نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_14
بدون اینکه به سامان اجازه دفاع بدم قطع کردم
خسته شده بودم.خودمو روی تخت ولو کردم.دیگه عقلم به جایی نمی
رسید،ارسام شده بود بزرگترین درگیری ذهنیم
که نمی دونستم باید باهاش چی کار کنم.نمی تونستم باهاش راه بیام چون
نمی خواستم از اینی که هستم لجن تر
بشم.حداقل هنوز دختر بودم،هنوز می تونستم سرمو جلو خانواده ام بلند
کنم.باید با ترنم حرف بزنم،اون همیشه
کمکم می کنه.
اونقدر تو افکارم غرق بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.
***
برای اولین بار تو تابستون صبح زود از خواب بیدار شدم،البته تو فرهنگ لغت
من به 21و 22میگن زود.بالفاصله به
ترنم زنگ زدم
_الو ترنم سالم
_به به یسنا خانوم خوب هستید شما؟
_نه ترنم داغونم میشه بیام خونتون؟باید باهات حرف بزنم
لحنش جدی شد:اره عزیزم بیا، اتفاقا امروز کاری هم ندارم
_مزاحم نباشما؟
_ساکت شو بابا،منتظرتم
حاضر و اماده راهی خونه ترنم که دو تا کوچه از ما باالتر بود شدم.زنگ زدم که
صدای شاد ارمان اومد:
_بیا تو یسنا
رفتم داخل و مسیر پله ها رو برای رسیدن به طبقه دوم در پیش گرفتم.ارمان
کنار در واحدشون ایستاده بود.بغلش
کردم:
_سالم شیطون من.و یه ماچ ابدار چسبوندم رو لپش
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_15
ارمان در حالی که لپشو پاک می کرد گفت:اه ... یسنا صد دفعه بهت گفتم بهم
تف نچسبون بدم میاد
مثل همیشه بی خیال خندیدم و رفتم داخل
ترنم:دوباره چی کار کردی که صدای ارمان درومده؟
_هیچی بابا من فقط داداش خوشگلتو بوس کردم،ارمان زیادی شلوغش می
کنه
همون موقع هم ارمان اومد و با لحن کودکانه ای که همیشه می خواست
خودشو بزرگ نشون بده گفت:بوس که نه
تاپاله بارونم کرد
ترنم زد زیر خنده و به من گفت:بیا بریم تو اتاقم،ارمانم االن باید با دوستش
برن کالس
_مامانت نیست؟
_نه رفته خونه خالم،بعد از ظهر میاد
نشستم رو تخت و تکیه دادم به دیوار،ترنم هم کنارم نشست و گفت:بگو
عزیزم،هرچه دل تنگت می خواهد بگو
_ترنم تو منو میشناسی،دختر راحتیم و تا حاال گند های زیادی زدم،با پسرای
زیادی رابطه داشتم ولی از بغل کردن و
لب دادن فراتر نرفتم،تا خاال با هیچ پسری رابطه ی اونجوری نداشتم ولی من
گند زدم ترنم ،گند زدم
صورتمو با دستام پوشوندم،دوست نداشتم گریه کنم،یادم نمیاد به جز مواقع
تنهایی گریه کرده باشم،به نظرم اشک
های هر کس ارزش داره و نباید به خاطر هرکس و جلوی هرکسی ریخته
بشه...
ترنم با نگرانی پرسید: چی کار کردی یسنا؟بگو تا از نگرانی نمردم
_با سامان و پارسا رفتم مهمونی دوستشون ارسام،اون ازم درخواست رقص
کرد،نمی دونم چرا خامش شدم
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_16
می دونی ترنم نزدیک بود من...من باکره
بودنمو از دست بدم ولی تو اخرین لحظه یکی
اومد و ارسامو صدا کرد،مثل اینکه اتفاقی افتاده بود ،منم بالفاصله برگشتم
خونه ولی ارسام ولم نمی کنه
ولی ارسام ولم نمی کنه،شمارمو و ادرس خونمونو گیر اورده،میگه نباید
تنهاش میذاشتم،میگه نباید اون شب اونجوری
ولش می کردم.ولم نمی کنه ترنم،من از ارسام خوشم میاد ولی عاشقش
نیستم،اونم یکیه مثل بقیه پسر ها ،منو به
خاطر جسمم میخواد که بعد از اینکه بی ابروم کرد و یه بچه گذاشت ور دلم
بذاره بره...
ارسام یه پسر همه چی تمومه که هر دختری ارزوشو داره ولی این فقط ظاهر
قضیه است،ارسام یک لجن به تمام
معناست...
