eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤 🖤🖤 🖤 سِرِّ نى در نینوا مى مانْد، اگر زینب نبود کربلا در کربلا مى ماند، اگر زینب نبود چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفانِ رنگ پشت ابرى از ریا مى ماند، اگر زینب نبود @YekAsheghaneAheste
مداحی وای زینبا.mp3
4.93M
🖤یا زینب مولاتی 🖤ابتدای عاشقی امتداد کربلا 🖤یا شریکه الحسین ای نماد کربلا 🖤تو یه نصف روز پیر شدی برات بمیرم 🖤اسیر شدی برات بمیرم... @YekAsheghaneAheste
❤️ℒℴνℯ❤️ 📚جملات تأثیر گذار... ♥️خانه‌تان را با عشق برکت دهید♥️ در هر کنج آن عشق بکـاریـد تا خانه‌ای گرم ، عاشقانه و آرام داشته باشید و همواره در آشتی و آرامش به سر ببرید تصمیم بگیرید این باور را همیشه در سر بپرورانید که همه مفید هستند و هر جا قدم می‌گذارید کسانی آمادگی کمک به شما را دارند مهم نیست مردم چه می‌گویند  و چه می‌کنند، بلکه مهم این است که شما چه واکنشی نشان می‌دهید  و چه باوری در مـورد خـود داریـد ♥️ @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینا بسیجین استوری ෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴ ෴ 💚الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج 💚 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💠♡|@salatin_shoor118|♡
◆به دریای پر از غم، امان از دلِ زینب ◆به عمری همه ماتم، امان از دلِ زینب ◆چو شد کرب و بلایی به آن قدِ خمیده ◆بدید رأس بریده، امان از دلِ زینب ◆اگر خون بفشاند، ز چشمِ بنی آدم ◆بگوید دلِ عالم، امان از دلِ زینب @YekAsheghaneAheste
enc_16620417646221990863858.mp3
2.44M
من زینب عقیده من آزادگی من اسوه مقاومت و ایستادگی شمشیر اگر دهند بجنگم به سادگی با ذوالفقار نسبت من خانوادگی @YekAsheghaneAheste
📲 📸 (س) 🏴 (س) ෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴ ෴ 💚الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج 💚 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💠♡|@salatin_shoor118|♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌ هشدار : با توجه به زلزله‌ ۷/۸ ریشتری در ترکیه و سوریه، ممکن است کانال‌های آخرالزمان‌گرا با پخش چند حدیث از امام باقر و امام صادق ( علیهم السلام ) از این حادثه سؤاستفاده کنند و اخبار غلط را به نام ( نزدیکی ظهور یا علائم ظهور حضرت مهدی عج ) منتشر کنند. ⚠️ خواهشاً به این دسته از اخبار هیجانی توجه نکنید. این کانال‌ها در اسفند ماه سال ۹۸ که بسیاری از شهر‌های کشور دچار سیل شده بود هم دست به نشر چنین اخباری زدند و آن را مرتبط با ظهور معرفی کردند. 🔆 آرزوی همه‌ ما ظهور حضرت حجت عجل الله فرجه و دیدار روی مولاست امّا نشر اخبار بی‌ارتباط و غلط و فاقد اعتبار به هیچ وجه کار درستی نیست. مخصوصاً اگر هدف جمع‌آوری ممبر و فالوئر برای پیج و کانال باشد! ෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴ ෴ 💚الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج 💚 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💠♡|@salatin_shoor118|♡
✍🏻 گفتنِ دوستت دارم برای تو اصلا کافی نیست . .‌ . چند لحظه صبر کن لغتنامه را ورق بزنم تا شاید واژه‌ای بیابم برای اشتیاقم به تو ! ♥️ @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_18 اما وقتی ریحانه رو میدیم،چیزی جز ناراحتی احساس نمی‌کردم.. تک خواهرم...خوا
