۱۲
🌺🌺و اما ادامه داستان🌺🌺
- عجب !!
چند لحظه ای با لب های به هم دوخته ، نگاهش کردم و سرانجام :
- گفتید که انگشت تان از ضامن درد شد؟ چطوری رد شد ؟ بیشتر توضیح دهید .
- مثل این بود که شما بخواهید با سایه دست خود، ضامن را به عقب بکشید. معلوم است که نمی توانید من هم نتوانستم .
در نتیجه ، برای بار دوم این دفعه با دستپاچگی و سرعت بیشتر سعی کردم ضامن را بکشم . ولی نه تنها موفق نشدم ، بلکه دستم از در عبور کرد . حالا، بخشی از دستم ، تا نزدیک آرنج در آن سوی در بود . و این . . .
- چند لحظه صبر کنید، مهندس بگوید دستان چه شکلی بود ؟ عین دست جسمانی تان ؟
- شبیه دست مادی ام ، اما درخشش خاصی داشت . ضمناً ، جنسش فرق میکرد.
۱۳
شما بارها ،خود را در آینه دیده اید . تصویری توی آینه ، عین شماست . هیچ فرقی ندارد با این وجود این ، تصویر از جنس بدن شما نیست . گوشت و پوست و استخوان ندارد . ماهیت آن فرق می کند . کالبد مثالی من ؟ حدودی اینجور بود .انگار از جنس بخار بود .البته از جنس بخار نبود . ولی این ، نزدیکترین تشبیهی است که فعلاً به مغزم میرسد. به حدی لطافت داشت که مانعی در مسیر دید محسوب نمی شد.
۱۴
- داشتید می گفتید . دستتان تا آرنج در آن سوی در بود.
- و البته در آن لحظات ، این مسئله و مسائلی نظیر این ، سوالی در ذهنم ایجاد نکرد .حتی موقع دویدن به سمت در،
از خودم پرسیدم که چرا پاهایم به زمین برخورد نمی کنند . هنگام دویدن، حدود ۵ سانتی متر از کف زمین فاصله داشتم. خیلی عجیب است که این موضوعات، اصلاً فکر مرا به خود مشغول نکرد ،،، بله ، دستم تا آرنج ، در آن سوی در بود . بی اختیار ، به جلو خم شدم . در نتیجه ، سرم هم از در ، گذشت . طوری که کاملاً میتوانستم داخل کوچه را ببینم .
۱۵
برادرم ، پشت در بود . یادم هست که به خود فشار آوردم تا بقیه بدنم را از در خارج کنم . ظاهراً بیش از حد فشار آوردم . چون ، دفعتاً به بیرون پرت شدم . تقریباً تا ۲ متر آن طرف تر از جایی که داداشم ایستاده بود . او پشتش به من بود . در عین ، حال میتوانستم صورتش را ببینم.
۱۶
- فضای کوچه به نظرتان واقعی بود ؟
- بله
و سرسختانه از جوابش دفاع کرد :
- کوچه و هرچه در کوچه وجود داشت واقعی بود کاملا واقعی .
- فکر کنید . هیچ چیز غیر عادی مشاهده نکردید ؟
- جز این که میتوانستم صورت برادرم را (در حالی که پشت به من بود) ببینم، همه چیز طبیعی بود: تیر چراغ برق ، آسفالت ،دیوارها، حتی قلوه سنگی که کنار در افتاده بود.
۱۷
داداشم به سمت دکمه زنگ رفت . با صدایی ضعیف ، طوری که فقط خودش می توانست بشنود گفت : اخوی چرا در را باز نمی کنی ؟! کجایی ؟
در جوابش گفتم : من اینجا هستم نه صدایم را شنید نه مرا دید . تصمیم گرفتم به او نزدیک شوم و ضربه ای آرام به شانه اش بزنم.
به حالت لغزیدن در هوا به او نزدیک شدم .
- به شانه اش ضربه زدید ؟
- سعی کردم ضربه بزنم . اما دستم از شانه اش گذشت .
و آن وقت ؟
- برادرم دکمه زنگ را فشار داد به محض فشرده شدن دکمه زنگ در تاریکی فرو رفتم.
