🌟 ارادت خاصي به شهدا داشت. وقتي گفت ميخواهد براي دفاع از حرم به سوريه برود، من خيلي از اوضاع منطقه خبر نداشتم. ميدانستم فتنهاي بنام داعش و تروريستهاي سلفي هستند، اما از ابعاد قضيه باخبر نبودم.
✅ بنابراين فكر ميكردم رفتن آنها آن قدرها هم پرخطر نيست. اينطور بود كه راحتتر از آن چيزي كه فكرش را بكنيد، با رفتنش موافقت كردم. هرچند اگر ميدانستم چقدر خطر دارد باز هم قبول ميكردم. به من میگفت :
«اگر قبول کنند بروم سوریه حتماً میروم برای مبارزه با داعشیها و دفاع از حرم حضرت زینب (س)»
🔸 من مخالف رفتنش نبودم، ولی از شکنجههای داعشیها میترسیدم به او گفتم: «اگر اسیر داعشیها شوی شکنجهات میکنند!»
⚜ جبهه میگرفت و میگفت: «مگر میتوانند من را اسیر کنند و شکنجهام بدهند؟!»
من هم همیشه آرزو داشتم همسر شهید بشوم، حتی قبل از ازدواج، فکر نمیکردم دفعه اول که به سوریه میرود شهید می شود.
هدایت شده از یا رفیق من لا رفیق له
📆 26 مهرماه 1394 كه مصادف با چهارم محرم بود، بدون اينكه بچهها از رفتنش خبر داشته باشند، موقع رفتنش عادی خداحافظی کرد، چون هنوز اعزامشان قطعی نشده بود. به دلم هم چیزی نیامد. فقط وقتی با محمدامین و زهرا خداحافظی کرد به زهرا گفت :
📱 «این گوشی تلفن که دست من است چند وقت دیگر میدهم به شما.»
🌹 به محمدامین هم گفت: «چون در روستا مداحی میکنی یک گوشی جدید برایت میخرم.»
✅ از آنجا دو بار به من زنگ زد و بعد از چند روز كه توانسته بود اعزام بگيرد، به همراه همرزمانش به سيستان و از آنجا به تهران رفته بودند. گويا 15 روز هم آنجا آموزش ميبينند. طي اين مدت هم چند بار با من تماس گرفت. در سوريه تنها دوبار و آن هم در حد يكي دو دقيقه توانستيم با هم تلفني حرف بزنيم. عبدالحميد خيلي در سوريه نماند و سوم آذرماه 94 به شهادت رسيد.
🕊 پيكرش 14 آذر در بندر و حاجيآباد تشييع شد و پانزدهم در روستايمان سردر به خاك سپرده شد.
🕊💔 خبر شهادت
با برادرم رفته بودیم بازار برای خرید ولیمه بازگشت پدر ومادرم از کربلا. در همین حین یکی از اقوام زنگ زد و گفت : یکی از فامیلهایمان فوت شده.
😔 من خیلی ناراحت شدم. مدام به دلم میآمد که انگار یک جوانی از دست رفته است، وقتی برگشتم خانه زهرا دخترم جلوی درب حیاط منتظرم بود، دواندوان به طرفم آمد و گفت: «خبر داری چی شده؟»
به او اجازه ندادم صحبتش تمام بشود. چون ناراحت بودم گفتم: «میدانم کی فوت کرده»، در خانه دیدم برادرم خیلی ناراحت است. به او گفتم: «چی شده؟» برادرم میخواست بگوید که زهرا پرید وسط حرفش و گفت: «مامان میخواستم بگویم که بابا عبدالحمید شهید شده!»
⚠️ دچار تردید و دلهره شدم نمیدانستم حرف زهرا جدی است یا حرف کسی که قبلاً به من زنگ زده بود و گفت: «یکی از اقوام فوت شده.»
به برادرم گفتم: «زنگ بزن به فامیلمان که در سپاه است و خبر قطعی بگیرد»
📞 برادرم کاظم زنگ زد و به او گفتن خبر قطعی است. تلویزیون هم داشت از شبکه استانی زیرنویس میکرد. پسرم محمدامین داشت تلویزیون نگاه میکرد گفت: «درسته داره زیرنویس مینویسه»
😔 دیدم نوشته «شهید عبدالحمید سالاری فرزند حمزه...» باز هم باور نمیکردم. وقتی باور کردم که از سپاه به برادرم زنگ زدند و گفتند :
عکس عبدالحمید را بفرستید...
هدایت شده از یا رفیق من لا رفیق له
هوا از عطر تو غوغاست
می دانم که اینجایی
می دانم که اینجایی...
عزیزم سایه ات پیداست
می دانم که اینجایی
می دانم اینجایی...
هدایت شده از یا رفیق من لا رفیق له
شهید عزیز
آقا عبدالحمید، ممنون که اجازه دادی و مهمان گروه ما شدی و قدم بر چشم ما گذاشتی...
ما رو از دعای پاک خودت، به مخصوص دعای شهادت محروم نگردان...
