وارد منزل که میشدیم همسرم تاکید کرد فقط صلوه
مرد ظاهراً قبول کرد
همانقدر که او ذوق داشت و مدام بر سرش دست می گذاشت و بر چشمش دست می کشید که یعنی قدم بر سر و چشم ما گذاشتی من هم خوشحال و شاکر بودم
وارد حیاط منزل شدیم که از سایه سر درخت سدر باغچه کمی خنکتر از بیرون بود
گفتم کاش در خانه اش کولر باشد
چند گام بعد وارد اتاق پذیرایی میزبان شدیم
و زیر سرمای مطبوع کولر روی مبل نشستیم
در همان نگاه اول خانه، فقیرانه به نظر می رسید
کف خانه موزاییک بود و فرش که هیچ حتی موکت هم نداشت
وضعیت آشپزخانه و هال هم به همین شکل بود
رنگ سقف در بیشتر قسمتها طبله زده یا ریخته بود.
رنگ پردهای که نقش طاووس داشت از نور شدید آفتاب پریده بود
روکش مبل ها کاملا کهنه بود
مرد بی توجه به همهی این چیزها که در نگاه اول برای ما عجیب بود با خوشحالی و صدای رسا از آمدنمان تشکر و اظهار رضایت میکرد
با خودم میگفتم بین ما و او چه آشنایی به جز اباعبدلله هست
همه ما از اتفاقی که افتاده بود خرسند بودیم
مرد که خودش را عباس معرفی کرده بود از اینکه در همین روزها مهمانهایی از زنجان و قم و مهران و یزد و شهرهای دیگر ایران داشته باافتخار برایمان تعریف کرد و عکسهایشان را نشان داد
بعد با خانمی در یزد تماس گرفت و صحبتهایی با او کرد و گوشی را به زنداداشم داد تا آن خانم بگوید هرچه می خواهیم تعارف نکنیم و آنجا را منزل خودمان بدانیم و تا هروقت خواستیم بمانیم
خیلی زود فهمیدیم که زن نقش مترجم را بازی می کند
بعد هم من گوشی را گرفتم و به زن گفتم حس می کنم پسرم سرماخورده یا از گرما بی حال شده و اگر امکان دارد به عباس بگوید تا اگر دارویی در منزل دارند بیاورد
عباس تا این را شنید بلند شد و بچه را که حالا بیدار شده بود و روی دسته مبل لم داده بود کمی معاینه کرد و فوری بغلش کرد و با همسرم برد
کمی بعد که من در اتاق بغل نماز خوانده بودم و برگشته بودم محمدمهدی را دیدم که مثل همیشه سرحال و سردماغ در حال بازی کردن است.
انگار نه انگار که چنددقیقه پیش حال حرکت کردن نداشت
شده بود همان محمدمهدی شاد و شادی بخش سابق
نسخه پرومکس اولترا پلاس پدرش
پرسیدم چی شد
گفتند دکتر سه تا آمپول با هم مخلوط کرده و زده به بچه
فقط فهمیده بودند یکی از آمپولها پنی سیلین بوده
حقیقتا درمانهایشان هم منحصر به فرد بود
به هر حال روی محمدمهدی که جواب داد
خیلی زود میزبان سفره سخاوتمندانهای در هال پهن کرده بود و صدایمان کرد که دور آن روی تشکهایی که انداخته بنشینیم
غذا مرغ سوخاری رشته پلو و خوراک لوبیا بود به همراه ترشی و سایر مخلفات و نوشابه
همسر میزبان کنار سفره نشست و بدون اینکه دست به غذا ببرد برایمان نوشابه و آب می ریخت
عباس ابواحمد هم مدام مراقب بود که ما به قدر کافی غذا بخوریم و خیلی جدی و با هیجان تعارف می کرد
غذاهای سالم و خوشمزه همه ما را سرحال کرد
نگذاشتند برای جمع آوری ظرفها کمک کنیم
ابواحمد سه فرزند داشت
بتول
علی
یوسف
یوسف موقع حرکت کمی پایش را می کشید
پدرش گفت طفل مریض
برایش دعا کردیم
بعد از ناهار با هم صمیمی تر شده بودیم
با تکنولوژی گوگل ترنسلیت به ما فهماند که کسی را که سر سفره اش بنشیند دوست دارد
ابواحمد گاهی حرفهایش را در گوشی اش می نوشت و ترجمه می کرد
گاهی با اشاره و با زبان فارسی کمی که بلد بود و با عربی قاطی می کرد به ما می فهماند
نمیشد تلاشش را برای اینکه ما آنجا راحت باشیم نادیده گرفت
عکسهایش را نشان داد
از خانواده و پدر و مادر مرحومش که ۱۶ فرزند داشتند گفت
حتی به شوخی سوال مرسوم چند همسر داری؟ را از همسرم پرسید و من با بالا پایین کردن کف دستم به نشانه کتک گفتم یکی و همه خندیدیم
میزبان ما را یکی یکی نشان میداد و به تناسب سن و جنسیت مخاطب قرار می داد
انت أمی
انت اختی بعد ترجمه می کرد خَواهر و ما به این تلفظ میخندیدیم
انت برادر
برادر انگلیسی
و...