#خاطرات_طنز_شهدا💗
دو تا از بچههاي گردان، غولي را همراه خودشان آورده
بودند و هاي هاي ميخنديدند.
گفتم: «اين كيه؟»
گفتند: «عراقي»
گفتم: «چطوري اسيرش كرديد؟»
ميخنديدند.
گفتند: «از شب عمليات پنهان شده بود. تشنگي فشار
آورده با لباس بسيجيها آمده ايستگاه صلواتي شربت
گرفته بود. پول داده بود!»
اينطوري لو رفته بود.
بچهها هنوز ميخنديدند.
هدیه به شهدا صلوات 💚
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انتشار_برای_اولین_بار
مڪالمه #شهید_مصطفی_ردانی_پور
با #شهید_احمد_کاظمی
🌷🌷🌷
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun🌴🕊
🕊🕊
🕊🕊🕊
هدایت شده از 🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
مواظب باشید كه امتحانات الهی یكی پس از دیگری اجرا میشود و این ما هستیم و شما هستید كه باید از خدا بخواهیم كه لحظهای ما را به خودمان وانگذارد.
#کلام_شهید
🌷معرفی سردار #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_علیرضا_عاصمی
🎂زمینی شدن : 41، کاشمر
🕊آسمانی شدن : 65.10.13، کرمانشاه
💠ارائه : خانم خادم شهدا
📆چهارشنبه 99.01.13
⏰ساعت 21:30
🕊گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
🎤 #خطبه_۱۹۶
💠بعثت پيامبر و تحقير دنيا
هشدار از غفلت زدگي خداوند هنگامي پيامبر (ص) را مبعوث فرمود كه نه نشانه اي از دين الهي برپا، و نه چراغ هدايتي روشن، و نه راه حقي آشكار بود.
اي بندگان خدا! شما را به ترس از خدا سفارش مي كنم، و از دنياپرستي شما را مي ترسانم، زيرا دنيا خانه اي ناپايدار و جايگاه سختي و مشكلات است. ساكنان دنيا در حال كوچ كردن، و اقامت گزيدگانش به جدايي محكومند، مردم را چنان مي تكاند كه باد سخت كشتي را در دل درياها مي لرزاند، برخي از آنان در دل آب مرده، و برخي ديگر بر روي امواج جان سالم بدر برده، و بادها با وزيدن آنها را به اين سو و آن سو مي كشاند، و هر جا كه خواهد مي برد، پس آن را كه در آب مي ميرد نمي توان گرفت، و آن را كه رهاشده، به سوي مرگ مي رود.
اي بندگان خدا، هم اكنون عمل كنيد، كه زبانها آزاد، و بدنها سالم، و اعضا و جوارح آماده اند، و راه بازگشت فراهم، و فرصت زياد است، پيش از آنكه وقت از دست برود، و مرگ فرا رسد، پس فرود آمدن مرگ را حتمي بشماريد، و در انتظار آمدنش بسر نبريد.
🌴🌴🌴
۱۸
همزمان ، فشار زیادی روی قفسه سینه و چشمهایم احساس کردم .خیلی طول نکشید که چشم هایم را باز کردم . هر چند به سختی .
- حکما دیدید که روی تخت دراز کشیده اید .
- روی تخت دراز کشیده بودم . فوراً بلند شدم و به سمت در خانه رفتم . در حالی که میدانستم جسم مثالی ام بوده که چند لحظه پیش ، برادرم را دیده . . . به هر حال ، در را باز کردم و داداشم داخل شد .
- موضوع را به او گفتید ؟
- گفتم . تمام نشانه هایی را که دادم تایید کرد .
- مهندس ، میخواهم دیدگاه شخصیتان را در مورد این ماجرا بدانم . لطف می کنید ؟
- قطعاً جسم مثالی من از جسد خاکی ام خارج شده بود . اما اینکه آیا در آن زمان، از لحاظ جسمانی ، مرده بودم ، یا نه ، نمی دانم . شاید واقعاً مرده بودم . یا . . . یا شاید لازم نباشد که آدم بمیرد تا چنین چیزهایی را تجربه کند .
