@montazerane_zohourایتادعای ندبه ۱ - فرهمند.mp3
زمان:
حجم:
11.37M
دعای ندبه با صدای استاد فرهمند
➖➖➖➖➖➖➖
یاصاحب الزمان عجل علی ظهورک
@zsbzsbzs
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان
آقاجــانم....
گناه من!
دنیایی می سازد؛
بدون تو...
شرمنده ام....
#صبحتون_مهدوی
#امام_زمان
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
@zsbzsbzs
ظهور اتفاق می افتد،
مهم این است که
ما کجای این ظهور باشیم...!💚
شهید مصطفی احمدی روشن
#ظهور
#امام_زمان
#تلنگر
@zsbzsbzs
حادثه 21 آبان چه بود؟
🔺ده سال پیش در ٢١ آبان ماه سال ١٣٩٠ بود که تهران و حومه تهران با صدای مهیبی لرزید. لرزش انفجار در بیشتر شهرهای استانهای تهران و البرز احساس شد.
🔹مرکز صدا متعلق به انفجاری در حوالی کرج و ملارد بود. طولی نکشید که در همهجا این خبر پخش شد: سردار حسن طهرانی مقدم رئیس سازمان خودکفایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بههمراه چند تن از پاسداران در پادگان شهید مدرس و بر اثر انفجار زاغه مهمات به شهادت رسیدند.
🔹وقتی خبر شهادتش در رسانهها منتشر شد، نام او برای عموم مردم ناآشنا بود. اما درجه و مسئولیتش نشان از سالها تجربه در سپاه پاسداران را میداد، سرداری که فقط فهرست فعالیتها، سِمتها و افتخاراتش طولانی و شگفتانگیز است.
🔹وقتی رسانهها شروع کردند از سوابق درخشان او سخن بگویند، کمکم همه فهمیدند چه شخصیتی در این حادثه دردناک به شهادت رسیده است، کسی که اصرار داشت تا در گمنامی و ناآشنایی کار کند و مجموعهای بهنام جهاد خودکفایی سپاه را فرماندهی میکرد، و در واقع بخش عظیمی از افتخارات موشکی جمهوری اسلامی به نام او زنده است.
🔹 پدر موشکی ایران ۶ آبان ١٣٣٨ در محله سرچشمه تهران متولد شد. در ٢١ سالگی در اطلاعات سپاه، مشغول به فعالیت شد. بعد از عملیات ثامن الائمه(ع)، متوجه ضعف آتش پشتیبانی خودی مستقر در خطوط مقدم جنگ شد. در پاییز ١٣۶٠ طرح ساماندهی آتش پشتیبانی (خمپارهاندازها) را بهصورت سنجیده و مدون تقدیم حسن باقری کرد.
🔹آبان سال ١٣۶٢ مأموریت راهاندازی و سازماندهی "فرماندهی موشکی زمین به زمین سپاه" به ایشان محول شد و به این ترتیب ٢١ اسفندماه ١٣۶٣ اولین موشک ایران به کرکوک شلیک شد.
🔹پس از صدور فرمان تاریخی امام(ره) مبنی بر تشکیل نیروهای سهگانه سپاه پاسداران، شهید مقدم در سال ١٣۶۴ به سِمت فرماندهی موشکی نیروی هوایی سپاه منصوب شد. عمده کارهای تحقیقاتی ساخت موشک «شهاب3» را شهید مقدم انجام داده بود.
🔹او در اول مهر سال ٨۴ بهعنوان جانشین سردار علی زاهدی در نیروی هوایی سپاه پاسداران منصوب شد و در آذرماه سال ٨۵ بهعنوان مشاور فرماندهکل سپاه در امور موشکی و رئیس سازمان خودکفایی سپاه انتخاب شد.
#ایران_قوی
#خط_مقدم
#نفوذ
@zsbzsbzs
4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مصاحبهای مربوط به سال ۱۳۸۵ با سردار شهید حسن طهرانی مقدم که در آن پرده از رازی بزرگ برداشته میشود! #ایران_قوی
#خط_مقدم
@zsbzsbzs
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_2
_اشک هام رو پاک کردم و چندتا نفس عمیق کشیدم،اروم تر شدم:تقصیر من
نیست که اینطوری شدم،خانواده
مذهبی نداشتم ولی ادم هایی رو دیدم، که منو از دین زده کردن
ترنم:میدونم قربونت برم....تا دیر نشده منم برم ثبت نام کنم
_برو ولی خوش نگذره من میدونم وتو
ترنم:باشه بابا!خدافظ
_به سالمت
رفتن ترنم بهم فرصت فکر داد،خانواده مذهبی نداشتم.خانواده ام از من و
مامان و بابا و یلدا که دانش جوی سال دوم
رشته مهندسی پزشکی بود تشکیل می شد.
نه از دین چیزی سر در می اوردیم نه از حجاب نه از روزه و این حرفا ،تو فامیل
هم کسی به این چیزا اعتقاد نداشت.تا
اینکه سال دوم دبیرستان با درسا اشنا شدم،با چیزهایی که درسا برام از
خانواده اش تعریف می کرد به کل از دین زده
شدم...
صدای یلدا افکارم رو پاره کرد.
