نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_150
خانواده ى طاها طبق قرارى که گذاشته بودند،به موقع بودند،این بار دوست
داشتم از همیشه تمیزتر و مرتب تر باشم...
چادرم رو سرم کردم و براى استقبال از مهمونا رفتم دم در
وقتى طاها رو دیدم تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده بود،کت و شلوار
سرمه اى پوشیده بود با پیراهن سفید و
کرواتى با رنگهاى مخلوط سرمه ا. و آبى و مشکى،موهاش هم مثل همیشه
ولى مرتب تر به سمت باال داده بود ،توى
انگشت یکى مونده به آخر دست راستش هم یه انگشتر عقیق بود که تا حاال
ندیده بودم... بعد از سالم و احوال پرسى
با مادر و پدر و خواهر طاها سالم آرومى هم به خودش دادم و سبد گل رو
ازش گرفتم...
آرومى صدام به خاطر تاقچه باال گذاشتن و کالس گذاشتن نبود به خاطر
خجالتى بود که خیلى ناگهانى اومده بود
سراغم.
همه تو سالن پذیرایى نشسته بودیم و مشغول صحبت،پدر و مادر طاها یک
لحظه هم با حرف هاشون خواستگارى قبل
رو به روى من و خانواده ام نیاوردند...
به دستور مامان براى آوردن چاى به سمت آشپزخانه رفتم،سینى به دست
دوباره برگشتم و به همه چاى تعارف
کردم،و این بار هم مثل دفعه ى قبل پدر طاها بدون حاشیه رفتن شروع به
صحبت کرد و من دوباره توى دلم
تحسینش کردم.
راضى هستید ما هم که جز خوشبختىراستش این دوتا جوون که از قبل به تفاهم رسیدند،شما هم که خدا رو شکر
پسرمون چیزى نمى خواهیم
بابا:بله...انگار همه چیز دست به دست هم دادند تا این ازدواج سر بگیره...
✉🔗͜͡📒¦↫ #تلنگرانهツ
از‹ڪرونا›آموختیم
جوابامربہمعروف🕶
ونھۍازمنڪربہتوچہ،نیست..!
آلودگۍیڪنفربہهمہربطدارد..🖐🏽
.
.
°
اونقافلہ،
قافلہِجوانانْهست؛
ولیماچونبازموندههستیم
اینجورےموندیم:)!.
-شَھیدابومھدیالْمُھندس!
وقتۍ ازخونھ میرۍ بیرون یھ مھرنماز بزار ڪیفٺ وضو هم داشتھ باش تا موقع اذون نمازٺ اولِ وقٺ باشھ🥰♥️ وقتیم ازدرب منزلتون اومدید بیرون یھ ایة الڪࢪسے بخونُ بگو خداجان من نمیخوام گناھ ڪنم حواستون بھم باشھ توڪل برخدا👩🏾🦯
#ارسالی
هفت سین آرزوهای نوروز امسال🌷
🌸سایه پدر و مادر بر سرتون
💖سلامتی جسم و جانتون
☘سرسبـزی خونه هاتون
♥️سخاوت دل هاتون
🌷سرنوشت زیبا در تقدیرتون
💐سبد سنبل تو نگاهتون
🍎سیب لبخند همیشه رو لباتون
پیشاپیش نوروز ۱۴۰۱مبارک