📘#داستانهایبحارالانوار
💠من او را دوست دارم چون حسینم را دوست دارد...
🔹روزی پیامبر صلی الله علیه و آله در راهی با گروهی از اصحاب میگذشتند،
کودکانی را دیدند که با هم بازی میکردند.
حضرت در کنار کودکان نشستند و یکی از آنها را بسیار نوازش کردند و پیشانی اش را بوسیدند،
سپس او را بر دامن خود نشاندند.
🔹از رسول خدا پرسیدند:
علت محبت بسیار شما به این کودک چیست؟
☀حضرت فرمودند:
«روزی این کودک را سرگرم بازی با حسینم دیدم که در آن حال خاک زیر پای او را بر میداشت و بر سر و چشمان خود میمالید.
من این کودک را دوست دارم چون حسین خردسال مرا دوست دارد.
اکنون جبرئیل برای من خبر آورد که همین کودک یار و یاور حسین در واقعه ناگوار کربلا خواهد بود.»
📚 بحارالانوار ج ۴۴، ص: ۲۴۲
#امام_حسین #محرم
🌺🍃
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 شکایت از مشکلات
🔹مفضل میگوید:
محضر امام صادق علیه السلام رسیدم و از مشکلات زندگی شکایت کردم. امام علیه السلام به کنیز دستور دادند کیسه ای که چهارصد درهم در آن بود، به من دادند و فرمودند:
"با این پول زندگیت را سامان بده."
🔹عرض کردم:
فدایت شوم! منظورم از شرح حال این بود که در حق من دعا کنی!
امام صادق علیه السلام فرمودند:
"بسیار خوب دعا هم میکنم."
و در آخر فرمودند:
"مفضل! از بازگو کردن شرح حال خود برای مردم پرهیز کن!"
اگر چنین نکنی نزد مردم ذلیل و خوار میشوی. بنابراین برای دوری از ذلت، درد دلت را هرگز به کسی نگو!
📚بحار: ج ۴۷، ص ۳۴
🌺🍃
📘#داستانهایبحارالانوار
💠تاثیر دعا در کنار سفره احسان...
🔹حفص بن عمر میگوید:
وضع مالی من بهم ریخته و فقیر شده بودم.
در مدینه خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم و از فقر شکایت کردم، حضرت فرمودند:
«هنگامی که به کوفه برگشتی، بالشتی در خانه ات هست آن را به ده درهم بفروش و برادرانت را به مهمانی دعوت کن، و از آنها درخواست کن که برایت دعا کنند.»
🔹می گوید:
وقتی به خانه برگشتم، همان طور که امام فرموده بودند، بالشت را فروختم و طعامی تهیه کردم، و دوستان را به مهمانی دعوت نمودم و از آنها خواستم دربارهام دعا کنند.
به خدا سوگند طولی نکشید یکی از بدهکارانم دم در آمد و پول زیادی که از او طلب داشتم به من داد، آنگاه دنیا به من روی آورد و کارهایم سامان پیدا کرد.
📚 بحار ج ۴۷، ص ۳۸۱.
🌺🍃
📘#داستانهایبحارالانوار
💠گنجینههای عمر انسان
🔹پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند:
روز قیامت به روی بندگان خدا، به تعداد ساعات شبانه روزی عمرش بیست و چهار گنجینه در یک ردیف باز میگردد.
برخی شادی آفرین بعضی وحشت انگیز و برخی دیگر حسرت آور.
🔹اول در گنجینه ای را برایش میگشایند،
که درون آن را پر از نور میبیند چنان شادی و خوشحالی به او دست میدهد که اگر شادی او را میان اهل جهنم قسمت کنند، از خوشحالی درد آتش دوزخ را فراموش میکند.
✔️این گنجینه همان ساعتی است که در آن به عبادت و کارهای نیک پرداخته است.
🔹سپس در گنجینه دومی را بر او باز میکنند،
که بسیار تاریک، ظلمانی بدبو و وحشتناک است،
با مشاهده آن، چنان ترس و وحشت او را فرا میگیرد که اگر آن هول و هراس را بین اهل بهشت تقسیم کنند نعمتهای آن، برایشان ناگوار میگردد.