وقتی با دستیاری گوگل پرسیدم چرا آنقدر مهمان نوازند و آیا در همه سال اینطور هستند یا فقط اربعین
به فارسی گفت مهمان نعمت خداست
و به عربی ادامه داد عربها همه سال مهمان دوست دارند و اگر شما از اینجا بروید و چند روز دیگر برگردید باز هم همین برخوردها را می بینید
چنددقیقه بعد گوشی را به طرفم گرفت
نوشته بود رفته بودم همسرم را از بغداد بیاورم و در راه از خدا خواستم که برای ما مهمانی از زوار اباعبدالله بفرستد و او خیلی زود حاجتم را داد
پیامش را برای بقیه خواندم
همه گریه مان گرفت
بلند شد و دوباره همان حرفها رو با هیجان تعریف کرد و از اینکه هی اصرار می کرد و همسر من نه می گفته گفت و آخر سر هم یک پایش را با خوشحالی محکم کوبید روی زمین که به نظرم رسید منظورش این بود که بالاخره مثل موش در تله افتادید
خندیدیم
حالا نوبت من بود که بنویسم در راه از داغی هوا حال فرزندم بد شده بود و از حضرت زهرا کمک خواستم
که کمی بعد شما را فرستاد
نوشتن این چند جمله بدون حروف گچ پژ که در کیبورد ابواحمد وجود نداشت کمی طول کشید
وقتی بالاخره گوشی را دادم دستش و ترجمه گوگل را دید هرچقدر نگاهش را به اطراف چرخاند نتوانست اشکهایش را کنترل کند
خواست برای همسرش تعریف کند
نتوانست
گوشی را داد دست او تا او هم گریه کند
بعد با انگشت به سمت بالا اشاره کرد و گفت والله والله
و باز نتوانست ادامه دهد
روی گوشی متنی را نشانم داد که مهمان قبلی برایش فرستاده بود
نوشته بود وقتی با مادرم تشنه و گرسنه جلوی حرم کاظمین ایستاده بودیم و حالمان از گرما خراب شده بود و شما آمدی لباس ما را کشیدی که بیاییم خانه ات فهمیدم امام کاظم و امام جواد شما را فرستاده
باور آن مرد به این موضوع را در اشکهای زلالش می شد دید
ابواحمد اصرار داشت که هربار برای زیارت آمدیم به خانهاش برویم
خیلی هم در این موضوع جدی بود
ما هم با کمک مترجم گفتیم به این شرط که شما هم بیایی ایران ما مشتاقیم گفت حتما انشاءالله
و بعد تعریف کرد که بعضی عربها و تاکید کرد عراقی ها نه، عربها و فقط کمی از آنها معتقدند ایرانی ها فقیرند و ایران کشور خوب و زیبایی نیست
از زیبایی ایران گفتیم و مرد گفت بعضی عربها معتقدند ایرانی ها چون نظیف هستند مایل نیستند با عربها خیلی اختلاط کنند
از خانه خالی ولی تمیز ابواحمد خجالت کشیدم
همه حسرت خوردیم که چرا وقتی عربها به ایران می آیند چنین نگاهی به آنها می شود
برادرم که از اول سفر دید خوبی به مردم عراق نداشت حالا تحت تاثیر خوش رفتاری واقعی عباس اشکهایش مرتب می ریخت
ابواحمد از ظلم صدام و حزب بعث و جنگی که بین دو ملت راه انداختند گفت و من از تاثیر رسانه در بدبین کردن دو ملت به هم
مطمئنا دشمن نمی خواهد دو ملتی که روزگاری با هم جنگیده بودند حالا زیر پرچم اباعبدالله اینچنین برادرانه و با محبت رفت و آمد کنند
حتی همه نرم افزارهایی که به آسانی در دسترس او بود و می خواست از آن طریق با ما ارتباط بگیرد در ایران فیلتر بود...