۱۹
- طبق اظهارات خودتان ، دو بار جریان خارج شدن از جسم را تجربه کردهاید .
آنچه تا حالا شنیدیم مربوط به تجربه اول بود . فکر می کنم وقتش رسیده که از دومی بگویید .
- البته تجربه اولی ،خیلی مختصر بود اما دومی ، مفصل است .
-چه خوب !
تبسمی روی لبهایش نشاند و به شرح ماجرا پرداخت:
- کمی از ظهر گذشته بود که دفتر کارم را ترک کردم . میخواستم سریع به یکی از خانههای نیمه ساز بزنم .
یک ساختمان دو طبقه بود . با اتومبیلم چند خیابان شلوغ را پشت سر گذاشتم و وارد خلوت ترین بلوار شهر شدم .سرعتم در حد مجاز بود . نه آهسته ، نه تند .
در اواسط بلوار ،سمت راست ،یک پارک کودک قرار داشت .
۲۰
وقتی مقابل پارک رسیدم ، ناخودآگاه ، نگاهم به سمتش کشیده شد . دیدم تعدادی بچه ،با هیجان ، مشغول بازی هستند می دانید ؟ چهره شاد بچه ها و صدای بانشاط شان ، همیشه مرا مجذوب می کند. به نظر من ، بچه ها ،غنچه هایی در رنگ های مختلف هستند .
آن روز ، مطابق معمول ، بچه ها نگاهم را به خود جذب کردند .
متاسفانه ، به همین دلیل ، برای چند لحظه از خیابان غافل شدم . وقتی نگاهم را از پارک گرفتم و به خیابان دوختم . . .
سکوت کرد و سرش را با ناراحتی تکان داد و :
- هر وقت آن صحنه را به یاد می آورم پشتم میلرزد ... وقتی نگاهم را به خیابان انداختم ، متوجه یک دختر بچه، شدم. درست جلوی ماشیم بود و در حال دویدن به سمت پارک . فاصله سپر اتومبیلم تا او خیلی کم بود . امکان نداشت تواند به سلامت عبور کند .
- خدای بزرگ !
- پایم را روی پدال ترمز گذاشتم . اما تا سیستمترمز ، عمل کند و تا ماشین بایستد مسافتی طی شد.
۲۱
- معنایش این است که با ماشین تان به او زدید ؟
- آن موقع، اصلاً چیزی نفهمیدم یکهو انگار پرده سفید روی چشمهایم افتاد . من برخورد ماشین را با او ندیدم . حتی صدای برخورد را نشنیدم .فقط مطمئن بودم که کار از کار گذشته است .
این جمله را آرام تر از حد معمول ادا کرد .
پرسیدم :
- و وقتی ماشین توقف کرد ؟
- به قدری حالم خراب بود که نا نداشتم
پیاده شوم . دست و پایم شل شده بود من ،تا آن ساعت یک گنجشک را زخمی نکرده بودم ،چه رسد به اینکه بچه ای را پرپر کنم . . . خلاصه ،قدری به خود آمده ام در حالی که بر سر می کوبیدم از ماشین بیرون رفتم .
۲۲
اول ، به سمت جلو ماشین دویدم حدس میزدم که دختر ک به جلو پرت شده باشد .ولی آنجا اثری . . . هیچ اثری از بچه ندیدم . توی دلم گفتم وای حتماً زیر ماشین افتاده . زانو زدم و زیر ماشین را نگاه کردم از دخترک ، نشانه ای نبود . با ترس و لرز به سمت عقب ماشین دویدم.
نبود
بعد سمت راست را نگاه کردم و. . .
- دیدید آن طرف افتاده ؟
- نیفتاده بود نکته همین است.
🌺این داستان ادامه دارد . . .✍ 🌺
خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن
ابیطالب
مگر میتوان از نعمت بزرگی که خدای
مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن،
علی زمانمان که ادامه دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنه ها و کمین ها عبور می دهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه
زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
🎤 #خطبه_۱۹۷
💠(اين سخنرانى در شهر كوفه در دوران زمامدارى آن حضرت ايراد شد)
1.فضائل امير المؤمنين عليه السّلام
اصحاب و ياران حضرت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه حافظان اسرار او مى باشند، مى دانند كه من حتى براى يك لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم، بلكه با جان خود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را يارى كردم.