از اتاق رفتم بیرون،حاضر و اماده تو پذیرایی نشسته بود.
یسنا:به به...خبریه به سالمتی؟شال و کاله کردی؟
_کم حرف بزن بچه...زود حاضر شو بابا نیم ساعت دیگه میاد که بریم خونه
عمواینا.
سرمو به عالمت مثبت تکون دادم و رفتم تو اتاقم.خدا رو شکر قبل از اومدن
ترنم دوش گرفته بودم.
شلوار جین تنگ سرمه ای با بلوز استین سه ربع تنگ مشکی پوشیدم،از حرص
دختر عموهای عزیزم هم که
عاشقشونم ،یه حال اساسی به مژه های کم پشت بدبختم دادم که چشم های
قهوه ای خوش رنگم رو خوشگلتر نشون
می داد.برای خالی نبودن عریضه هم یک مداد مشکی زیر چشمم و یه رژلب
صورتی کم رنگم چاشنی به اصطالح
ارایشم کردم.
دختر عموهام که شامل 3عفریته به تمام معنا میشدن چشم دیدنم رو هم
نداشتن....از اینکه میدیدن پسرای فامیل با
من حال می کنند حرصشون میگرفت
نه اینکه پری قصه ها باشم وبرق چشام و زیبایی صورتم همه رو کور کرده
باشه...اتفاقا برعکس،قیافه ام معمولی
بود،چشم های قهوه ای روشن،بینی تراش خورده و متناسب و لب های
معمولی نه خیلی قلوه ای نه خطی...هیکلم پر
بود و قد بلند بودم اکثر اوقات قدم با یه پاشنه چند سانتی اندازه پسرها
میشد،حدودا 271_273بودم.
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_3
لی چیزی که باعث میشد بیشتر به طرفم جذب بشن اخالقم بود...عشق
فوتبال بودم،وقتی مشغول تماشای بازی
میشدم متانت و وقار خانمانه برام بی معنی میشد...مثل یه سری از این
دخترها نبودم که تا پسرا بهشون میگن باالی
چشمت ابرو،فوری قهر کنم و تا جد و اباد پسر بدبختو نیاوردم جلوی
چشمش و جیب مبارکش رو خالی نکردم ناز
کنم...
تو هر کاری پایه که چه عرض کنم ستون بودم،حاال هرکاری می خواست
باشه،پارتی رفتن با بروبچ گرام،کمک به
رفقا...ذاتا ادم مهربونی بودم ولی خدا نیاره روزی رو که با کسی لج
کنم،بدبخت از دستم دیوونه میشه...
از فکر و خیال و دادن اعتماد به نفس به خودم برای روبه رویی با 3عفریته
تفنگدار بیرون اومدم،کش رو برداشتم
موهامو تا حد امکان باال بردم تا ببندمش که یاد حرف یلدا افتادم،همیشه می
گفت موهای باز بهم خیلی بیشتر
میاد.فرقم رو با وجود اینکه بعضیا می گفتند بهم نمیاد کج درست کردم،مهم
خودم بودم که دوست داشتم و موهام رو
با بی قیدی رها کردم و طبق عادت همیشگیم بهش عطر زدم.
مانتو شالم رو برداشتم و رفتم توی شالن و کنار یلدا روی مبل نشستم.
یلدا با دیدنم گفت:اون چشم های خوشگلت رو برا کی مداد کشیدی؟
_یلدا!!چشم های من کجاش قشنگه؟
یلدا:خبر نداری خانوم...بذار دو هفته دیگه که جوابای کنکور اومد و دانشگاه
قبول شدی و دل صدتا پسر مادر مرده رو
بردی بهت میگم.
بحث با یلدا فایده نداره،هی من میگم کجای چشمام قشنگه میگه خیلیم
قشنگه،هی من میگم نره،یلدا میگه بدوش
چشمام خوب بود ولی دیگه نه به این غلیظی که یلدا تعریف میکنه.البته از یه
طرفم حق داشت، چشم های خودش
قهوه ای تیره و خیلی معمولی بود ولی همینطوری هم دل نیما
فکور،همکالسیش رو برده بود و قرار اشنایی بیشتر
گذاشته بودند.
باالخره پدر جان ما هم امد و ده دقیقه بعد به سمت خونه عمو راه افتادیم...
نیم ساعت بعد رسیدیم خونه ی عمو بهروز گلم که از بین سه تا عمو هام از
همه بیشتر دوسش داشتم.
خانواده بابا بر خالف مامان که دوتا بچه بودند شلوغ بود،بابا 3تا برادر و 4تا
خواهر داشت و هر کدوم یه عالمه بچه و نوه
بعد از سالم و احوال پرسی با بزرگ های جمع و بزرگتر های فامیل،پدربزرگ و
مادر بزرگم،با یلدا رفتیم به سمت اکیپ
جوانترها که شامل نوه ها میشدیم و همیشه هم جدا می شستیم
یسنا:سالم و درود بر اهل فامیل،می بینم که جمعتون جمعه و گالتون کم)و به
خودم و یلدا اشاره کردم
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(🎊)
عیدتون مبارک🎉🎈😍
😇¦ #عیدتون_مبارک
💛¦ #میلاد_امام_حسن_عسکری