بعد از ظهر دو ساعتی خوابیدیم
بعد از بیدار شدن به شوخی رو به همسرم گفتم فقط صلوه
اشاره ام به حرف ظهر او به صاحبخانه بود. وقتی خواستیم وارد خانه شویم
حالا چندساعت اینجا اتراق کرده بودیم
ابواحمد اصرار داشت تا فردا بمانیم و بعد از قبول نکردن ما باز دعوت کرد که هروقت آمدید عراق باید بیایید اینجا
دم رفتن چند عکس دسته جمعی گرفتیم. با دختر و همسرش هم عکس گرفتیم و همدیگر را در آغوش کشیدیم و خداحافظی کردیم
دو دست از قاشقها مداد رنگی و یکی از قمقمه ها را به عنوان هدیه به همسرش دادم. به نظرم چیزهای بی ارزشی در مقابل لطف آنها بود
زیر لب گفتم
بل انتم بهدیتکم تفرحون
ام احمد بالاخره بعد از اصرار همراه شرمندگی من هدایا را پذیرفت ولی کمی بعد رفت و از منزل یک قوطی شامپوی تقویتی برایم هدیه آورد.
یادم افتاد ظهر که بچه را دکتر بردند خواستم به همسرم بگویم که از داروخانه شامپو بگیرد ولی گوشی را جا گذاشته بود و نشد
با خانواده ای که حالا مثل خواهر و برادر دوستشان داشتیم برای بار چندم خداحافظی کردیم و راه افتادیم به سمت مرز خسروی
در حالی که این بار هم درسمان را از این سفر گرفته بودیم
ما را حسین دور خودش جمع می کند...
May 11
«به دنبال نیم ساعت خواب»
#ز_فرقانی
(مامان #علی ۱۴.۵، #فاطمه ۱۰، #طوبا ۸، #مبینا ۵.۵ و #محمدمهدی ۲.۵ ساله)
- مامانی...مامانی
چشمهای غرق خوابم را از پشت پلک تکان دادم.
- مامانی... مامانی
چارهای نبود.
گوشی را نشانم داد: «زمزش رو میزنی؟» همان رمز را میگفت.🤭
بلافاصله ادامه داد. رویم را هم برمیگردانم که نبینم:
«فقط یه کم بازی میکنم.»
از لای پلکهای نیمهباز رمز گوشی را زدم
گفتم: «بذار یه کم بخوابم.»
آرام از اتاق بیرون رفت.
فک کردم چقدر خوابیده بودم؟ احتمالاً نیم ساعت. معمولاً بیشتر از این طاقت دوریام را ندارند.😅🤦🏻♀️
دیشب بعد مهمانی تا دیروقت بیدار بودند و به زحمت خواباندمشان و تا نماز صبح چهار پنج ساعت بیشتر نخوابیدم و از صبح هم تا ظهر در تکاپوی فرستادن نوبتی چهار تا بچه به مدرسه و رسیدگی به کارهای خانه بودم و تازه یکی دو ساعت هم وقت برای انجام یک تحقیق گذاشتهام. پس حالا حقم هست نیم ساعت بیشتر بخوابم.
تحقیق...
نکند...
دست بردم اطراف بالش
پس دفترم؟😱
قبل از خوابیدن از ذهنم گذشت که بهتر است از نتیجهٔ کار عکس بگیرم ولی خستگی اجازه نداد. همهٔ دفترهایم به محض بر زمین ماندن به همین سرنوشت دچار میشوند. دفتر نقاشی. این هم سررسیدی مربوط به زمان دانشگاه بود. با کلی خطخطی که طی این سالها توسط هر کدام از بچهها در صفحات مختلفش به یادگار مانده.
