فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا رقیه بنت الحسین 😭🤲
#استوری
#تلنگرانہ 🌸
.
حقیقتاًبایدبہخودِخدابگیمتابھمونتقلببرسونه!!
کہقشنگترامتحانبدیم...
قشنگترزندگےکنیم...
کمترگناهکنیم...
وگرنہ،بہخودمونباشہ،
میشیم :
' گناھ ، توبھ '
' گناھ ، توبھ '
- گناھ ...🖤!
.
آخرشمیھومیفتیممیمیریم ...✖
وحالابیادرستشکن!!
اوجبگیریمسمتخدا ...🕊
نذاریمهیچکدومازلحظہهامون
بدونیادخدابگذرھ ...♥️
*گفتم چیزی نیست. امشب برا امام حسین عزاداری کردم. همه از تعجب مات مونده بودن. مادرم گریه می کر.د* *و خدارو شکر می کرد. می گفت ممنونم* *خدا که دعاهای منو مستجاب کردی و.....*
*افتادم به پای پدر و مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخشید*
*من اشتباه کردم*
*😭بابام گريه می کرد. مادرم گريه می کرد خواهر و برادرام....*
*صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي پوشيدم و رفتم سمت حسینیه محلمون.*
*تو حسينيه که رفتم، منو مي شناختند، مي دونستند من هيچ وقت اينجاها نميومدم*
*همه یه جوری نگام می کردن.*
*سرپرست هيئت، آدم مسنیه*
*آمد و پيشونيمو بوسيد و بغلم کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي. منم خجالت می کشیدم، آخه یه عمر، باعث اذیت وآزار مردم اون محله بودم...رفتم تو دسته* و *هي زنجير مي زدم و به ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه مي کردم.*
*هي زنجير مي زدم. به ياد کتکايي که با گناهانم به امام زمان زدم گريه مي کردم.*
*جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، سرپرست هيئت منو صدا زد.*
*گفت: رضاجان؛ میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!*
*گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم می برمت.*
*هنوز ماه صفر تموم نشده بود، دیدم بین الحرمینم. زدم تو صورتم، گفتم حسین جان؛ می خوای با دل من چکار کنی؟*
*زهراجان؛ من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان؛ من یه عمر زیر بار گناه مرده بودم، تو زنده ام کردی؟*
*اومدم ضریح آقا رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد می زدم، حسین جان؛ حسین جان؛ دستمو بگیر. حسین جان؛ پسر فاطمه؛ دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره. نذار دوباره راهمو گم کنم.....*
*سرپرست هیئت، کاروان زیارتی داره، مکه مدینه می بره. یه* *روز تو مسجد، منو دید. صدام زد رضاجان؛ میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، یکی از خدمه ها مریض شده.*
*خلاصه چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم سال تمام نشده، تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم می گردم.*
*گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم، هم کربلاییم کردی هم حاجی!!!*
*خلاصه دیگه شغل پیداکردم و اهل کار و زحمت شده بودم. رفیقای اون چنینی را گذاشته بودم کنار و آبرو پیدا کردم.*
*یه مدتی، دو سالی گذشت*
*همه ماجرا یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف.*
*مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟*
*گفتم هرچی نظرشماست مادر، من روحرف شما حرف نمی زنم.*
*رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومن و خوبیه. خلاصه رفتیم خواستگاری.*
*پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.*
*منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین پسر؛ من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله؛ از حسین جدا نشو.* *همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو می خرم. من حالا نوکرتم.*
*منم بغلش کردم. گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.*
*گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید.*
*گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادرمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه.*
*🌹عروس خانم وقتی با سینی چای وارد شد، یه نگاه به من کرد، یه وقت گفت:*
یا زهرا!!!!!*
*سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...*
*مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق.*
*من دیدم فقط صدای شیون از اتاق بلنده.*
*همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!*
*منم دلم مثل سیر و سرکه* *می جوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر جریان چیه؟*
*گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟*
*گفتم چی میگه؟*
*گفت: مادر میگه که....*
*دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا* *با حسین من رفیق شده....*
*ه خاطر من ردش نکن.*
*دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده....*
*به خدا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، اهل بیت آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده.*
*ای آبرودار آبرویم را بخر٬ جان زهرا از گناهم درگذر... یازهرا...*
🌀🌀🌀🌀🌀
*نشر همراه با ذکر ۳ صلوات...*
*😭😭😭توبه رضا*
*يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش با خودتون....*