در جاهايى كه شجاعان قدم هايشان مى لرزيد، و فرار مى كردند، آن دليرى و مردانگى را خدا به من عطا فرمود:.
در سوگ پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حالى كه سرش بر روى سينه ام بود قبض روح گرديد، و جان او در كف من روان شد آن را بر چهره خويش كشيدم.
متصدّى غسل پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) من بودم، و فرشتگان مرا يارى مى كردند، گويا در و ديوار خانه فرياد مى زد. گروهى از فرشتگان فرود مى آمدند و گروهى ديگر به آسمان پرواز مى كردند. گوش من از صداى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مى خواندند، پر بود، تا آنگاه كه او را در حجره اش دفن كرديم. چه كسى با آن حضرت در زندگى و لحظات مرگ از من سزاوارتر است پس مردم با دل بينا حركت كنيد، و نيّت خويش را در جهاد با دشمن راست بداريد. سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، من بر جادّه حق مى روم، و دشمنان من بر پرتگاه باطلند، مى گويم آنچه را مى شنويد، و براى خود و شما از خدا طلب آمرزش دارم.
🌴🌴🌴
با سلام و صلوات بر اهل بیت علیهم السلام و تمامی شهداء توجه شما را به
🌺🌺ادامه ی داستان🌺🌺
جلب می کنم.👇
23
🌺🌺🌺و اما ادامه داستان🌺🌺🌺
- نیفتاده بود. نکته ،همین است نشسته بود درست مقابل در عقب ،روی آسفالت نشسته بود.زنده و سالم .مغز کوچک من نمی توانست بفهمد که او چطور زنده مانده. اصلاً با عقل جور در نمی آمد. هر طور حساب میکردم جور در نمی آمد. قاعدتاً باید به جلو یا کنار خیابان پرت شده باشد، یا زیر ماشین رفته باشد. به هر حال دلیل سالم ماندن او برایم به صورت یک معما درآمده بود. فقط می دانستم که چیزی غیر عادی در این قضیه وجود دارد... داستان را کوتاه کننم: از این که دیدم زنده است، بی نهایت خوشحال شدم او را محکم در آغوش کشیدم و بارها بوسیدمش. سرانجام دستش را گرفتم و تا ورودی پارک بردمش.بعد چند اسکناس به او دادم تا در دکه کنار پارک از خودش پذیرایی کند آن وقت، ازش جدا شدم به طرف ماشینم رفتم پشت فرمان نشستم و حرکت کرد.
24
-به سمت ساختمان نیمه تمام .
-اول تصمیم گرفتم به خانه بروم چون به خاطر آن پیش آمد روحیه خوبی نداشتم .هنوز بدنم میلرزید. اما فکر کردم اگر به ساختمان سر بزنم اعصابم آرام تر می شود.
در طبقه دوم مدتی ایستادم و به اطرافم نگاه کردم .ناگهان تصمیم گرفتم روی داربست بروم. و رفتم میخواستم نتیجه کار را از نزدیک بررسی کنم ...خوب ... بین... دو میله فلزی داربست ، دو تخته دار دراز گذاشته بودند... یکی از تختهها نو بود و دیگری کهنه. من روی تخته کهنه ایستادم و... آرام آرام جلو رفتم خبر نداشتم که ان تخت شکسته است. نه این که کاملاً شکسته باشد در واقع ان طور که بعد معلوم شد زیرش ترک خورده بود به گونه ای که نمی توانست وزن یک آدم بزرگ و تحمل کند.
25
- پس چرا هنوز اونجا بود؟
- برای این که بنا ابزار کارش را روی آن تخته بگذارد. او فقط به همین دلیل اجازه نداده بود تخته را دوربیندازند .
من در حالی که نما را ارزیابی می کردم جلو و جلوتر می رفتم .نمی دانم چرا یک دفعه ایستادم....
صدای شکستن تخته را از زیر پایم شنیدم به دنبالش زیر پایم خالی شد.
- سقوط کردید؟
- حدود یک متر به سمت زمین پایین رفتم . اما....
