eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
. جالبه بدونید علت اینکه حلقه ازدواج رو توی انگشت چهارم دست چپ میکنن اینه که از این انگشت یه رگ مستقیما به قلب میرسه که اسمش رگ عشقه و vena Amoris گفته میشه . . . @YekAsheghaneAheste
°•°•°❃◍⃟🦋🌸🍃 می گویند وقتی هدف مشترک داشته باشید عاشق تر خواهید بود به راستی ... چقدر«حسین» زندگی مان را زیبا تر کرده است :) @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖍 با خودت تکرار کن 🌸 مهربان خدای من، راه را برای رزق و روزی فراوان من بگشا ! بگذار همه ی آن چیزی که حق الهی من است هم اکنون به دستم برسد. "خدایا سپاسگزارم" @YekAsheghaneAheste
⚪️اعمال روز دوشنبه 🔹دعای روز دوشنبه 🔹زیارت امام حسن و امام حسین(ع) 🔹ذکر یاقاضی الحاجات 100 مرتبه @YekAsheghaneAheste
°•°•°❃◍⃟💍🫐 گـاه علـی‌علیه‌السلام فاطمـه‌سلام‌الله‌علیها را اینگـونه خطـاب می کرد : "ای همـهٔ آرزوی مـن ... " ❤️ @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_2 _ببین چقدر طبیعی کشیدم اینو امیر!قشنگ نیست؟ شروع کردم به توصیف منظره که پرید
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ بعد از اینکه اب رو خوردم و یکم حالم بهتر شد،کمکم کرد وسایلم رو جمع کنم،و با هم سوار ماشین شدیم. تا برسیم تهران ساکت بودم اما بعدش نتونستم جلو خودم رو بگیرم و گفتم:به خدا اگر برم گردونی خونه نمیبخشمت امیر!.. امیر:نه عزیزم میریم یه جای دیگه که میدونم حال و هوات رو عوض میکنه! با گفتن این حرف کنجکاو شدم ببینم این کجاست که قراره حال بی درمونم رو درمان کنه! در حالی که داشت میدون رو دور میزد با همون کنجکاوی پرسیدم:از کجا فهمیدی کجام؟! پوزخندی زد و گفت:یه دختر دیوونه وقتی عصبی میشه کجا میره؟ _اولا که دیوونه خودتی! دوما که قانع نشدم جدی بگو از کجا فهمیدی؟! امیر:این دیوونه ما یکم متفاوته! تا ولش کنی میخواد زرتی از تهران بزاره و بره! خنده کمرنگی نشست گوشه لبم که با نگه داشتن ماشین خیره شدم به روبروم و لب زدم:منو اووردی خونه مادر جون؟ امیر:بنظرم یه مدت اینجا باشی هم اونا از تنهایی در میان هم تو حالت بهتر میشه،بد میگم؟ سری به طرفین تکون دادم و از ماشین پیاده شدم امیر جلو تر از من راه افتاد و زنگ خونه رو زد.دقیقه ای طول نکشید که صدای گرم و ظریف مادر جون از پشت در اومد که امیر گفت:مادرجون منم امیر! قفل در باز شد و مادر جون با چادری سفید رنگ که گل های صورتی روش خودنمایی میکردن و مثل همیشه لپ هاش گل انداخته بودن در رو بازکرد و با دیدن منو امیر لبخندش کشیده تر شد! مادر جون:الهی قربونتون برم من!سلام پسرم... امیر که دیگه معلوم بود از خود بیخود شده خودش رو انداخت تو بغل مادر جون و سفت بغلش کرد و گفت: سلام به روی ماهت عزیز جون چطوری عزیزم؟ مادرجون:سلامت باشی پسرم خداروشکر خوب خوبم... مادر جون که از من بیچاره غافل شده بود،امیر رو کنار زد و اومد به طرفم کمی جلوتر مادر جون:سلام فرشته من!حالت چطوره مادر؟... همیشه بچه که بودم وقتی حالم بد بود در خونه مادرجون رو که میزدم انگار وارد یک دنیای دیگه شدم!دنیایی خالی از غم و اندوهی که در دل داشتم اینبار هم مثل همیشه غمگین بودم و امیر خوب فهمیده بود من رو کجا بیاره! مادرجون رو سفت در آغوش کشیدم به جبران تمام آغوش هایی که با حسرت پر شده بودن!