ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_181 سوار ماشین که شدم تقریبا بعد از یک ساعت رسیدم.. چقدر شلوغ بود خیابون ها!
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_182
دختری با چادر نسبتا بلندی که هر لحظه فکر میکردم زیره پاش گیر میکنه و میخوره زمین اومد بالا
قیافه اشناش باعث شد کمی بهش خیره بشم که فهمیدم مریم!
خانم علوی رفت جلو
_ یواش دختر چخبره؟؟؟
_ عه سلام شما هنوز اینجایید؟
_ آره میخواستم تازه بیام اون سمت چیشده؟
انگار که تازه متوجه من شده بود شُک گفت
_ وایی ریحانه خودتی؟
چند قدمی برداشتم و با لبخند رفتم کنارش که محکم بغلم کرد
_ چقدر دلم برات تنگ شده بود
_ نمیدونستم تو هم اینجایی!
_ من و زهرا با هم اینجا هستیم
خانم علوی اومد کنارمون
_ راستی زهرا که ترک پُست نکرده؟
_ نه خیالتون راحت منم با اخوی اومدم ازتون کلید بگیرم فکر کردم رفتید که خوشبختانه سره موقع رسیدم
_ کلید کجا؟
_ کلید انباری حسینه دست آقای رسولی بوده انگار که ایشون نمیدونم کجا رفتن دیگه گفتیم شما هم یکی دارید بیایم ازتون بگیریم
خانم علوی دست برد سمت کیفش و بعده یکم اینور و اونور کردن دسته کلیدی از کیف بیرون اوورد
_بیا فکر کنم اینه
_ مرسی دستتون درد نکنه
_ بعدش میاید اونطرف دیگه؟!
_ آره چند تا بسته بیاریم میایم
با هم رفتیم پایین که دیدم کنار ماشین ایستاده بود
صورتش مثل امیر بود!
رو گونه و پایین صورتش کبود بود
پس هر چی شده با هم بودن...
با دیدن ما سره جاش محکم وایساد و اول از همه به خانم علوی سلام کرد
بعدم همونطور که سرش پایین بود خیلی آروم گفت
_سلام خانم حدادی
_ سلام
خانم علوی دستی به شونه مریم کشید و گفت
_ من برم دیر نشه
_ میخواید برسونیمتون؟
_ نه شماها برید من با ماشین میرم
مریم گفت
_ ریحانه میای با ما؟
با تردید به خانم علوی نگاه کروم و گفتم
_ نه دیگه من با خانم علوی برم تنها نباشن
_تنها چیه دختر کلا چند دقیقه بیشتر راه نیست میخوای برو با مریم
حس معذب بودنی داشتم ولی آخره سر قبول کردم که با مریم و برادرش برم
مولودی آرومی فضای ماشین رو گرفته بود
مریم صندلی جلو نشسته بود و منم صندلی عقب
_ خوب کردی اومدی
_چرا؟!
_ خانم علوی حتما میخواست دنبال خانم های دیگه هم بره ماشین پر میشد
_ اهان
_ ما هم الان داریم میریم فقط چند تا بسته برداریم
چیزی نگفتم و گوش سپردم به مولودی در حال پخش
" ز راه آمدی و عید عاشقانت شد
بساط بتکدهها را به همزدی دیگر
شکاف کنگرهها تا ابد نشانت شد
شنید آمنه ذکر علی علیِ تو را
شنید و عاشق ذکر خوشِ زبانت شد
حلیمه از چه برای تو حرز میآوَرْد؟ "...
....
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
خدا با ما است و نيازمند ديگرى نيستيم!
حق با ما است و باكى نيست كه كسى از
ما روى بگرداند.
‹ #امام_زمان عج 📖 الغيبة،طوسى ›
#محرم
_ @YekAsheghaneAheste _
آقایامامحسین!
اینبارونها،اشکِدلتنگهاییمثلِ
منه..ابرهاش؛آهیکهمیکشیم!
#اربعین #امام_حسین
#محرم
@YekAsheghaneAheste
.
عُمری، چشمانم باز است
اما در خوابم ...
این چشمان خواب زده را ، چه سود؟!
#دل_غافل
#اللـهمعـجلالـولیـکالفـرج #امام_زمان
#بـحقحـضرتزیـنب #اربعین
˹ @YekAsheghaneAheste ˼
|این روز ها حجابم را محڪم ٺر مے گیرم.
ٺا یادم باشد،
آخرین نگاه #حسین ( ع ) ...
بہ خیمہ ها بود.🥀🤍|
#حجاب #اربعین
@YekAsheghaneAheste
#امام_حسین
چه چیزی از خودت
در وجودِ من قرار دادهای
که با نبودنت اگر همهی
جهان هم جمع شوند نمیتوانند
جایِ خالیِ تو را پر کنند
و خواب راحت شبانه را
این حسِ نداشتنت
از من گرفته است ...
#محرم #اربعین
•● @YekAsheghaneAheste ●•
«♥️🕊»
بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن|❁
نیـازۍنیستحتےگفتنِاوضاعدلتنگۍ
بخوانازچشـمهایمآرزوۍیک زیارترا:)
♥️¦↫ #صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ #محرم
🕊¦↫ #اربابـمـحسـینجـان #اربعین
‹ @YekAsheghaneAheste ›
خوابش را دیدند،
گفت به خانم ها بگو حجاب همانند
چتری است که انسان را در برابر
بارانی از گناه حفظ میکند
+شهیدمحمدهادیذوالفقاری
#حجاب #محرم
#اربعین
@YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اربعین هیچ چیزش قطعی نیست!
نه رفتن اونی که میخواد بره
نه نرفتن اونی که نمیتونه بره💔
#محرم
@YekAsheghaneAheste
مندرسوریهخودمبهایننتیجهرسیدهام
وبایقینمیگویمهرکسشہیدشده
خواستهکهشہیدبشود.
شہادتِشہیدفقطدستخودشاست.🌿
#شہیدمحمودرضابیضایی🪴
#اربعین #محرم
• @YekAsheghaneAheste •