eitaa logo
دخــتــࢪان ســـ💚ـــیــدعـلے
188 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
418 فایل
بـسـم رب شــهیـده💔 دخـترانی از تـبـار زهـراس🧕🏻 وسـربازان جنگ نرم ✌️ مادختران ‌نیز پای کار حسین میمانیم💚 رهبرم‌فرمان‌دهد‌جان‌رانثارش میکنم✌️ کپی؟: حلال به‌شرط‌یک‌صلوات‌برای‌ظهور‌آقا💚 @Zhdjdvzk آیدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
نام رمان : راهیان عشق mohaddese_f : نویسنده مهسا:چی شده؟شادی؟ فرناز:وایییی...اخه نمی دونید کی دم در بود الهه:تو بگو بفهمیم با یه حالتی که انگار شب خواستگاریشه گفت:اقا طاها بود...تازه طفلی انگار خیلی در زده و صدا کرده ولی چون صدا زیاد بوده نشنیدید،بهش گفتم داشتید می خوندید و می رقصیدید،گفت بهتون بگم تمومش کنید و حواستون باشه اومدید کجا...گفت اگه شماها خیال ندارید بخوابید اون و دوستاش خوابشون میاد و گفت اطالع دارید که صبح زود باید از خواب بیدار بشید...میگم این طاها هم خیلی اقاست،چقدرم خوش برخورده دوست داشتم فرناز رو خفه اش کنم،اخه یکی نیست بگه تو که از وسط تکون نمی خوردی ، جاال ما می خوندیم و می رقصیدیم... تازه بیشتر از این عصبی بودم که این طاهای موزمار به من که میرسه اخم هاش میره تو هم و میره تو فاز جذبه حاال جلوی این فرناز ایکبیری برا من شده استاد روابط عمومی که این دختره بیاد بگه اقا طاها خوش برخورده...اه... ترنم:فرناز جون میگم شما هم وسط کم قر نمیدادیا که حاال همه چیز رو انداختی تقصیر ما... فرناز:وا...ترنم جون من کی وسط بودم،درسته حاال از دست اقا طاها عصبانی که بهتون گیر داده ولی دیگه چرا سر من خالی می کنی عزیزم،البته حقم داشتند صداتون واقعا بلنده... چشم همه از انکار فرناز چهارتا شده بود،حیف که این طاها حال و حوصله ی کل کل برام نذاشته بود وگرنه حال این دختره ی عوضی رو می گرفتم فرناز چراغ ها رو خاموش کرد که صدای اعتراض بچه ها بلند شد... فرناز:بگیرید بخوابید دیگه،بابا اقا طاها اینا همین باال سرمونند گناه دارند