eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.8هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dore_najaff110 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💵 عذاب دنیوی و اخروی در انتظار آدم خسیس 🎙استاد❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ربطی به شانس نداره ، دوری از خدااا زندگیتووو تباه میکنهه🤌🏼:) .
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
_
وچون‌شب‌فرا‌مۍرسد ، خداوندندا‌میدهد:آیاکسۍهست‌؟! ازمن‌چیزۍبخواهدتااجابت‌کنم💞`🩰> ‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
- واوخداۍ ِتمام ِناممکن‌هاست🗝؛>}
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
_
-وقتۍزنت‌میگہ‌من‌نمیدونم ؛ این‌بچہ‌روهم بایدباخودت‌ببرۍ💀`🦦؛> ‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
- و عشق را ؛ آنها معنی کردند🤍 :)) ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 🌸 📗 . خداحافظ، تو این مدت که تونبودی من تک فرزند خونه بودم الانم نوبت توعه _ هر کی ندونه فکر میکنه تو همیشه بالا سرش بودی و همراهش. تو که هیچوقت خونه نبودی،اگرم بودی داشتی تو اتاق درس میخوندی... . بهرحال لبخند تیزی زدم و گفت: _ برو خداحافظ، خواهشا هم به تلفنا جواب بده . باشه دلیل این تذکراشونو میدونستم من مثل داداش خیلی زیاد به خانواده وابسته نبودم .البته به هیشکی نبودم. و دفعه ی قبل که برا طرح رفته بودیم پنج روز بمونیم دانشگاه کلا روزی دوبار زنگ میزدم که بگم زنده ام. رفتم و سوار اتوبوس شدم‌ بچها رو دیدم که پشت اوتوبوس رو کاملا غرو کرده بودن و برای منم جا نگه داشته بودن راستی . خودمو معرفی نکردم . من زینبم . زینب آرمانی هفده سالمه و کلاس یازدهمم . یدونه داداش دارم که ازم پنج سال یا هم بهتره بگم چهارسال و نیم بزرگتره . یه دختر تقریبا اجتماعیم که بعضی وقتا مغروریت و بد خلقی هم به خرج میدم . معمولا با کسایی که رو مخ یا زیادی با بقیه راحتن زبونم تنده و اینو همه بهم میگن . با آدمایی که نزدیک نیستم همیشه با اخم حرف میزنم. اما با آدمایی که نزدیکم بیشتر مهربونم. درس خوندنو جدی میگیرم و رشتم تجربیه هرچند خیلی از اشناها به جز مادر پدرم باهاش مخالفت میکردن . تا حالا همیشه برا خودم زندگی کردم و میشه گفت نصف عمرمم همیشه تو باشگاه ها و رشته های مختلف گذشته کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 🌸 📗 چندین سال هم بود که رفیق درست حسابی و صمیمی نداشتم تا مدرسه امو عوض کردم و دوستای خیلی عالی ای نصیبم شد . خانواده ی بابام مذهبین و چادری ولی خانواده ی مادریم کاملا برعکسن و من ازشون اصلا خوشم نمیومد و نمیاد . اونا خیلی بی خیال و بدحجابن و تیپشون یه استایل خیلی عمومیه که همه ی دخترای این دوره زمونه میپوشن . من چنین تیپایی رو دوست ندارم و همیشه عاشق متفاوت بودنم. اگه بخوام از لحاظ ظاهری خودمو توصیف کنم . قدم بلنده صورت گرد و چشمای میشی دارم و پوستمم روشن و سفیده لبای خوش فرم و صورتی ای دارم و تقریبا هم میشه گفت که یکم طلایی میزنم . .خودمم در همین حد از خودم میدونم . برگردیم به زندگی واقعی. با بچه ها حدودچهار سال بود اشنا شده بودم . فاطمه کوثر و زهرا ومائده و دوقلوهای اسما و سلوا هم سنم بودن ولی هانیه و لیما و غزل و حدیث یه سال کوچیک تر بودن رفتم کنار فاطمه کوثر نشستم . قبلا سر جا دعوا کرده بودیم اخرشم قرار شد فاطمه کوثر کنار پنجره بشینه. با پوزخندی گفتم . خداروشکر نشستی کنار پنجره من اگه مینشستم خورشید میزد بهم و گرمازده میشدم... ... خانم دکتر کم کم داره عصر میشه چه خورشیدی؟ کم نیاوردم و گفتم . حالا... بعد خندید و منم خندم گرفت . فاطمه کوثر بهترین دوستم بود . اون رشته اش ریاضی بود و من تجربی .اون بیشتر منو خانم دکتر صدا میزد و منم خانم مهندس صداش میزدم از کلاس هشتم باهم همکلاسی بودیم و از اونموقع دعوای انتخاب رشته امون شروع شد . من از اولشم عاشق تجربی بودم و اون از زیست متنفر بود . از طرفیم دوست داشتیم هم کلاسی باشیم ولی تصمیم گرفتیم به عقاید هم احترام بزاریم و هرکسی راهشو بره ولی تو این راه باهم رفیق باشیم