- اما؟
- ناگهان همان جا بین هوا و زمین ثابت آویزان ماندم البته جسمم ازمن جدا شد و به سمت پایین سقوط کرد. انگاری تا پیش از آن لحظه، پالتویی از جنس فولاد به دوش داشتم. واقعاً مثل همین بود مثل اینکه یک پالتو فولادی سنگین روی دوشم باشد و یکباره پایین بیفتد .
با افتادنش، بسیار سبک ... نه .کاملاً بی وزن شدم تمام وزنی راکه سالها با خود حمل کرده بودم از دست دادم. خیلی خیلی لذت بخش بود تا کسی تجربه تجربه نکند نمی تواند لذتی را که چشیدم درک کند
26
-شما توانستید برخورد جسمتان را با زمین ببینی؟
-جسمم را دیدم که روی تل ماسه ها افتاد غلتید و به زمین برخورد کرد.
- در حقیقت شما هیچ دردی را حس نکردید؟
- مطلقا. نه دردی فهمیدم نه دوچاروحشت شدم .
-وجود دومتان را که در هوا معلق بودمی دیدید؟
-بله هم جسمم را می دیدم هم وجود مثالیم را. آن هم به طور کامل. منظورم این است که تمام قسمت هایش را می دیدم.
- وجود مثالی تان چه شکلی بود؟
- ضمن تشریح اولین تجربه ام ،به این مسئله هم پرداختم... بدن مثالم درست مثل خودم بود اما خوش ترکیب تر، شفاف و بسیار رقیق ....و....
-کاملا می دانید که مرده اید؟
- مطلع بودم که بر اثر آن حادثه از بدنم جدا شده ام میدانستم آن جسمی که روی زمین افتاده مال من است .و اطلاع داشتم که او وجود خاکی و از کار افتاده من است. وجود حی و برتر، منی هستم که در بالا قرار گرفتم .
-تا چه اندازه به جسد خاکی خود علاقه داشتید؟
- اصلا علاقهای به او نداشتم از نظرم فقط یک لاشه زشت بد بو سنگین و دل به هم زن بود. با وجود این کنجکاو بودم که بدانم سرانجامش چه شد.
27
-از بالا دیدم که کارگر ها و بناها جمع شدند هرکس چیزی می گفت. سنگ کارگفت خدا لعنتم کند.مقصر اصلی من هستم.
شاگرد نالید :یتیم ! مهندس رفت .
- لوله کش به او توپید را چرا چرند می گوید.جوشکار روی کالبدم خم شدو گفت شک دارم ولی احتمالا هنوز زنده است. که یک وانت نیسان داشت سریع به سمت وانتش دوید، سوار شد و با دنده عقب به سمت جسدم امد.
دو تا از کارگرها پتوی کهنه ای کف وانت پهن کردند. بعد بدنم را از روی زمین برداشتند و کف وانت خواباندند. راننده فوراً به سمت بیمارستان حرکت کرد .
وقتی وانت حرکت کرد نزدیک کالبدم بودم. یادم نیست که چه طور به او نزدیک شده بودم. اما به خاطر دارم که فاصلهی کمی با بدن خاکیم داشتم. ً تقریباً نیم متر بالاتر از او در هوا شناور بودم.
- به صورت ایستاده یا افقی؟
28
-اما در وضعیت جدیدم رنگ ها و نورها با آنچه که قبلاً دیده بودم متفاوت بود. بسیار متفاوت. دقت کنید، ما در این عالم ،رنگها و نورها را به صورت واضح نمی بینیم. البته فکر میکنیم که داریم به وضوح می بینیم. ولی اینطور نیست.
- شما مشخصاً روی کلمه متفاوت تاکید کردید .ممنون می شوم اگر تفاوت ها را کامل
تر شرح دهید مهندس.
