.
اینقدر بچه خوب و بامعرفتی بود که ناخودآگاه دلم میخواست بیشتر بشناسمش.
دور از چشم مامانم و بابام میرفتم مسجد و کم کم با حاج آقا علیمی آشنا شدم...
رفته رفته فهمیدم این خلق و خویی که جواد داره از کجا نشئت میگیره...و شیفته اهل بیت شدم.
بعد مدتی با اصرار و خواست خودم رفتم بسیج اسم نوشتم...احساس میکردم کم کم دارم آرامش میگیرم...همون آرامشی که سالها دنبالش میگشتم.
وقتی به مهمونی هایی که میدونستم چیزی جز گناه نداره نمیرفتم،احساس بهتری داشتم.
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_17 برای لحظه ای اهنگ قطع شد.صدای نفس های پوریا قابل شنیدن بود... _این رو زدم
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_18
اما وقتی ریحانه رو میدیم،چیزی جز ناراحتی احساس نمیکردم..
تک خواهرم...خواهر عزیزم،که شده بود همرنگ جماعتی گناهکار ...
هربار ، قلبم با دیدنش اتیش میگرفت، اما نمیتونستم چیزی بهش بگم...
وای از اون روزی که اون پسره پوریا رو میخواست وارده زندگیش کنه!...
شب و روز دیوانه وار از خدا کمک میخواستم،که به خواهرم رحم کنه...
میگفتم خواهرم جوونه،نادونه،احساساتی شده...خدایا تو رحم کن...
با جواد و چند تا از بچه های دیگه،زیر و بم پوریا رو دراوورده بودیم...
میدونستم چه آدم اشغالیه اما نمیتونستم دم بزنم....کافی بود یه چیز میگفتم اونوقت دیگه کنترل کردن مامان عالمی داشت...
خواهرم شده بود بازیچه کار های مامانم اینا...
آخ که برادرت بمیره...
چهره خوشحالش وقتی محرمیت بینشون خونده شد رو فراموش نمیکنم...
هرروز بچه ها میومدن و من رو دلداری میدادن...اما...
امان از روزی که بفهمم قلبش شکسته...
...
رسیدم جلو در مسجد....هفته دیگه اول محرم بود و از الان همه در تکاپو و تدارکات بودن..
از ماشین پیاده شدم و رفتم تو حیاط مسجد که جواد با دیدنم به سمتم اومد
_به به داداش امیر گل،خوش اومدی...
بی حال سری تکون دادم که لبخندش رو جمع کرد و آروم گفت
_چی شده داداش باز پکری؟
_هیچی بابا...مثل همیشه...
_اتفاقی برا خواهرت افتاده؟
_جواد...داداش به خدا خسته شدم!...همش این ریحانه رو از اینور به اونور میکشونن!...بابا این دختر احساسات داره...الان پس فردا این مرتیکه کاری کنه،من چه گلی به سرم بگیرم؟
_غمت نباشه داداش...خدا همراهشه...
پوفی کشیدم و با جواد رفتیم داخل...
...
ساعت نزدیکای ۱۱ بود که از مسجد اومدم بیرون و روبه جواد گفتم
_اگه خونه میری برسونمت...
_نه قربانت...محمد میاد با اون میریم
_مگه محمد میاد اینجا؟
_اره،بنده خدا خواهرش رو رسوند ترمینال دیگه داره برمیگرده منم برمیداره...
سری تکون دادم و خداحافظی کردم.تو ماشین نشستم و اومدم راه بیوفتم که دیدم جواد سوار ماشین شد
_چی شد،تو که با محمد جونت میرفتی!؟...
خنده ای کرد و گفت
_خوده محمد جون وسط راه مونده...بیا بریم اونم برداریم،ثواب داره
چشمی گفتم و استارت ماشین رو زدم...
در طی مسیر مداحی های درخواستی آقا جواد رو داشتیم تست میکردیم...
دلشوره عجیبی گرفته بودم و حس میکردم یه چیزی این وسط خوب نیست...
خدا بخیر بگذرونه...
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
من مست تماشای خیالات تو بودم
لعنت به من و ساعت و آن زنگ بلندش
#امام_زمان #ماه_رجب #سخنعشق
@YekAsheghaneAheste
قانونِ عقل و عشقِ جهان را به هم زند
وقتی ﻋﻘﻴﻠﮥ العرب، از عشق، دم زند
از چشمِ یار، قامت دلدار، دیدنی است
نام حسین، از لب زینب، شنیدنی است.....
#وفات_حضرت_زینب #امام_زمان #ماه_رجب #لبیک_یا_خامنه_ای #حضرت_زینب
@YekAsheghaneAheste