eitaa logo
دخــتــࢪان ســـ💚ـــیــدعـلے
179 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
418 فایل
بـسـم رب شــهیـده💔 دخـترانی از تـبـار زهـراس🧕🏻 وسـربازان جنگ نرم ✌️ مادختران ‌نیز پای کار حسین میمانیم💚 رهبرم‌فرمان‌دهد‌جان‌رانثارش میکنم✌️ کپی؟: حلال به‌شرط‌یک‌صلوات‌برای‌ظهور‌آقا💚 @Zhdjdvzk آیدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹🌿› چون‌توفرمـٰآنَم‌دَهۍجـٰآنَم‌فَدآۍتوڪنَم، رَهبَـرَم‌سِیدعَلۍخـٰآمِنہ‌ا؎ نوڪَرش‌گمنـٰآم‌بـٰآشدتـٰآابَـد💛シ! ..シ - -
نام رمان : راهیان عشق mohaddese_f : نویسنده بهش لبخند زدم اونم بعد از اینکه جواب لبخندم رو داد گفت:بهتر دیگه بریم،خانوادتون نگران میشن تو دلم پوزخنی به حرف طاها زدم،مطمئن بودم حتی اگه تا 22_21شب هم برنگردم نه مامان نه بابا هیچکدوم زنگ نمیزدند ببینن مردم یا زنده... طاها من و تا جلوى خونه رسوند -ممنون آقا طاها لطف کردید خودم بهتون قول میدم مامان و بابام و￾وظیفم بود...امروز بهم خیلى خوش گذشت،شما هم نگران هیچ چیز نباشید راضى کنم چشمى گفتم و مجددا تشکر کردم و پیاده شدم کلید رو از تو کیفم درآوردم و درو باز کردم نگاهى به عقب انداختم،طاها هنوز وایساده بود،رفتم داخل و درو بستم تکیه دادم به در و چشمامو بستم،یه نفس عمیق کشیدم و با یه لبخند از ته دل رفتم توى خونه. ترجیح دادم اگر مامان یا بابا سؤالى درباره ى اینکه خوانواده ى طاها کى میان خونمون پرسیدن بهشون بگم رفتند مسافرت دوست نداشتم بهشون بگم خوانواده ى طاها راضى نیستند،هر چند که من بهشون حق میدادم،ولى مامان و بابا نظر من و نداشتند و من دوست نداشتم یه درگیرى دیگه اتفاق بیفته... موقع خواب به طاها smsدادم:آقا طاها میخواید چه جورى خوانوادتون رو راضى کنید؟ بالفاصله جواب داد:علیک سالم خانوم!ممنون ما چطورى؟هیچى سالمتى!شما چه خبر؟مطمئن باشید من هر طورى شده پدر و مادرم رو راضى میکنم،شما نگران نباشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎉جشن پتو🎉 💊قرار گذاشته بودیم هرشب یکی از بچه های چادر رو توی جشن پتو بزنیم..😝😉 💉یه روز گفتیم: ما چرا خودمونو می زنیم؟😐🤦‍♂ 💊واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید، گیرش بیاره و بکشونه تو چادر و بقیش رو بسپاره به ما.😝😂🤨 💉به همین‌خاطر یکی از بچه ها داوطلبانه رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج آقا اومد داخل.😟🤭🥲 💊اولش جا خوردیم..😳 💉اما خوب دیگه کاریش نمیشد کرد.😆🤷‍♂ 💊گفت: حاج آقا، بچه ها یه سؤالی دارن.🙃😅 💉تا گفت: بفرمایید. ریختیم سرش و......😊 💊بعد این جریان، یه مدت گذشت.⏰ 💉یه روز داشتم از کنار یه چادر رد میشدم، که از بخت بدم یهو یکی صدام زد؛ 😈😶 💊تا اومدم به خودم بجنبم، هفت هشت تا حاج آقا👳‍♂ ریختن سرم و تا میخوردم زدنم.🥴🤣 💉و یه جشن پتوی حسابی....🥲 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
😁 لبخند بزن رزمنده 😁 در دوران تقريبا همه سعي مي كردند نامه اي 💌 بنويسند و براي شان 👨👩👧👦 بفرستند . بچه هاي اسير هم عده اي كم سواد و بي سواد بودند كه مي گفتند نامه شان 💌 را يكي ديگه بنويسه . روز ها هم براي ما چند تا كتاب📕 آورده بودند در زندان از نهج البلاغه . يه روز ديديم يكي از بچه هاي كم سواد اومد گفت : من نامه 💌 از نامه هاي حضرت علي رو از نهج البلاغه كه خيلي هم بلند نبود نوشتم رو اين كاغذ📄 براي بابام ؛ ببينيد خوبه ؟ گرفتيم نامه ي 💌 امير المومنين به معاويه 😈 است كه اين رفيقمون برداشته براي پدرش نوشته.... 😐😐😂😂 شهیـــــــــــد گمنام
📸 | تصویری از شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس جهت استفاده در پس زمینه دسکتاپ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"