*شب عاشورا بود، هرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچ کدوم در دسترس نبودند*
*نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی، هيچي.*
*مي گفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده، به ما چه.*
*ماشينو برداشتم برم يه سرکي،* *چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم.*
*تو راه که مي رفتم يه خانمي را* *ديدم، خانم چادري وسنگینی بود* *کنار خیابون منتظر تاکسی بود.*
*خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم. یه دفعه یه فکری مثل برق تو ذهنم جرقه زد. بله شیطان خوب بلده کجا وارد بشه. از چندتا خیابون عبور کردم و رسیدم به میدون و رفتم سمت خونه مجردیمون. خانمه که دید مسیری که اون گفته بود نمی رم، گفت نگهدار و منم* *سرعتو بیشتر کردم و هرچی جیغ و داد می زد، توجه نمی کردم. شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت و گرنه خودشو مینداخت پایین. بردمش توي اون خانه ي مجردي.*
*اينم مثل بيد مي لرزيد و گريه مي کرد و مي گفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن.*
*گفتم برو بابا. امام حسين کيه؟* *اينارو آخوندا درآوردند، اين عرب ها با هم دعواشون شده، به ما ربطي نداره.*
*خانومه که دیگه امیدی به نجات* *نداشت، با گريه گفت: خجالت بکش، من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم،* *من داشتم مي رفتم مجلس عزای سید الشهدا، عزیز فاطمه.*
*گفتم من فاطمه ی زهرا هم نمي شناسم، من فقط يه چيز مي شناسم: جواني، جواني کردن*
*اينارو هم هيچ حاليم نيست. اینقدر غرق تو این کارا شدم مطمئنم جهنم ميرم، پس دیگه آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب. خانمه که از ترس صداش می لرزید، با همون صدای لرزان گفت:* *تو از خدا و عذاب جهنم نمی ترسی درسته، ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟ من شنیدم لاتها اهل لوتی گری ومردونگی هستن.*
_ *خودت داري ميگي من زمين تا* *آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن، به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت، برو هرکاري دلت ميخواد بکن.*
*آقا من که شهوت جلو چشامو گرفته بود، هیچی حالیم نمیشد، اما با شنیدن کلمه زهرای مظلومه که با صدای لرزان وهمراه با گریه اون زن همراه بود، تنم لرزید، یه لحظه بدنم یخ کرد، غيرتي شدم.*
*لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن، ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين حضرت زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا.*
*سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که مي خواست بره. پياده ش کردم.*
*از ماشين که پياده شد داشت گريه مي کرد.*
*همينجور که گريه مي کرد درو زد به هم و رفت.*
*اومدم خونه. ضد حال خورده بودم و حالم خوب نبود. داشتم حرف های خانومه رو که مثل پتک* *تو سرم می خورد رو تو ذهنم مرور می کردم.*
*تو راه که داشتم مي بردمش تا دم* *حسينيه، هي گريه مي کرد و با* *خودش حرف مي زد، منم مي شنيدم* چي ميگه*
*اما داشت به من مي گفت.*
*مي گفت: اين گناه که مي کني سيلي به صورت مهدي مي زني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک مي زني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش از دست ما مي گيره، اينارو مي گفت.*
*منم رانندگي مي کردم.... واردخونه شدم.*
*ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند هیئت.*
*تو خانواده مون فقط من لات بودم.*
*تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده.*
*صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، چند عرب با لباس عربي، خشن، با چفیه هاي قرمز، و بچه با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه مي زدند و رو خاک ها مي کشوندند.*
*من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم. گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي مي زنم.*
*پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم* *یازهرای مظلومه؛ دستمو بگير.*
*یازهرا؛ يه عمره دارم گناه مي کنم،* *دستمو بگير.*
*مي تونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم.*
*کسي تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم* *تو سروصورت خودم می زدم.*
*گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه مي کردم، داد مي زدم، عربده مي کشيدم. یه حس عجیبی بم دست داده بود که توی همه عمرم تجربه نکرده بودم. احساس می کردم سبک شدم. احساس می کردم تازه متولد شدم....*
*نیمه شب بود، با صدای باز شدن قفل در، از خواب بیدار شدم. همون پای تلویزیون خوابم برده بود. پدر و مادرم از حسينيه آمدند.*
*تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمم رضاست)، يه نگاه به من کرد، گفت:* *رضا جان حالت خوبه؟چرا چشمات قرمزه؟ چرا صورتت قرمز شده؟ گفتم چیزی نیست. گفت صدات چرا گرفته؟ همه نگران بودن. دورمو گرفته بودن.*
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「🖤」
بی سر و سامونتم
بیا به من سامون بده...::)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🖤」
ولی مداحی عراقی طعم خاص خودشو داره...!