ترنم:پس یعنی ارسامو دوست نداری؟
_ازش خوشم میاد ولی دوستش ندارم،عاشقشم نیستم.اون منو می خواهد تا
نیاز هاشو رفع کنم . من حتی اگه عاشق
کسی هم باشم برای رفع نیازش باهاش نمی مونم.
_حاال می گی چیکار کنم ترنم؟
_باهاش حرف بزن،تکلیفتو باهاش روشن کن،بهش بگو نمی تونی باهاش راه
بیای
_می ترسم باهاش تنها باشم،از اون هیچی بعید نیست
_اخه دختر خوب من که نگفتم پاشو برو خونش باهاش حرف بزن که می گی
می ترسم باهاش تنها باشم.باهاش تو به
جای شلوغ مثل پارک یا چه میدونم مرکز خریدی،رستورانی از این جور جاها
قرار بذار
_باشه،ببینم چی میشه...
_راستی حتما تهدیدش کن،مثال بهش بگو اگه تا دو ساعت دیگه برنگردم
خونه یلدا به پلیش خبر میده،
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_17
_باشه فهمیدم
_یسنا تو رو خدا زودتر باهاش حرف بزن شر قضیه رو تا قبل از سفرمون بکن
_باشه بابا
ودر حالی که از روی تخت بلند میشدم گفتم:برم دیگه
ترنم:کجا،بمون باهم نهار بخوریم منم تنهام
_نه بابا،برم زودتر به این ارسام خر زنگ بزنم شرشو کم کنم
_از اون لحاظ،باشه برو مواظب خودتم باش
بغلش کردم و بعد از خداحافظی به سمت خونه راه افتادم.
مثل اکثر اوقات خونه خالی از سکنه بود،رفتم تو اتاقم و گوشیمو از روی میز
ارایش برداشتم
25تا call missاز ارسام داشتم،بهش زنگ زدم تا همین امروز همه چی تموم
بشه
بالفاصله جواب داد:یسنا هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟میدونی چند
بار بهت زنگ زدم
با عصبانیت گفتم:ارسام حق نداری سر من داد بزنی
_من حق هر کاری رو دارم
_تو هیچ کس من نیستی که حقی داشته باشی،االنم زنگ زدم قرار بزارم
همدیگررو ببینیم ولی پشیمونم کردی
_یسنا وقت خوبی رو برای بازی انتخاب نکردی
_بازی نمی کنم ارسام،می خواهم حرفامو بهت بزنم
_االن میام دم خونتون دنبالت
_نه خودم میام ولی قبلش باید بهم قول بدی،یه قول مردونه،ارسام باید به
شرفت قسم بخوری که باهام کاری نداشته
باشی
_یسنا من ....من فقط
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_18
_هیچی نگو ارسام فقط قول بده این تنها شرط اومدنمه
_باشه،به شرفم قسم کاری باهات ندارم.نیم ساعت دیگه سر کوچتونم
_باشه خدافظ
نمی خواستم زیاد تیپ بزنم ولی خوب اهل ساده بودن نبودم،شلوار جین
مشکی با سارافون یشمی و بلوز مشکی
زیرش و شال یشمی پوشیدم.
فرق کج مثل همیشه و دسته ای از موهای رنگ شده ام رو هم بیرون
ریختم.خط چشم کلفتی به همراه سایه ی یشمی
کشیدم و با ریمل هم یه حال اساسی به مژه هام دادم.رژ گونه گلبهی و رژ لب
صورتی پر رنگم رو هم چاشنی ارایشم
کردم.
نگاهی به ساعتم کردم، 21دقیقه هم از نیم ساعت تعیین شده گذشته بود،با
ارامش عطر رو روی خودمو و موهام خالی
کردم و ال استار های مشکی ام رو پوشیدم و از خونه بیرون زدم.
ارسام سوار بر ایکس 6خوشگل سفیدش سرکوچه بود،بدون تعارف در جلو رو
باز کردم و نشستم...
بوی تند عطر ارسام فضای ماشینو پر کرده بود،چند ثانیه ای که گذشت با
ابروهای باال رفته بهش نگاه کردم:نمی خوای
حرکت کنی؟
_خیلی پر رویی 21دقیقه است منو کاشتی اینجا
_هم چین میگی 21دقیقه انگار 21ساعته اینجایی !برو دیگه
با اینکه زود اومده بود ولی چه تیپی زده بود،شلوار جین سرمه ای و تی شرت
سفید چسبی که روش نوشته های
انگلیسی سرمه ای داشت[شش تیغه کرده بود،موهاشو هم که حسابی ژل
مالی کرده بود.مشخص بود بهترین تیپشو
زده تا باهاش راه بیام ولی این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست ارسام