یادم افتاد وقتی بازش کردم روی یک صفحهاش چیزهایی در مورد برنامهریزی آرمانی و تابع هدف نوشته بودم ولی هیچ یادم نیامده بود که این درسها را کی خوانده ام.😉
هنوز در آن خلسهٔ شیرین بین خواب و بیداری بودم. فکر کنم حالت آلفا یا همچین چیزی باید باشد. زمانی که مغز در بیشترین حالت آرامش است. لحظاتی قبل از خواب و لحظاتی بعد از بیداری. شاید همان لحظه که تو در ناخودآگاهت تصمیم میگیری از دندهٔ چپ بلند شوی یا راست.
باید سعی میکردم برگردم به عالم خواب
راستی چطور میشود خوابید؟ آهان. فکرت را خالی کن. سعی کن صداها را نشنوی. به دفتر فکر نکن.
حالا تنفس عمیق؛
دم
بازدم
دم...
از ذهنم گذشت خوش به حال همسرم که به محض اینکه اراده میکند میخوابد و حتی اگر با صدای بچهها بیدار شود باز هم بلافاصله میتواند بخوابد. خب معلوم است که بعد هم اخلاقش خوب است. من هم اگر...
نه، نباید فکر کنم!🫢
زنگ در را زدند. سرویس طوبا بود.
راستی راننده دیروز چطور یک بچهٔ دیگر را به جای مبینا از مدرسه برایم آورده بود. وای چقدر گریه کردم. بچهام چه خاطرهای برایش ماند. روز اول مدرسهٔ یک بچهٔ پیشدبستانی نباید آن طور پر استرس میبود. آن دختر بچهٔ دیگر که فقط تلفظ اسمش شبیه مبینا بود و به خیال اینکه لابد زن میخواهد او را به مادرش برساند دنبال راننده راه افتاده بود و تا دم در خانهٔ ما هم آمده بود، را بگو. معلم و مادرش چه حالی داشتند.🤦🏻♀️
کاش بچهام را نیم ساعت پیش فقط به خاطر اینکه بگذارد بخوابم و سر یک تکه لواشک انقدر با محمدمهدی کلکل نکند دعوا نمیکردم.
خب من هم خسته بودم. تازه من که خیلی هم دعوا نکردم. فقط فرستادمش بیرون و به فاطمه سپردم که مراقب باشد بچهها به اتاق نیایند.
اصلاً دیروز هم نگذاشتم بفهمد گریه کردم و ترسیده بودم. خودش هم لابد در مدرسه با دوستانش مشغول بازیگوشی بوده و حس نکرده چه اتفاقی افتاده.
آخ
نباید فکر کنم!😬
صدای طوبا می آید که دارد شعر پارسال کتابش را از حفظ میخواند.
احوالپرسی
پروانه از گل... احوال پرسید... گل گفت خوبم... پروانه خندید...
صدا از اتاق کناری مثل لالایی نرمی به گوشم میخورد و مدام دور و نزدیک میشود.
حدس می زنم طوبا سوار تاب باشد.
احتمالاً علی هم در اتاق خودش است که هنوز سر و صدای دخترها در نیامده. نه طفلی همیشه ملاحظهٔ خواب بودن من را میکند. تازه گاهی چقدر هم با خواهرهایش مهربان است.
تجسم نکن!
به صدا گوش نده!
دم...
بازدم...
محمدمهدی گاهی آهنگ شعر را با صدای نازک به زبان خودش تکرار میکند. دَدَ دَدَ
دلم قنج میرود. نمیتوانم گوش ندهم. گوش تیز میکنم و با لذت صداها را همراه دم و بازدم فرو میدهم. دلم تنگشان میشود.
انگار من هم بیشتر از نیم ساعت طاقت نمیآورم.