حسرت یکبار شنیده شدن،یکبار درک شدن،یکبار کشیدن دستی روی سرم! اینها چیزایی بودن که مادرم ازم گرفته بود و من الان از مادرجون طلب میکردم از آغوشش که آمدم بیرون سرچرخوند سمت امیر و درحالی که مخاطبش من بودم گفت:ببخش مادر این پسر اینقدر زبون ریخت که نفهمیدم دختر قشنگم رو هم اوورده با خنده گفتم:دیگه چیکارمیشه کرد از مزایای داشتن برادر جذابه!... امیر دستی به کمر مادرجون کشید و گفت:مزاحم که نیستیم؟آقاجون کجاست؟ مادرجون درحالی که با دست های گرمش روح سردم رو گرم میکرد به امیر گفت:نه عزیزم اتفاقا هم خیلی دلم براتون تنگ شده بود!....اقاجونت هم رفته تا جایی الان برمیگرده....بیاید تو بچه ها... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_3 بعد از اینکه اب رو خوردم و یکم حالم بهتر شد،کمکم کرد وسایلم رو جمع کنم،و با
꧁༒•بخت سفید•༒꧂   من و مادر جون جلوتر داخل خونه شدیم و امیر پشت سرمون اومد. وای خونه مادر جون مثل همیشه بود!خوب شد که چند سال پیش پیشنهاد تخریب خونه رو رد کرده بودن!...اخه کی دلش میاد خونه به این با صفایی رو بکوبه؟ حوض کوچیک دایره ای شکل وسط حیاط مثل هر تابستون پر آب بود و بازهم آقاجون دور تا دور حیاط رو گلدون گذاشته بود! وار اتاق شدیم.سماور تزئینی و قدیمی مادر جون اون گوشه بود و اونور ترش هم پارچه ای نیلی رنگ،جایی بود برای سبزی هایی که میخواستن خشک بشن. از اینکه سبک قدیمی و دنج خودشون رو حفظ کرده بودن خیلی خوشم میومد.علارغم تمام بزک های ظاهری اون بیرون این طرف دنیا تو یه خونه نقلی پیرزن و پیرمردی با همین زندگی کنار هم شاد بودن.کاش بابا یکم شبیه آقاجون بود!... امیر:نمیخوای بشینی؟ با صداش رشته افکارم پاره شد و سرم رو به طرفش چرخوندم:هان؟ امیر:میگم بشین خب چرا وایسادی؟ رفتم و آروم کنارش نشستم _امیر این خونه رو نگاه کن!...انگار وارد یه جای دیگه شدی اصلا!بیرون این خونه با تو خونه دنیاها فاصله است!... خنده ای کرد و سرش رو به طرفم گرفت:از خوبی های خونه پدربزرگ و مادربزرگه دیگه! با دیدن مادر جون و سینی شربت تو دستش از جا بلند شدم و اون رو ازش گرفتم... مادر جون:دستت درد نکنه دخترم... اول جلو امیر گرفتم و بعد جلو مادر جون که گفت میل نداره... مادرجون:....خب خیلی خوش اومدید!از اینورا؟خیلی وقت بود به این پیرزن سر نمیزدید! امیر:والا مادر جون از کم سعادتیه ما بوده،وگرنه مگه میشه ادم جونش رو فراموش کنه؟... مادر جون خنده ای کرد:کم زبون بریز بچه!....تو چطوری دخترم؟خوبی؟اوضاع دانشگاه خوبه؟... لیوان شربت رو از خودم دور کردم و چشم دوختم به چشم های منتظرش _بله مادرجون همه چی خوبه مادرجون:خب خداروشکر،اما فکر نکن غم تو چشمات رو ندیدم!... سرم رو پایین انداختم که صدای در حیاط اومد و معلوم بود آقاجون برگشته.... با اومدنش به داخل، از جا بلند شدیم و اول امیر رفت سمتش... اقاجون:به‌به....ببین کیا اومدن خانم!...نورچشمام اومدن!خوش اومدید ... امیر بعد از بغل کردن اقاجون:سلام بر شیرمرد روزگار!... خندید و با دست چند بار زد رو شونه اش و رو کرد به من:شما چطوری گل دختر؟ سرم رو بوسید که گفتم:خوبم آقاجون شما چطورید؟ اقاجون:با دیدن شماها عالی شدم با دست اشاره ای کرد:بشینید بچه ها من برم دستام رو بشورم برمیگردم ما نشستیم و آقاجون قبل رفتن خوش و بشی با مادرجون کرد و رفت. امیر:مادرجون راستش یه جا من کار دارم باید سریع برم!... مادرجون:ای بابا هنوز نیومده؟...حالا یه چند دقیقه بشین اقاجونت بیاد یکم حرف بزنید بنده خدا دلش براتون تنگ شده بوده!... امیر چشمی گفت و لیوان شربتش رو سرکشید... ... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste