"رهبر" یعنی کسی که
با دقایقی سخنرانی،
جواب حرفهای یک هفتهی
کل دنیا را میدهد...!
#حضرتآقا🌱
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
🔹۱۰ توصیه برای پیادهروی #اربعین در روزهای گرم سال
@YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🖤🌿»
ازمـاکـهگذشـت...
الهیهیچکسازسفرجانمونه:)
🌿¦↫ #اربعین #امام_حسین
🖤¦↫ #روزشماراربعین¹¹
‹ @YekAsheghaneAheste ›
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_224 جلو در سبز رنگی ایستادیم امیر با تعجب دور و برش رو نگاه میکرد _ همین ج
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_225
_ بیا چند دست لباس انتخاب کردم ببین کدوم رو خوشت میاد..
بدون اعتراضی هم پای مامان لباسی رو انتخاب کردیم
یه شومیز نسبتا کوتاه زرشکی و قرار شد با یه شلوار مجلسی مشکی بپوشم
بی هیچ حرفی قبول گردم و مامان با خرسندی از اتاقم رفت بیرون که به میوه ها و غذاهای شب رسیدگی کنه
دلم میخواست ببینم تا کِی میخواستن این موضوع رو مخفی کنن!
رفتم پای لپتاپ نشستم و سرچ کردم ببینم یعنی چی بابت این خون دادن! ولی هرچی گشتم چیزه خاصی پیدا نکردم...
شایدم من بد دارم جستجو میکنم!
گذاشتم بعدا از امیر بپرسم
لباس هامو برداشتم که برم یه دوش بگیرم
.
.
ساعت حوالی ۱۷ بود که از اتاق اومدم بیرون
پله ها رو پایین رفتم و بتول خانم و درحال چیدن میوه ها دیدم
_ خسته نباشید
_ سلامت باشی عزیزم...گشنهای؟
_ نه خوبم
_ آخه ناهار هم درست حسابی نخوردید
_ بتول خانم سردرد بدی دارم
_ خدا بد نده...چند روزه همش سر درد دارید!دکتر رفتید؟
_ فکر کنم واسه آلودگی هوا باشه مهم نیست
_ اگر چیزی خواستید بهم بگید
_ باشه...مامان اینا کجان؟
_ خانم داخل اتاقشون هستن...آقا هنوز برنگشتن،امیر آقا هم که تو تراس دارن تلفن حرف میزنن
در اتاق باز شد و مامان اومد بیرون
یه کت دامن آبی رنگ پوشیده بود و شیک کرده بود
خودم و زدم به اون راه و گفتم
_ خبریه مهناز خانم؟خوشگل کردید!
_ خواهرم بعده سالی داره میاد اینجا دیگه باید تدارکات ببینم...تو چرا حاضر نیستی؟
_ منم میپوشم
_ سریع تر دیر نشه فقط
چشمی گفت و حبه انگوری از توی ظرف برداشتم و گذاشتم دهنم
با چشم و ابروهای مامان رفتم بالا و که حاضر بشم
با حرف های زهرا تو کاری که میخواستم بکنم مردد بودم
نمیدونستم انجام دادنش درسته یا نه...اصن من امادگیش رو داشتم؟!
نکنه اینقدر که زهرا میگفت این جایگاه و ارزش داره من بی حرمتی کنم...
کلافه رو تختم نشسته بودم و موهاش رو تو دستام گرفتم
سروصدا از پایین نشون دهنده این بود که مهمون ها رسیدن
با عجله رفتم لباسم رو پوشیدم...
...
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_225 _ بیا چند دست لباس انتخاب کردم ببین کدوم رو خوشت میاد.. بدون اعتراضی ه
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_226
"امیر"
تو اتاق نشسته بودم که جواد زنگ زد
قضیه رو نصفه نیمه بهش گفته بودم و میخواست ببینه کار به کجا رسیده...