تازه پنج شش ساعت خواب برای یک مادر خیلی هم زیاد است. حالا گیرم نیم ساعت کمتر یا بیشتر.😅
باید یک دفتر دیگر بردارم و برنامهٔ کارهایم را در آن بنویسم. یادم باشد بازی با بچهها را هم اضافه کنم. یک برنامهریزی آرمانی.
و یادم باشد بالای همهٔ برنامههایم بنویسم آن لحظه که شیرینی صدای کودکانت بر شیرینی خواب غلبه کند آلفاترین لحظه است...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
چشممان کاسه خون گشت و تماشا خون شد
دامن ساحل و پیراهن صحرا خون شد
حرمله باز سپیدی گلویی را دید
آب بستند به طفلان دل سقا خون شد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
صبر سر رفت چو صبرا و شتیلا خون شد
غم این فاجعه ارکان زمین را لرزاند
به خود عرش قسم، عرش معلی خون شد
نه یهود است، «یهودا»ست، که از تلبیسش
معبد و مسجد و محراب کلیسا خون شد
سحر کردهست به تزویر و ریا انسان را
دست بردم به گریبان ید بیضا خون شد
قوم مغضوب گرفتار عذاب شنبه
بهراسید که طوفان شد و دریا خون شد
قبه الصخره لنا، قدس لنا، غزه لنا
گرچه از داغ وطن مسجد الاقصی خون شد
آه خون میچکد از گوشهی تصویر هنوز
چشممان کاسه خون گشت و تماشا خون شد
زهرا فرقانی
https://eitaa.com/ZahraForqani_poem
هدایت شده از باران نجاتی
🤲دعای بی نظیر امام سجاد علیه السلام در حق رزمندگان اسلام 🇯🇴 و نابودی دشمنان.
🌪✊با خواندن این دعا طوفانی از امدادهای غیبی علیه اسرائیل به راه میاندازیم🌪✊
#نشر_حداکثری (کل دعا 18 بند هست، در دو پست. لطفا هر دو پست را بازنشر بفرمایید)
﴿1﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ حَصِّنْ ثُغُورَ الْمُسْلِمِينَ بِعِزَّتِكَ، وَ أَيِّدْ حُمَاتَهَا بِقُوَّتِكَ، وَ أَسْبِغْ عَطَايَاهُمْ مِنْ جِدَتِكَ.
﴿2﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ كَثِّرْ عِدَّتَهُمْ، وَ اشْحَذْ أَسْلِحَتَهُمْ، وَ احْرُسْ حَوْزَتَهُمْ، وَ امْنَعْ حَوْمَتَهُمْ، وَ أَلِّفْ جَمْعَهُمْ، وَ دَبِّرْ أَمْرَهُمْ، وَ وَاتِرْ بَيْنَ مِيَرِهِمْ، وَ تَوَحَّدْ بِكِفَايَةِ مُؤَنِهِمْ، وَ اعْضُدْهُمْ بِالنَّصْرِ، وَ أَعِنْهُمْ بِالصَّبْرِ، وَ الْطُفْ لَهُمْ فِي الْمَكْرِ.
﴿3﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ عَرِّفْهُمْ مَا يَجْهَلُونَ، وَ عَلِّمْهُمْ مَا لَا يَعْلَمُونَ، وَ بَصِّرْهُمْ مَا لَا يُبْصِرُونَ.
﴿4﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَنْسِهِمْ عِنْدَ لِقَائِهِمُ الْعَدُوَّ ذِكْرَ دُنْيَاهُمُ الْخَدَّاعَةِ الْغَرُورِ، وَ امْحُ عَنْ قُلُوبِهِمْ خَطَرَاتِ الْمَالِ الْفَتُونِ، وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ نَصْبَ أَعْيُنِهِمْ، وَ لَوِّحْ مِنْهَا لِأَبْصَارِهِمْ مَا أَعْدَدْتَ فِيهَا مِنْ مَسَاكِنِ الْخُلْدِ وَ مَنَازِلِ الْكَرَامَةِ وَ الْحُورِ الْحِسَانِ وَ الْأَنْهَارِ الْمُطَّرِدَةِ بِأَنْوَاعِ الْأَشْرِبَةِ وَ الْأَشْجَارِ الْمُتَدَلِّيَةِ بِصُنُوفِ الَّثمَرِ حَتَّى لَا يَهُمَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِالْاِدْبَارِ، وَ لَا يُحَدِّثَ نَفْسَهُ عَنْ قِرْنِهِ بِفِرَارٍ.