✔ این گنجینه، همان ساعتی است که در آن به گناه و معصیت مرتکب شده است.
🔹پس از آن گنجینه دیگری را برایش میگشایند، که خالی است، و در آن
چیزی نیست که از آن شاد شود و نه چیزی هست که از آن غمگین گردد.
✔️ این همان ساعتی است که در آن خواب بوده، یا در غفلت به سر برده و یا کارهای مباحی را انجام داده است. از تهی بودن آن گنجینه بسیار حسرت خورده و پشیمان میشود که چرا سهل انگاری کرده و چنین فرصتهایی را از دست داده است، در صورتی که میتوانست این گنجینه را نیز پر از اعمال نیک و نور کند.
و همین حسرت و پشیمانی بر او بس است.
و از این رو خداوند روز قیامت را روز حسرت نامیده است.
📚 بحار: ج ۷، ص: ۲۶۲
🌺🍃
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 صبر در مرگ فرزند
🔹هنگامی که قاسم، نخستین فرزند حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها، از دنیا رفت
پیامبر وارد منزل شدند و دیدند خدیجه کبری گریه میکند.
حضرت فرمودند:
چرا گریه میکنی؟
حضرت خدیجه عرض کرد:
«از مرگ قاسم دلم آتش گرفته و جگرم میسوزد.»
🔹پیامبر فرمودند:
آیا نمی خواهی پسرت قاسم کنار درِ بهشت بایستد آنگاه که تو را دید دستت را بگیرد و تو را به بهشت ببرد و در بهترین منزل بنشاند.
این برنامه برای مؤمنانی است که در دنیا مصیبت فرزند میبینند ولی صبر و تحمل مینمایند.
زیرا خداوند متعال عزیز و بزرگتر از آن است که میوه دل بنده اش را بگیرد و آن بنده هم برای خدا صبر کند ولی خداوند او را عذاب نماید.
📚 بحار ج ۱۶، ص ۱۵.
🌺🍃
📘#داستانهایبحارالانوار
💠ثواب نه هزار سال عبادت
🔹میمون بن مهران می گوید:
با امام مجتبی علیه السلام در مسجدالحرام بودم.
حضرت در آن جا معتکف و مشغول طواف بودند.
نیازمندی نزد ایشان آمد
و عرض کرد:
«ای فرزند رسول خدا،
به فلان شخص مقداری بدهکارم و از عهده قرض او برنمی آیم.
اگر ممکن است مرا کمک کنید».
🔹امام فرمودند:
«به صاحب این خانه! [و اشاره به کعبه کردند] متأسفانه در حال حاضر، پولی در اختیار ندارم».
شخص نیازمند گفت:
«ای فرزند رسول خدا!
پس از او بخواهید که به من مهلت بدهد؛
چون مرا تهدید کرده است که اگر بدهی خود را نپردازم، مرا به زندان بیندازد».
حضرت طواف خود را قطع کردند و همراه آن مرد به راه افتادند تا نزد طلب کارش بروند و از او مهلت بگیرند.
🔹عرض کردم:
«ای فرزند رسول خدا!
گویا فراموش کرده اید که در مسجد قصد اعتکاف کرده اید».
حضرت فرمودند:
«نه فراموش نکرده ام؛
ولی از پدرم شنیدم که پیامبر اکرم فرمودند:
هر کس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد،
نزد خدا مانند کسی است که نُه هزار سال روزها روزه گرفته
و شب ها را به عبادت گذرانیده است»
📚 بحارالانوار، ج، ۷۴ ص ۳۱۵.
🌺🍃
📘#داستانهایبحارالانوار
💠برخورد پسندیده
🔹یکی از خویشان امام زین العابدین علیه السلام در برابر آن حضرت ایستاد و زبان به ناسزاگویی گشود، حضرت در پاسخ او چیزی نگفتند.
هنگامی که مرد از پیش حضرت رفت امام به اصحاب خود فرمودند:
"آنچه را که این مرد گفت، شنیدید. اکنون دوست دارم، همراه من بیایید تا نزد او برویم و جواب مرا نیز به او بشنوید."
عرض کردند: حاضریم، ما دوست داشتیم شما هم همانجا پاسخ ایشان را بگویید و ما هم آنچه میتوانیم به او بگوییم.
