eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸دلت که گرفت 🌸دیگر منت زمین را نکش ، 🌸راه آسمان باز است، پر بکش ! 🌸او همیشه آغوشش باز است، 🌸نگفته تو را می‌خواند.. 🌸اگر هیچکس نیست ، 🌸خدا که هست ؟!   @YekAsheghaneAheste ╰════🌺🌹🌺═══╯
دل است دیگر تمام دنیاااااا برایش بشوند اوووو باز چشمش دنبال اوییست که خود می بیندو می خواهد... ♥️ @YekAsheghaneAheste
♥️وقتی تو میخندی...! ♥️من می‌خوام بمیرم برای تُو....! @YekAsheghaneAheste
♥️ℒℴνℯ♥️ همیشه قشنگ‌ترین اتفاقِ زندگیم قشنگ‌ترین چشمای زندگیم قشنگ‌ترین حرفای زندگیم قشنگ‌ترین خاطرات زندگیم، با توست همه‌چی با تو قشنگ‌تر شد عشقم 💋😀 ♥️ @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴ ෴ 💚الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج 💚 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💠♡|@salatin_shoor118|♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_20 بردمش تو اتاق خواب و نشوندمش رو تخت،از کنار تخت لیوان آبی بهش دادم و اون ر
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ حالم خیلی بد بود و داشتم از سردرد میمردم،چون خیلی داد زده بودم و گریه میکردم،دستام به لرزش افتاده بود و نمیتونستم رو پام وایسم.... بابا اومد من و از رو زمین بلند کنه که با چرخش کلید تو قفل و باز شدن در،هر سه تامون خیره شدیم به امیر که وارد خونه شد. گوشه لبش پاره شده بود و ابروش زخمی بود. امیر!....کجا بوده این تا الان؟ چرا اینطوریه قیافش؟ مامان زیر لب چیزی گفت و به سمت امیر قدم برداشت... _الهی مادرت برات بمیره...چرا این ریختی شدی؟از دیشب کجا بودی؟ امیر که معلوم بود کلافه شده پوفی کشید که من رو وسط زمین دید و سمتم اومد. _تو چرا اینجا افتادی؟ با عصبانیت سمت مامان برگشت و گفت _نمیبینید حالش بده؟چیکارش دارید؟...بابا این دختر تب داره!تا نکشیدش ول کن نیستید؟ اومد زیر بغل من رو گرفت و بلندم کرد. مامان هاج و واج رفتن ما رو تماشا کرد و بابا با عصبانیت از خونه رفت بیرون. من واقعا تب داشتم؟برا همین داشتم از گرما میمردم؟ در اتاق رو باز کرد و من رو نشوند رو تخت _برا چی اومدی بیرون از اتاقت؟مامان رو نمیشناسی؟ نمیدونی چه راحت حرف دیگران روش اثر میذاره؟ از کنارم، لیوان آبی دستم داد و قرصی رو گذاشت دهنم. با بی‌حالی جرعه ای از آب رو خوردم و بهش چشم دوختم... _چرا قیافت پوکیده؟... خنده ای گوشه لبش نشوند _مهم نیست...تو یکم استراحت کن دستش رو گرفتم و آروم نشوندمش رو تخت _به جون مادرجون که میدونی چقدر برام عزیزه،نگی دیگه باهات حرف نمیزنم _چه اصراری داری؟.... پوفی کشید و دستش رو برد لای موهاش _رفتم پیش پوریا... دستاش رو ول کردم و در حالی که متعجب بودم با بغض نگاش کردم _اونجوری نگام نکن ریحانه...فکر کردی بعد کارهایی که کرده من راحت ازش میگذرم؟ _محکم زدیش؟ _الان نگرانشی؟ _نه!....میخوام بدونم یجوری زدیش که حالش جا بیاد؟ خنده ای کرد و صورتم رو بین دست هاش گرفت _ای قربونت برم من....یجوری زدمش که تا عمر داره با هیچ کسی جرئت نکنه هم کلام باشه دستام رو گذاشتم رو دستاش و بغلش کردم. چقدر خوب بود که در بی رحمی و ناعدالتی که مامان داشت،برادری مثل امیر رو تو زندگیم داشتم... اصلا چرا من با وجود امیر به تکیه گاه دیگه ای فکر کردم؟ بعد رفتنش انگار مُسکن ها داشتن اثر میذاشتن که با حالت منگی رو تخت دراز کشیدم و نفهمیدم کی خوابم برد... ... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_21 حالم خیلی بد بود و داشتم از سردرد میمردم،چون خیلی داد زده بودم و گریه میکر
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ صدای عربده ای خواب رو تو سرم شکوند و از خواب پریدم... یا خدا این کی بود که اینطوری داشت،داد و بیداد میکرد؟ فکر کردم دوباره مامان زده به سرش و داره شلوغ کاری میکنه! پوفی کشیدم و از اتاق رفتم بیرون... _من زنم رو میخوام ببرم اصلا....به توچه که جلوی من رو میگیری؟ این صدای پوریا بود؟با چه رویی اومده بود اینجا؟ از پله ها رفتم پایین،که با دیدنم حرفش رو خورد و امیر با چشم های قرمز و عصبی به سمتم اومد _برا چی اومدی بیرون؟برگرد اتاقت اروم و با صدای خش دار به امیر گفتم _این با چه رویی اومده اینجا؟چی میخواد؟... پوریا که صدای مارو شنید گفت _اومدم ببرمت!....مگه زنم نیستی؟ با عصبانیت دست امیر رو کنار زدم و اومدم هرچی از دهنم در میاد نثارش کنم که با صدای مامان ایستادم _ریحانه....الان پدرت میاد پوریا گفت _مامان من بد میگم؟...آقا مگه ریحانه زنم نیست؟خوب میخوام با خودم ببرمش.. داد زدم _اینقدر زنم،زنم نکن پسره بی چشم و رو....مگه نگفتم دیگه نمیای دنبالم؟...بعد هم ما دو روز دیگه اون محرمیت لعنتی بینمون تموم میشه... _من نمیزارم تو رو از من بگیرن... امیر یقه ی پوریا رو گرفت و عربده زد تو صورتش و گفت _تو خیلی غلط میکنی اصلا با خواهر من هم کلام میشی پسره دوزاری... _من دوزاریم؟ مثل اینکه یادت رفته بابات چجوری دست و پا میزد که با پدر من همکاری و شراکت داشته باشه... اینبار مامان صداش رو بالا برد و شروع کرد به دعوا کردن که با اومدن بابا و پشت سرش آقا هاشم و زیبا خانم حواس ها پرت شد... زیبا خانم اومد پوریا رو از زیر دست امیر کشید بیرون و با طلبکاری گفت _ول کن عزیزم...مگه دختر تحفه اس؟اینهمه دختر خوب و خانواده دار بیرون ریخته...ول کن اینا رو... با حرص گفتم _بردار این پسر بی حیا رو ببر تا خودم نزدمش _بله دیگه اون از دیشب که بچم رو اونطور کوچیک کردی،این از الان... بابا اومد جلو رو به آقا هاشم گفت که برن از خونه بیرون.. دیگه دعوا شده بود بین خانواده ها و پوریا فقط به من زل زده بود... چشم هایی که تا دیروز آینده خودم رو توش میدیدم،شده بود اینه دغ من!... دیگه نمیخواستم هیچ وقت ببینمش...هیچ وقت... **** شراکت پدرم بهم خورد و خطبه محرمیت بین من و پوریا هم از بین رفت... بعضی وقت ها تو دانشگاه که سمتم میومد،شروع میکردم با استاد ها حرف زدن و سر خودم رو گرم میکردم که میرفت... چندباری هم اومده بود جلو در خونه که دوبارش رو امیر دید و حسابی حالش رو می‌گرفت که دلم خنک میشد... شده بود عین این مزاحم های سمج... مادرم که اون اوایل طرف پوریا رو می‌گرفت،وقتی واقعیت ماجرا رو از زبون خاله مهین که شاهد اتفاقات اون شب بود رو شنید،خیلی عصبانی شد.... حتی چند بار میخواست بره با زیبا خانم درگیر بشه که بابا مانعش میشد... خلاصه که در تمام این مدت داشتم مهر پوریا رو از دلم بیرون میکردم....مهری که برای من مهر بود و برای اون چیزی جز هوس نبود! کاش برمیگشتم به گذشته و تو انتخاب ادم های دوروبرم یکم بیشتر دقت میکردم... ای کاش... ... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