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ محمد زنگ زد و گفت که دم یه مترویی وایساده،که من هم راه رو کج کردم اونطرفی.. وقتی گوشه ای از خیابون دیدمش،کنار زدم و با لبخند سوار ماشین شد.. _به به آقا محمد گل... لبخندی زد و گفت _سلام....بر برادران همیشه حاضر در صحنه ! خنده ای کردم که توجه محمد به مداحی در حال پخش،جلب شد... _اصلا آدم دو تا رفیق کنارش باشه،فضا عرفانی باشه...اوففف.. جواد بلند زد زیر خنده و گفت _بس کن محمد آخر شبی،انرژی گرفتیا... تک خنده ای زد و چیزی نگفت. بعد یک ساعت که هردوشون رو رسوندم،به طرف خونه میرفتم که گوشیم زنگ خورد و اسم ریحانه روش نقش بست. لبخندی به لب زدم و با خوشحالی جوابش رو دادم _سلام ملکه تاریکی صدای هق،هق و گریش میومد،که لبخند رو لبم ماسید... _الو....ریحانه...فدات شم چی شده؟... با صدایی گرفته که سعی می‌کرد اون رو صاف کنه گفت _الو،امیر... _جان امیر!...چیشده فدات شم؟ _امیر،میای دنبالم؟ _مگه با مامان اینا نیستی؟ _نه خودم تنهام... _پوریا کجاست؟ صدایی ازش نیومد و فقط می‌شنیدم که داشت گریه میکرد... قلبم تیر کشید و ماشین رو کنار خیابون نگه داشتم _ریحانه....الو... _امیر میای دنبالم یا نه؟.. _اره قربونت...آدرس بده الان میام.. هول کرده بودم و مثل دیوونه هایی که تازه اومدن تو شهر،گیج به اطراف نگاه میکردم... تو دلم داشتم کلی دعا میکردم که بلایی سرش نیومده باشه که اگه میومد،دنیام خراب میشد... بعد نیم ساعت چرخیدن دور خودم بالاخره رسیدم و سریع از ماشین پیاده شدم. منگ داشتم به خیابون خالی روبروم نگاه میکردم. یعنی چی شده؟کجاست؟پس چرا نیستش؟ اومدم از ماشین گوشیم رو بیارم که صدای گریه هایی به گوشم خورد و به سمتش رفتم. مثل دختر بچه ها، پاهاش رو تو شکمش جمع کرده بود و گریه میکرد. _ریحانه؟!....الهی من برات بمیرم،چی شده؟ با شنیدن صدام سرش رو بالا گرفت و با دیدنم خودش رو انداخت تو بغلم... در اغوشم سفت گرفتمش.. _این چه وضع و حالیه؟...گوشه خیابون چیکار میکنی؟ _امیر...من دیگه نمیخوام عاشق بشم... بغضم گرفت،که نتونستم کنترلش کنم و اشک هام سرازیر شدن.. میدونستم،والله که میدونستم این حال و روز سره خواهرم میاد! ای خدا بگم چیکارم کنه که با اینکه میدونستم،دم نزدم... از خودم جداش کردم و خیره شدم به چشم های قرمزی که معلومه ساعت ها است که بارونیه... _الهی امیر بمیره برات...چیشده قربونت بشم؟ _امیر...گفتی این خوب نیست!...واقعا نبود.. _در مورد کی حرف میزنی؟ _امیر،بیا بریم خونه...توروخدا بیا بریم خونه،نمیتونم رو پام وایسم... سری تکون دادم و سوار ماشینش کردم. تو کل مسیر دیوونه شده بودم.یعنی پوریا کاری کرده؟چیکار کرده؟چرا خواهرم اینجور شده؟!... نگاهی بهش کردم که سرش رو به پنجره ماشین تکیه داده بود و آروم چشم هاش رو بسته بود... ریحانه به همین سادگی دلش نمیشکست!...وای به حالت پوریا که بفهمم چیکار کردی... وای به حالت... ... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_19 محمد زنگ زد و گفت که دم یه مترویی وایساده،که من هم راه رو کج کردم اونطرفی
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ بردمش تو اتاق خواب و نشوندمش رو تخت،از کنار تخت لیوان آبی بهش دادم و اون رو سر کشید. _امیر... _جان امیر!... _مامان اینا کجان؟ _حتما تا الان خوابیدن دیگه... بغضش گرفت و دوباره چشم هاش بارونی شد.کنارش نشستم و دستاش رو گرفتم... _باز چی شد؟ _اگه مامان می‌ذاشت من باهاشون برگردم خونه اینطوری نمیشد...همش میخواستن منو کنار اون پوریا نفهم نگه دارن...اَه....منه احمق رو بگو که بعد این همه مدت دلم رو برا کی باز کرده بودم... وقتی دیدم شرایط مناسبه ازش سوال کردم و اون هم تمام ماجرا امشب رو بهم گفت... داغ کرده بودم و نمیتونستم درست نفس بکشم... قلبم درد گرفته بود و آماده بودم تا یه چیز رو بشکونم،یا یکی رو خفه کنم... پسره بی همه چیز!...