﴿5﴾ اللَّهُمَّ افْلُلْ بِذَلِكَ عَدُوَّهُمْ، وَ اقْلِمْ عَنْهُمْ أَظْفَارَهُمْ، وَ فَرِّقْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أَسْلِحَتِهِمْ، وَ اخْلَعْ وَثَائِقَ أَفْئِدَتِهِمْ، وَ بَاعِدْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أَزْوِدَتِهِمْ، وَ حَيِّرْهُمْ فِي سُبُلِهِمْ، وَ ضَلِّلْهُمْ عَنْ وَجْهِهِمْ، وَ اقْطَعْ عَنْهُمُ الْمَدَدَ، وَ انْقُصْ مِنْهُمُ الْعَدَدَ، وَ امْلَأْ أَفْئِدَتَهُمُ الرُّعْبَ، وَ اقْبِضْ أَيْدِيَهُمْ عَنِ الْبَسْطِ، وَ اخْزِمْ أَلْسِنَتَهُمْ عَنِ النُّطْقِ، وَ شَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ وَ نَكِّلْ بِهِمْ مَنْ وَرَاءَهُمْ، وَ اقْطَعْ بِخِزْيِهِمْ أَطْمَاعَ مَنْ بَعْدَهُمْ.
﴿6﴾ اللَّهُمَّ عَقِّمْ أَرْحَامَ نِسَائِهِمْ، وَ يَبِّسْ أَصْلَابَ رِجَالِهِمْ، وَ اقْطَعْ نَسْلَ دَوَابِّهِمْ وَ أَنْعَامِهِمْ، لَا تَأْذَنْ لِسَمَائِهِمْ فِي قَطْرٍ، وَ لَا لِأَرْضِهِمْ فِي نَبَاتٍ.
﴿7﴾ اللَّهُمَّ وَ قَوِّ بِذَلِكَ مِحَالَ أَهْلِ الْإِسْلَامِ، وَ حَصِّنْ بِهِ دِيَارَهُمْ، وَ ثَمِّرْ بِهِ أَمْوَالَهُمْ، وَ فَرِّغْهُمْ عَنْ مُحَارَبَتِهِمْ لِعِبَادَتِكَ، وَ عَنْ مُنَابَذَتِهِمْ لِلْخَلْوَةِ بِكَ حَتَّى لَا يُعْبَدَ فِي بِقَاعِ الْأَرْضِ غَيْرُكَ، وَ لَا تُعَفَّرَ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ جَبْهَةٌ دُونَكَ.
﴿8﴾ اللَّهُمَّ اغْزُ بِكُلِّ نَاحِيَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَلَى مَنْ بِإِزَائِهِمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، وَ أَمْدِدْهُمْ بِمَلَائِكَةٍ مِنْ عِنْدِكَ مُرْدِفِينَ حَتَّى يَكْشِفُوهُمْ إِلَى مُنْقَطَعِ التُّرَابِ قَتْلًا فِي أَرْضِكَ وَ أَسْراً، أَوْ يُقِرُّوا بِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ.
﴿9﴾ اللَّهُمَّ وَ اعْمُمْ بِذَلِكَ أَعْدَاءَكَ فِي أَقْطَارِ الْبِلَادِ مِنَ الْهِنْدِ وَ الرُّومِ وَ التُّرْكِ وَ الْخَزَرِ وَ الْحَبَشِ وَ النُّوبَةِ وَ الزَّنْجِ وَ السَّقَالِبَةِ وَ الدَّيَالِمَةِ وَ سَائِرِ أُمَمِ الشِّرْكِ، الَّذِينَ تَخْفَى أَسْمَاؤُهُمْ وَ صِفَاتُهُمْ، وَ قَدْ أَحْصَيْتهم بِمَعْرِفَتِكَ، وَ أَشْرَفْتَ عَلَيْهِمَ بِقُدْرَتِكَ.