ز تمام بودنی ها "تو" همین از آن من باش که به غیر با "تو" بودن دلم آرزو ندارد!   @YekAsheghaneAheste
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست            در و دیوار گواهی بدهد کآری هست @YekAsheghaneAheste
🌸سلام ⚪️اعمال روز چهارشنبه 🔹دعای روز چهارشنبه 🔹زیارت چهار امام «ع» 🔹ذکر یا حی یا قیوم 100 مرتبه @YekAsheghaneAheste
✒ با خودت تکرار کن 🌸 امروز از هیچ‌ کسی انتقاد نکرده و به نظریات دیگران هم احترام خواهم گذاشت. "خدایا سپاسگزارم" @YekAsheghaneAheste 🌸🍃
مطالعه این صفحه زیاد وقتت رو نمیگیره... اما عوضش به حرف رهبرت احترام گذاشتی رفیق🖐🏼🌱 @YekAsheghaneAheste
اگرازگذشتگان‌عبرت‌نگیرید؛ عبرتی‌برای‌آیندگان‌می‌شوید . - امیرالمومنین‌علیه‌السلام - 🌱 @YekAsheghaneAheste
به دو علت ما لحظه‌های واقعی را در زندگیمان تشخیص نمی‌دهیم؛ اولاً چون انتظار چیز دیگری را داریم؛ چیزی بزرگتر، چشم‌گیرتر و مهیج‌ تر. دوماً چون خارج از وجود خودمان دنبال خوشبختی می‌گردیم در حالی که باید آن را درون خودمان جستجو کنیم و به وجود بیاوریم. @YekAsheghaneAheste
به‌سلیمان‌جهان‌از‌طرف‌مور‌سلام به‌شه‌تشنه‌لب‌از‌بنده‌ی‌رنجور‌سلام نشدم‌لایق‌وصل‌تو‌در‌این‌مدت‌عمر دلخوشم‌اینڪه‌دهم‌باز‌هم‌از‌دور‌سلام اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ @YekAsheghaneAheste
بردَرَش‌بگذار‌ای‌سائل‌سرازرویِ‌نیاز درنخواهد‌ماند‌هرکس‌قبله‌گاهش‌این‌دراست:) 🌿 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایا امام علی را یک بشر میدانید؟ هرکه خود را سگ کوی تو نخواند آدم نیست🕋🍇 ³¹³__________________________ ♥️||@salatin_shoor118
ای جان و ای دو دیده بینا چگونه‌ای وی رشک ماه و گنبد مینا چگونه‌ای ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست ما بی‌تو خسته‌ایم تو بی‌ما چگونه‌ای @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کُری خونی بچه های انقلابی باهام مشکل داره بچه خوشگل جووون😂👌🏻 ³¹³__________________________ ♥️||@salatin_shoor118
..🌱... 🌸 ترکشي به سينه اش نشسته بود . برده بودنش برای اخرين عمل جراحي. قبل از عمل بلند شد که برود بهش گفتن : بمان! بعد از عمل مرخصت مي کنن ،اينجوري خطرناکه. گفت: وقتي اسلام در خطر باشه من اين سينه رو نمي خوام... @YekAsheghaneAheste
زاندم که شنیده‌ام نوای غم تو رقصان شده‌ام چو ذره‌های غم تو ای روشنی هوای عشق تو عیان بیرون ز هواست این هوای غم تو @YekAsheghaneAheste
🌸....🌸....🌸 🦋پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: مرد حقی بر زنش دارد و آن حق این است که چنانچه او را صدا زند پاسخ دهد، و هنگامی که او را دستوری دهد سرپیچی نکند و پاسخ مخالف ندهد و با او مخالفت نورزد. ... @YekAsheghaneAheste