🔹سپس امام نعلین خویش را پوشیدند، به راه افتادند. در بین راه این آیه را میخواندند:
"والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین."
🔹راوی میگوید: وقتی رسیدیم به خانه آن مرد، او را صدا زدند و فرمودند:
"به او بگویید علی بن الحسین با تو کار دارد."
🔹مرد همین که متوجه شد امام زین العابدین علیه السلام آمده است در حالیکه آماده مقابله و دفاع بود از منزل بیرون آمد و یقین داشت آن جناب برای تلافی جسارتهایی که از او سر زده آمده است.
🔹امام فرمودند:
"برادر! چندی پیش نزد من آمدی و آنچه خواستی به من گفتی. اگر آن زشتیها که به من گفتی در من هست، هم اکنون استغفار میکنم و از خداوند میخواهم مرا بیامرزد و اگر آن چه به من گفتی در من نیست، خداوند تو را بیامرزد."
🔹راوی میگوید: آن شخص سخن حضرت را که شنید پیش آمد و پیشانی امام را بوسید و عرض کرد:
آری! آن چه من گفتم در شما نیست و من به آن چه گفتم سزاوارترم.
📚آل عمران،آیه ۱۳۴
بحار ج ۴۹، ص۵۴
#امام_سجاد #شهادت_امام_سجاد
🌺🍃
📘#داستانهایبحارالانوار
💠شیعه از دیدگاه امام حسین
علیه السلام
🔹مردی خدمت #امام_حسین علیه السلام رسید
و عرض کرد:
ای فرزند پیغمبر خدا
من از شیعیان شما هستم.
☀امام حسین علیه السلام
فرمودند:
از خدا بترس
و چیزی را ادعا نکن که خدای سبحان به تو گوید دروغ گفتی
و در ادعایت راستگو نیستی؛
زیرا شیعیان ما کسانی اند که:
دل هایشان از هر گونه تزویر، خیانت، ناراحتی و نادرستی پاک باشد.
ولکن بگو:
من از دوستان و از دوستداران شما هستم.
📚بحارالانوار، ج ۶۸ باب ۱۹ ص ۱۵۶.
🌺🍃
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 امتیازهای امامان (علیهم السلام)
🔹ابوحمزه میگوید:
بارها میشنیدم که امام حسن عسکری با غلامان ترک و رومی و... خود به زبان خودشان صحبت میکنند،
من تعجب میکردم و با خود میگفتم:
امام عسکری علیه السلام در مدینه به دنیا آمده اند،
و تا هنگام رحلت پدرش، به جایی مسافرت نکرده اند و نزد کسی هم درس زبان نخوانده اند،
پس چگونه به زبانهای گوناگون سخن میگویند؟
در این فکر بودم، که ناگاه حضرت به من متوجه شدند و
☀فرمودند:
🔹«خداوند حجت خود را در همه چیز بر سایر مردم برتری داده،
از این رو امامان به همه ی زبانها و نژادها آگاهند
و همه ی حوادث و پیش آمدها را میدانند،
اگر چنین نبود،
بین پیشوایان الهی و سایر مردم فرقی نبود.»
📚بحار ج ۵۰، ص ۲۶۸
🌺🍃
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 راه آمرزش گناه
🔹شخصی نزد پیامبر اسلام
(صلی الله علیه و آله و سلم)
آمد
و عرض کرد:
یا رسول الله!
هیچ گناهی نیست که من آن را انجام نداده باشم
(یعنی گناهم خیلی زیاد است) آیا راه توبه ای برایم هست؟
🔹پیامبر فرمودند:
« آیا کسی از پدر و مادرت زنده هست؟ »
گفت: بلی پدرم.
☀فرمودند:
«برو به پدرت خدمت کن»
وقتی مرد برگشت برود،
☀ حضرت فرمودند:
«اگر مادرش زنده بود بهتر بود.»
📚 بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۸۲
🌺🍃
📘#داستانهایبحارالانوار
💠پاداشی هفتاد برابر حج
🔹یسع میگوید:
من در مدینه محضر امام رضا بودم عده ی زیادی حضور داشتند که از مسائل دینی میپرسیدند.
در این وقت مرد بلند قد و گندمگون از اهالی خراسان وارد شد، سلام گفت و عرض کرد:
یابن رسول الله!