﴿10﴾ اللَّهُمَّ اشْغَلِ الْمُشْرِكِينَ بِالْمُشْرِكِينَ عَنْ تَنَاوُلِ أَطْرَافِ الْمُسْلِمِينَ، وَ خُذْهُمْ بِالنَّقْصِ عَنْ تَنَقُّصِهِمْ، وَ ثَبِّطْهُمْ بِالْفُرْقَةِ عَنِ الِاحْتِشَادِ عَلَيْهِمْ.
﴿11﴾ اللَّهُمَّ أَخْلِ قُلُوبَهُمْ مِنَ الْأَمَنَةِ، وَ أَبْدَانَهُمْ مِنَ الْقُوَّةِ، وَ أَذْهِلْ قُلُوبَهُمْ عَنِ الِاحْتِيَالِ، وَ أَوْهِنْ أَرْكَانَهُمْ عَنْ مُنَازَلَةِ الرِّجَالِ، وَ جَبِّنْهُمْ عَنْ مُقَارَعَةِ الْأَبْطَالِ، وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ جُنْداً مِنْ مَلَائِكَتِكَ بِبَأْسٍ مِنْ بَأْسِكَ كَفِعْلِكَ يَوْمَ بَدْرٍ، تَقْطَعُ بِهِ دَابِرَهُمْ وَ تَحْصُدُ بِهِ شَوْكَتَهُمْ، وَ تُفَرِّقُ بِهِ عَدَدَهُمْ.
﴿12﴾ اللَّهُمَّ وَ امْزُجْ مِيَاهَهُمْ بِالْوَبَاءِ، وَ أَطْعِمَتَهُمْ بِالْأَدْوَاءِ، وَ ارْمِ بِلَادَهُمْ بِالْخُسُوفِ، وَ أَلِحَّ عَلَيْهَا بِالْقُذُوفِ، وَ افْرَعْهَا بِالُْمحُولِ، وَ اجْعَلْ مِيَرَهُمْ فِي أَحَصِّ أَرْضِكَ وَ أَبْعَدِهَا عَنْهُمْ، وَ امْنَعْ حُصُونَهَا مِنْهُمْ، أَصِبْهُمْ بِالْجُوعِ الْمُقِيمِ وَ السُّقْمِ الْأَلِيمِ.
﴿13﴾ اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا غَازٍ غَزَاهُمْ مِنْ أَهْلِ مِلَّتِكَ، أَوْ مُجَاهِدٍ جَاهَدَهُمْ مِنْ أَتْبَاعِ سُنَّتِكَ لِيَكُونَ دِينُكَ الْأَعْلَى وَ حِزْبُكَ الْأَقْوَى وَ حَظُّكَ الْأَوْفَى فَلَقِّهِ الْيُسْرَ، وَ هَيِّىْ لَهُ الْأَمْرَ، وَ تَوَلَّهُ بِالنُّجْحِ، وَ تَخَيَّرْ لَهُ الْأَصْحَابَ، وَ اسْتَقْوِ لَهُ، الظَّهْرَ، وَ أَسْبِغْ عَلَيْهِ فِي النَّفَقَةِ، وَ مَتِّعْهُ بِالنَّشَاطِ، وَ أَطْفِ عَنْهُ حَرَارَةَ الشَّوْقِ، وَ أَجِرْهُ مِنْ غَمِّ الْوَحْشَةِ، وَ أَنْسِهِ ذِكْرَ الْاَهْلِ وَ الْوَلَدِ.
﴿14﴾ وَ أْثُرْ لَهُ حُسْنَ النِّيَّةِ، وَ تَوَلَّهُ بِالْعَافِيَةِ، وَ أَصْحِبْهُ السَّلَامَةَ، وَ أَعْفِهِ مِنَ الْجُبْنِ، وَ أَلْهِمْهُ الْجُرْأَةَ، وَ ارْزُقْهُ الشِّدَّةَ، وَ أَيِّدْهُ بِالنُّصْرَةِ، وَ عَلِّمْهُ السِّيَرَ وَ السُّنَنَ، وَ سَدِّدْهُ فِي الْحُكْمِ، الْجُرْأَةَ اَعْزِلْ عَنْهُ الرِّيَاءَ، وَ خَلِّصْهُ مِنَ السُّمْعَةِ، وَ اجْعَلْ فِكْرَهُ وَ ذِكْرَهُ وَ ظَعْنَهُ وَ اِقَامَتَهُ فِيِكَ وَ لَكَ.