_ سلام
_ علیک سلام آقا چطوری خوبی؟
_ شکر خدا تو خوبی؟
_ الحمدلله...اوضاع ردیفه؟
_ اوضاع که...یه چند دقیقه دیگه میرسن
_ بابا تو گفتی با پسره حرف زدی و تمام این که باز رفته با خواهرت حرف زده!
_ حالا بزار بیاد...براش دارم،پسره پررو
_ ببین زیاد تو جمع هستید چیزی بهش نگو بزار تنها شدید حرف بزن
_ والا اون روز تنها بود رفتم باهاش حرف زدم دیدیم که نتیجهای نداد
_ ایشالا هرچی خیره پیش بیاد
_ من که خیریتی تو اینکار نمیبینم...به محمد که حرفی نزدی؟
_ نه خیالت راحت محمد خبر نداره
_ خب خوبه...من برم تا نیومدن لباسم و عوض کنم
_ باشه داداش خبری شد بگو
_ حتما...یا علی
گوشی رو گذاشتم رو میز و رفتم بیرون
یه سالی میشد چیزای جدیدی در مورده محمد فهمیده بودم!
اون وقتی که فهمیدم هم خوشحال بودم و هم ناراحت...
خوشحال از اینکه آدم درستی مثل محمد همچین انتخابی کرده و ناراحت از اینکه نکنه نشه...!
ریحانه رو دیدم که با عجله از پله رفت بالا و مامان اومد جلو
_ برو یه زنگ به بابات بزن ببین چقدر دیگه میرسه
_ فکر نکنم بابا بیاد
_ یعنی چی؟برو یه زنگ بزن
_ فکر کردی میاد تو مراسم اجباری خواستگاری دخترش شرکت میکنه؟
_ امیر اون روی منو بالا نیار چرت و پرت هم نگو...برو یه زنگ بهش بزن...سریع
حرفی نزدم و برگشتم تو اتاقم
گاهی از دست کارای مامانم کلافه میشدم نه به این که سوگل رو داشت مینداخت جلو واسه من نه الان که داره آسمون و زمین رو میدوزه که ریحانه به بنیامین بله بگه...
پوفی کشیدم و به بابا زنگ زدم
_ سلام بابا کجایی؟
_ جلو درم...اومدن؟
_ نه...مامان گفت زنگ بزنم کِی میای
_ امیر اصلا دلم نمیخواد امشب بیام خونه اصلا
_ والا منم به زور موندم اینجا...ولی بابا نگران نباش ریحانه خبر داره؟
_ از چی خبر داره؟
_ میدونه امشب بنیامین میخواد ازش خواستگاری کنه
_ ای خدا منو لعنت کنه که دارم اذیت شدن دخترم رو میبینم
_ نگو اینجوری بابا...هرچی هست امشب به امید خدا خوب تموم میشه
_ ان شاءالله...باشه الان میام بالا
_ منتظریم
نفس عمیقی کشیدم و رفتم که لباس بپوشم...
...
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساعت ها میشه با دیدن این کلیپ ، اشــک ریخت 😭💔
#اربعینبطلباقاجانم😭
#امام_حسین
#اربعین
@YekAsheghaneAheste
رفیقمیدونیچرا توبهقیمتداره!؟
چونوقتیمیـایکهمیتونینیـای . . !
مھماینهکههرجـٰاهستیوفھمیـدی
داریراهُاشتبـاهمیـری؛
برگردیخیابانزندگی [:
‹ اِناللّٰھیُحبالتوابیـنْ. ›
#امام_حسین
@YekAsheghaneAheste
به شوخی به یکی از دوستانم گفتم :
من ۲۲ ساعت متوالی خوابیدهام !
گفت : بدون غذا ؟!
همین سخن را به دوست دیگرم گفتم ؛
گفت : بدون نماز ؟!
و این گونه خدای هر کس را شناختم(:
#شهیدمصطفیچمران
#شهید
#حجاب
@YekAsheghaneAheste