- نگاه کنید در موقعیتی که قرار داشتم رنگها و نورها طور دیگری جلوه می کردند .درخشش آنها خارقالعاده اعجاب انگیز و سکرآور بود. من، هرگز چنین درخششی را در حیات مادی خود ندیده بودم .انگار... انگار که در زندگی مادی رنگ ها را از پشت یک جوراب سیاه دیده باشم. در عقب وانت احساس می کردم جوراب سیاه کلقت یا عینک تیره را از صورتم برداشتم متوجه منظورم میشوید ؟
میخواهم بگویم تفاوت رنگ ها قبل و پس از مرگ تا این حد به نظر میرسد از این گذشته من در آن وضعیت رنگ های جدیدی را دیدم رنگهایی که در زندگی زمینی هرگز دیده نمیشوند. حتی به صورت مات. ما در زمین فقط چند رنگ را می بینید رنگهایی که مشاهده میکنیم که بین مادون قرمز و ماوراء بنفش قرار دارند. حقیقت، این است که هزاران رنگ دیگر هم وجود دارند. رنگهای بسیار زنده، حیرت انگیز و زیبا. من همه آنها را میدیدم، به علاوه، نغمههای بسیار دلپذیر را میشنیدم. باید اعتراف کنم که به طرزی وصف نشدنی شیفته نورها رنگها و نغمه ها شده بودم .در حین همان شیفتگی بود که آن صدا با من ارتباط برقرار کرد .به نظرم آن صدا از دل همان نورها رنگها و نغمه ها بیرون آمد.
29
-چه صدایی بود؟
- صدای عادی نبود از این صداهایی نبود که آدم از طریق یک گوش می شنود. صدای درونی هم نبود صدایی بود که از طریق نقطه ای نزدیک برمی خواست و به درونم نفوذ میکرد. یعنی من نه از راه گوش، بلکه از درونم می شنیدم. چه طوری بگویم که متوجه شوید! آن صدا به یک نفر تعلق داشت. من نه صاحب صدا را می دیدم ونه صدایش را به صورت معمولی میشنیدم .صاحب صدا هر کس که بود به صورتی غیرعادی کلامش را به من منتقل میکرد آن صدا ،یادر اصل، صاحب نامرئی صدا ،تا آخرین لحظات با من بود. تا آخرین لحظات تجربه مرگ. و چند روزی پس از آن تجربه حتی زمانی که خاموش می ماند می دانستم که با من و کنار من است. حضور عاقلانه، با وقار و پر از محبتش را حس می کردم.
- می شود گفت حضور مهربان پدرانه؟
- وسیعتر از پدرانه یک معلم ،یک استاد یک راهنمای بی اندازه مهربان .
-مدت کوتاهی تحمل کرد و سپس
- من از حالا به بعد بارها از این صدا یاد خواهم کرد پس بیایید برای راحتی خودمان این صدا را صدای روحانی ننامیم چطور است ؟
-ایرادی ندارد اولین جمله ای که صدای روحانی به شما گفت یا در حقیقت القا کرد چه بود؟
- سلام
-چی؟
- سلام اولین کلمه ای که گفت سلام بود به سلامت جواب دادم و ...و مدتی حرف زدیم.
- چه حرفی؟.....
🌺این داستان ادامه دارد . . .✍ 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از وصیتنامه شهید بزرگوار احمد مفید
😭😭🌺🌺🌺🌹🌹🌹🌷🌷🌷
هدایت شده از 🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
طفل بوَد، در نظر پیر عشق
هرکه نگردد سپر تیر عشق
🌷معرفی شهید #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_علیرضا_الهیاری_خندان
🎂زمینی شدن : 1335، اسدآباد (علی آباد ایوراع)
🕊آسمانی شدن : 1359، استخبارات بغداد
💠ارائه : جناب جامانده شهدا
📆پنجشنبه 99.01.14
⏰ساعت 21:30
🕊گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
5e6a9128575ac686023ed638_5764237086445415187.mp3
1.45M
🎧مداحی شهدایی
🔸وقتی دلم پر میزنه
🔹باز #شهدا رو میخواد
🎤مداح: #رمضانی
💢مقام معظم رهبری: #شهادت، يعنى وارد شدن در حریم خلوت الهی .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز پنج شنبه یادی
کنیم از عزیزانی گرامی
که با رفتنشان فقط
یک خاطره برای ما شدند
خاطراتی که برایت زیباترین
خوشی دنیا را داشت.
یادشان گرامی و روحشان شاد♥️🥀🌺
❣🍀