من از دوستداران شما و از ارادتمندان خانواده ی شما هستم.
از سفر حج بر میگردم پول خود را گم کرده ام،
اینک تقاضا دارم مرا کمکی فرمایید تا به وطن خود برسم،
چون در شهر خود ثروتمندم به من صدقه نمی رسد،
آنجا که رسیدم آن مبلغ را از طرف شما صدقه میدهم.
🔹حضرت فرمودند:
خداوند تو را رحمت کند،
بنشین!
آنگاه با مردم مشغول صحبت شدند تا همه رفتند...
☀امام رضا فرمودند:
اجازه میدهید وارد اندرون شوم؟
سلیمان عرض کرد:
بفرمایید.
🔹حضرت به اطاق دیگر رفتند،
پس از لحظه ای درب را باز کردند و پشت در ایستادند
آنگاه دست مبارکشان را از بالای در بیرون آورده
☀و فرمودند:
خراسانی کجاست؟
مرد عرض کرد: در خدمتم!
☀فرمودند:
این دویست دینار را بگیر،
نیازمندی هایت را تا وطن برطرف ساز و از طرف من نیز صدقه نده.
هم اکنون از این جا برو، نه من تو را ببینم و نه تو مرا!
خراسانی که رفت، حضرت از پشت در بیرون آمدند.
🔹سلیمان عرض کرد:
فدایت شوم خیلی به او لطف کردید و مورد عنایت قرار دادید،
چرا پشت در پنهان شدید و خود را به او نشان ندادید.
☀فرمودند:
ترسیدم ذلت خواری سؤال را در چهره اش ببینم،
و اجر و ثوابم کم گردد.
مگر نشنیده ای
☀ پیامبر خدا فرموده اند:
هرکس کار نیک را پنهانی انجام دهد پاداشش با هفتاد حج برابر است.
📚بحار ج ۴۹، ص ۱۰۱
📘#داستانهایبحارالانوار
💠چوب خدا صدا ندارد
🔹پیرمردی با پسرش محضر پیامبر رسید و گفت: یارسول الله! این پسر من است او را پرورش دادم اکنون جوان نیرومند و سرمایه دار است و من پیرمرد ناتوان و فقیر میباشم او حتی به اندازهی بخور و نمیر کمکم نمیکند.
رسول خدا فرمود:چرا به پدرت کمک نمیکنی؟
جوان گفت: چیزی ندارم.
پیرمرد گفت: دروغ میگوید انبارهایش پر است.
جوان گفت: من توان مالی ندارم همینقدر میتوانم خانوادهام را اداره کنم.
رسول خدا فرمود: جوان خدا ترس باش! به پدرت یاری رسان او زندگی اش را در راه تو فدا کرده است. برای اینکه به شما سخت نگذرد یک ماه خرج او را من میدهم ویک ماه تو،خداوند به تو پاداش میدهد.
پیامبر خرج یکماه پیرمرد را پرداخت نمود.
🔹 پس از یکماه خرج پیرمرد تمام شد واز پسرش کمک خواست.
پسر گفت: چیزی ندارم.
پیرمرد نزد پیامبر آمد و از او شکایت کرد.
رسول خدا فرمود: چرا به پدرت نمیرسی؟
جوان دروغش را تکرار کرد و گفت چیزی ندارم.
پیامبر فرمود: جوان! امروز غروب نمیکنی مگر اینکه تو ازپدرت فقیرتر خواهی بود.
جوان از محضر پیامبر برگشت. همسایهها به نزدش آمدند و گفتند: ما از بوی گند انبارهایتان آسایش نداریم. به انبارها رفت و دید درون آنها گندیده است با وحشت به کیسههای طلا و نقره سرزد همه را حزف و سنگ یافت.
و طبق گفته پیامبر فقیرتر از پدرش گشت از شدت اندوه مریض شد و سلامتی و نشاط جوانی را نیز از دست داد.
پیامبر فرمود: ای کسانی که عاق والدین هستید عبرت بگیرید. آن جوان سرمایه اش را در این دنیا از دست داد و در آن دنیا نیز زندگی جهنمی را برای خود تهیه نمود.
📚بحار ج ۱۷ص۲۶۹