کارت رو بی جواب نمیزارم!.. وقتی یکم آرومش کردم...از خونه زدم بیرون. امیدوار بودم که وقتی میرم خونش، اونجا باشه... " ریحانه" با سر درد و سوزش بدی تو سرم از خواب بلند شدم. آخ که چقدر سرم داشت میترکید،انگار اثر مسکن های دیشب از بین رفته بود. دیشب؟!....مثل یه فیلم از نگاهم گذشت که بغضم گرفت... پسره بیشعور..پسره... صداهای بیرون،توجهم رو جلب کرد،که از تخت رفتم پایین و جلو در وایسادم مامان:دارم دیوونه میشم تو این خونه حسین!..دیگه نمیتونم تحمل کنم...بچه هات یاغی شدن!...میفهمی یاغی؟!...اون از پسرت که معلوم نیست از دیشب کجا رفته،اینم از دخترت که یک ساعت تنهاش گذاشتیم،ببین چه آبروریزی کرده!... اروم در رو باز کردم و از پله ها رفتم پایین... با لحنی طلبکارانه گفتم _من چه آبروریزی کردم دیشب؟ مامان سمت من چرخید _به به ریحانه خانم...صبحت بخیر!میگفتی زنگ میزدم نوکر و کلفت ها بیان بیدارت کنن!.. _میگم دیشب چیکار کردم؟هان؟ _میخوای بگی اینقدر هوش و حواست سر جاش نبوده که هیچی یادت نمیاد؟...مگه بهت سر شب نگفتم به پر و پاچه این پسره نپیچ؟ حرفم رو که گوش ندادی،تو گوشش هم زدی؟ هاج و واج داشتم به مادری که باید الان پشتم وایسه،اما جلو روم وایساده بود نگاه میکردم. چی میگفتن اینا؟اصلا میدونن اون پسری که دارن ازش دفاع میکنن با دخترشون چی کار کرده؟ رو کردم به بابا که ساکت یه گوشه نشسته بود _بابا نمیخوای حرفی بزنی؟ مامان پرید وسط حرفم و گفت _بیخود بابات رو مخاطب قرار نده!...پسره هرکاری هم که کرده باشه اجازه نداشتی غرورش رو جریحه دار کنی... _هرکاری؟...مامان هرکاری میتونست بکنه؟چطور وقتی نمیدونی اون بی همه چیز چیکار کرده اینطوری من رو قضاوت میکنی؟ صدام رو بردم بالا و داستان دیشب رو با زجه فریاد زدم.... دیگه پاهام توان نداشت، وزنم رو تحمل کنه!نشستم رو سرامیک های سرد خونه... بابا که اشک گوشه چشماش رو پاک میکرد،نگاهی بهم انداخت که جیگرم رو سوزوند. مامان بهم نزدیک تر شد _خب عزیزه من اون پسر تو حال خودش نبوده،نفهمیده چیکار میکنه...تو هم که بهش گیر دادی... وسط حرفش پریدم و عصبانی گفتم _مثل اینکه من هرچی بگم نمیخوای بفهمی چی شده،نه؟ چرا باز همه چی افتاده بود گردن من؟چرا باز من باید کسی میبودم که آسیب میبینه؟ چون دلبسته ادم غلطی شدم؟ای لعنت به من... ... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
همینقدر قلب‍‍م مطمئنه که بهتر از تو توی زندگیم هیچوقت نمیاد که شاعر میگه : زندگی اگر هزار باره بوَد ‏بار دیگر تو ؛ بار دیگر تو @YekAsheghaneAheste ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✒با خودت تکرار کن 🌸 ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺣﺴﯽ ﺧﻮﺏ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺷﻮﺩ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺷﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺎﻧﺪ. "خدایا سپاسگزارم" @YekAsheghaneAheste 🌸🍃
⚪️اعمال روز سه‌شنبه 🔹دعای روز سه شنبه 🔹زیارت ائمه بقیع 🔹ذکر یا ارحم الراحمین 100 مرتبه @YekAsheghaneAheste
🔴۷ زلزله جدید در جنوب ترکیه فقط طی ۱ ساعت 🔹داده‌های زمین‌نگاری از ترکیه نشان می‌دهد که فقط طی ۱ ساعت اخیر ۷ زلزله جدید در جنوب ترکیه با قدرت‌های بیش از چهار یا پنج ریشتر رخ داده است. ෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴ ෴ 💚الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج 💚 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💠♡|@salatin_shoor118|♡