مهدینـــــا💔
توبداےحسیـــــن؏گریہڪن
مابراےتـــو!😭
#پروفایل_مهدوی
#محرم
دو چیز در مسیـر انسانیـت سریـع به مقصـد میرسـاند :
یکی قرآن خواندن در نیمه شب
و دیگری گریه بر حضرت سیـدالـشـهـدا علیه السلام.
گریه بر امام حـسیـــن معجزه میکند.
به خدا معجزه میکند مردم.....!
دامان امام حــسیــن را رها نکنید.
هزار هزار هم ڪه عبادت کنید، باز هم به توسل به آقای شهیدمان محتاجید.
مردم بدانید انسان یک شاکله ای دارد. ما اغلب شاکله خود را نمیشناسیم.
کسی که به دنبال خیرات است، باید جنس و شاکله اش عالی باشد، امام بدانید که براۍ عالی شدن جنستان باید برحـسیـنگریهکنید.
| هیچ چیز مانند اشڪ این شاکله را درست نمیکند |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا رقیه بنت الحسین 😭🤲
#استوری
#تلنگرانہ 🌸
.
حقیقتاًبایدبہخودِخدابگیمتابھمونتقلببرسونه!!
کہقشنگترامتحانبدیم...
قشنگترزندگےکنیم...
کمترگناهکنیم...
وگرنہ،بہخودمونباشہ،
میشیم :
' گناھ ، توبھ '
' گناھ ، توبھ '
- گناھ ...🖤!
.
آخرشمیھومیفتیممیمیریم ...✖
وحالابیادرستشکن!!
اوجبگیریمسمتخدا ...🕊
نذاریمهیچکدومازلحظہهامون
بدونیادخدابگذرھ ...♥️
*گفتم چیزی نیست. امشب برا امام حسین عزاداری کردم. همه از تعجب مات مونده بودن. مادرم گریه می کر.د* *و خدارو شکر می کرد. می گفت ممنونم* *خدا که دعاهای منو مستجاب کردی و.....*
*افتادم به پای پدر و مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخشید*
*من اشتباه کردم*
*😭بابام گريه می کرد. مادرم گريه می کرد خواهر و برادرام....*
*صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي پوشيدم و رفتم سمت حسینیه محلمون.*
*تو حسينيه که رفتم، منو مي شناختند، مي دونستند من هيچ وقت اينجاها نميومدم*
*همه یه جوری نگام می کردن.*
*سرپرست هيئت، آدم مسنیه*
*آمد و پيشونيمو بوسيد و بغلم کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي. منم خجالت می کشیدم، آخه یه عمر، باعث اذیت وآزار مردم اون محله بودم...رفتم تو دسته* و *هي زنجير مي زدم و به ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه مي کردم.*
*هي زنجير مي زدم. به ياد کتکايي که با گناهانم به امام زمان زدم گريه مي کردم.*
*جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، سرپرست هيئت منو صدا زد.*
*گفت: رضاجان؛ میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!*
*گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم می برمت.*
*هنوز ماه صفر تموم نشده بود، دیدم بین الحرمینم. زدم تو صورتم، گفتم حسین جان؛ می خوای با دل من چکار کنی؟*
*زهراجان؛ من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان؛ من یه عمر زیر بار گناه مرده بودم، تو زنده ام کردی؟*
*اومدم ضریح آقا رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد می زدم، حسین جان؛ حسین جان؛ دستمو بگیر. حسین جان؛ پسر فاطمه؛ دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره. نذار دوباره راهمو گم کنم.....*
*سرپرست هیئت، کاروان زیارتی داره، مکه مدینه می بره. یه* *روز تو مسجد، منو دید. صدام زد رضاجان؛ میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، یکی از خدمه ها مریض شده.*
*خلاصه چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم سال تمام نشده، تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم می گردم.*
*گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم، هم کربلاییم کردی هم حاجی!!!*
*خلاصه دیگه شغل پیداکردم و اهل کار و زحمت شده بودم. رفیقای اون چنینی را گذاشته بودم کنار و آبرو پیدا کردم.*
*یه مدتی، دو سالی گذشت*
*همه ماجرا یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف.*
*مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟*
*گفتم هرچی نظرشماست مادر، من روحرف شما حرف نمی زنم.*
*رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومن و خوبیه. خلاصه رفتیم خواستگاری.*
*پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.*
*منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین پسر؛ من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله؛ از حسین جدا نشو.* *همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو می خرم. من حالا نوکرتم.*
*منم بغلش کردم. گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.*
*گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید.*
*گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادرمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه.*
*🌹عروس خانم وقتی با سینی چای وارد شد، یه نگاه به من کرد، یه وقت گفت:*
یا زهرا!!!!!*
*سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...*
*مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق.*
*من دیدم فقط صدای شیون از اتاق بلنده.*
*همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!*
*منم دلم مثل سیر و سرکه* *می جوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر جریان چیه؟*
*گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟*
*گفتم چی میگه؟*
*گفت: مادر میگه که....*
*دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا* *با حسین من رفیق شده....*
*ه خاطر من ردش نکن.*
*دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده....*
*به خدا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، اهل بیت آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده.*
*ای آبرودار آبرویم را بخر٬ جان زهرا از گناهم درگذر... یازهرا...*
🌀🌀🌀🌀🌀
*نشر همراه با ذکر ۳ صلوات...*