﴿15﴾ فَإِذَا صَافَّ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّهُ فَقَلِّلْهُمْ فِي عَيْنِهِ، وَ صَغِّرْ شَأْنَهُمْ فِي قَلْبِهِ، وَ أَدِلْ لَهُ مِنْهُمْ، وَ لَا تُدِلْهُمْ مِنْهُ، فَإِنْ خَتَمْتَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ، وَ قَضَيْتَ لَهُ بِالشَّهَادَةِ فَبَعْدَ أَنْ يَجْتَاحَ عَدُوَّكَ بِالْقَتْلِ، وَ بَعْدَ أَنْ يَجْهَدَ بِهِمُ الْأَسْرُ، وَ بَعْدَ أَنْ تَأْمَنَ أَطْرَافُ الْمُسْلِمِينَ، وَ بَعْدَ أَنْ يُوَلِّيَ عَدُوُّكَ مُدْبِرِينَ.
﴿16﴾ اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا مُسْلِمٍ خَلَفَ غَازِياً أَوْ مُرَابِطاً فِي دَارِهِ، أَوْ تَعَهَّدَ خَالِفِيهِ فِي غَيْبَتِهِ، أَوْ أَعَانَهُ بِطَائِفَةٍ مِنْ مَالِهِ، أَوْ أَمَدَّهُ بِعِتَادٍ، أَوْ شَحَذَهُ عَلَى جِهَاد، أَوْ أَتْبَعَهُ فِي وَجْهِهِ دَعْوَةً، أَوْ رَعَى لَهُ مِنْ وَرَائِهِ حُرْمَةً، فَآجِرْ لَهُ مِثْلَ أَجْرِهِ وَزْناً بِوَزْنٍ وَ مِثْلًا بِمِثْلٍ، وَ عَوِّضْهُ مِنْ فِعْلِهِ عِوَضاً حَاضِراً يَتَعَجَّلُ بِهِ نَفْعَ مَا قَدَّمَ وَ سُرُورَ مَا أَتَى بِهِ، إِلَى أَنْ يَنْتَهِيَ بِهِ الْوَقْتُ إِلَى مَا أَجْرَيْتَ لَهُ مِنْ فَضْلِكَ، وَ أَعْدَدْتَ لَهُ مِنْ كَرَامَتِكَ.
﴿17﴾ اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا مُسْلِمٍ أَهَمَّهُ أَمْرُ الْإِسْلَامِ، وَ أَحْزَنَهُ تَحَزُّبُ أَهْلِ الشِّرْكِ عَلَيْهِمْ فَنَوَى غَزْواً، أَوْ هَمَّ بِجِهَادٍ فَقَعَدَ بِهِ ضَعْفٌ، أَوْ أَبْطَأَتْ بِهِ فَاقَةٌ، أَوْ أَخَّرَهُ عَنْهُ حَادِثٌ، أَوْ عَرَضَ لَهُ دُونَ إِرَادَتِهِ مَانِعٌ فَاكْتُبِ اسْمَهُ فِي الْعَابِدِينَ، وَ أَوْجِبْ لَهُ ثَوَابَ الُْمجَاهِدِينَ، وَ اجْعَلْهُ فِي نِظَامِ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ.
﴿18﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، صَلَاةً عَالِيَةً عَلَى الصَّلَوَاتِ، مُشْرِفَةً فَوْقَ التَّحِيَّاتِ، صَلَاةً لَا يَنْتَهِي أَمَدُهَا، وَ لَا يَنْقَطِعُ عَدَدُهَا كَأَتَمِّ مَا مَضَى مِنْ صَلَوَاتِكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ، إِنَّكَ الْمَنَّانُ الْحَمِيدُ الْمُبْدِئُ الْمُعِيدُ الْفَعَّالُ لِمَا تُرِيدُ.
نابودی دشمنان اسلام صلوات. #نشر_حداکثری (صحیفه سجادیه، دعای مرزداران)