الهی آمین 🌹
شادی روح شهدای گلگون کفن و شهید عزیز و گرانقدر که امشب مهمان گروه بود؛ #شهید_عبدالحمید_سالاری، شهید مدافع حرم، فاتحه و صلواتی ختم کنیم.🌹🌹🌹
هدایت شده از "کانال رسمی استاد دانشمند"
1_5177013764528013367.mp3
22.23M
هدایت شده از کانال انقلابی
1_4909054113594999074.mp3
2.07M
#صوت۵۹۴
💠ما مالِ گناه نیستیم
‼️پیشنهادویژه دانلود‼️
✧✾═════✾🔶✾═════✾✧
🔷کــانــالِ رَسمـــےِ اُستـــاد دانِشمَنــــد
هدایت شده از کانال انقلابی
1_4945427551674695724.mp3
1.82M
هدایت شده از "کانال رسمی استاد دانشمند"
1_5177013764528013367.mp3
22.23M
هدایت شده از کانال انقلابی
1_4909054113594999074.mp3
2.07M
#صوت۵۹۴
💠ما مالِ گناه نیستیم
‼️پیشنهادویژه دانلود‼️
✧✾═════✾🔶✾═════✾✧
🔷کــانــالِ رَسمـــےِ اُستـــاد دانِشمَنــــد
هدایت شده از کانال انقلابی
1_4945427551674695724.mp3
1.82M
با سلام خدمت اعضای کانال .از این به ان شاءالله با خاطرات جانباز عزیز دوران دفاع مقدس حاج یدالله نویدی مقدم در خدمت شما بزرگواران هستیم
قسمت اول
بسماللهالرحمنالرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
السلام علیک یا ابا صالح المهدی.. عج..
سلام علیکم جمیعٱ
روزتان پر از مهر و محبت خداوند متعال
وروز بسیار معنوی داشته باشید.
عملیات والفجر چهار
با رمز . یالله ،یاالله ،یاالله
محور شهر سلیمانیه - پنجوین عراق
هدف عملیات آزاد سازی بخشی از خاک
جمهوری اسلامی ایران و تصرف ارتفاع
سوقالجیشی و مهم کانیمانگا
و سایر ارتفاعات و همچنین تصرف دره
شیلر و لری که گذرگاه مهم و استراتژیک
ضدانقلابیون .دموکرات و کومله به عراق
اما در تاریخ ۲۷ مهر سال ۱۳۶۲ توسط
یگانهای سپاه لشکرهای محمد رسولالله.ص.
و علی ابن ابیطالب .ع. سه گردان از تیپ
نبی اکرم.ص. تیپ القدیر ، عاشورا ،
تیپ امام رضا.ع.وووو
عملیات در سه مرحله بایستی انجام میشد .
جالب اینجا بود عراق دو ماه قبل از عملیات در خندقهای شیاری منتظر
بود .
و کلٱ عملیات سی و سه روز به طول
انجامید .
و یکی از نقاط آزاد شده که خیلی هم
حساس و استراتژی بود بلندیهای
سوزن و سور کوه بود .
واما گردان ماروی بلندی سوزن بود یک نقطهٔ حساس برای هر دو کشور بود.
چند روزی از عملیات مرحله یک و دو
گذشته بود .
دائم منطقه زیر آتش بی امان آتشبارهای
کاتیوشا و توپهای ۱۳۰ م.م و ۱۲۲ م.م و
۱۵۵ .م.م اتریشی و خمپارههای ۱۲۰ و ۸۱ و مینی کاتیوشا بود .
و در روز چندین مرتبه جنگندههای میک
و سوخو منطقه رو بمبباران میکرد.
روی بلندی سوزن دو قبضه توپ ضد هوایی ۲۳ م.م مستقر بود .
یکی از شبها که اتفاقٱ هوا هم سرد و همراه با وزش باد بود .
پشت بی سیم اعلام کردند که فردا صبح
عراق قصد پذیرایی دارند و احتمال بمب
باران شیمیایی هم هست .
بچهها باید آمادگی کامل رو باید داشته
باشند .
منطقه مریوان مخصوصا خاک عراق آن
ارتفاعات در آخر مهر ماه سفید پوش میشود .و هوا خیلی سردتر از نقاط دیگر
میشود .
به هر حال ما باید تا صبح نقاط،ضعف
مقری که مستقر بودیم رفع میکردیم
و این زحمت و کار زیادی داشت .
همه از فرمانده گردان تا نیروی عادی
مشغول شدیم .
تیربارهای دوشکا که چهار قبضه بود
رو در نقاطی که باید نصب میشد
مستقر کردیم .
چند قبضه خمپاره ۱۲۰ و ۸۱ و مینی کاتیوشا و تقریبا دو قبضه تفنگ ضد
تانک ۱۰۶ داشتیم .
شروع کردیم به گونی پر کردن از خاک و
سنگ و برادر اسمعلی فردی مخلص مؤمن ، خوشرو و قاطع بود و فرمانده
گردان بود و بنده هم با سن و سال کمی
که داشتم مسئول ادوات گردان بودم
تا وقت نماز صبح خواب روی چشم کسی
نرفت و آثار خستگی در چهره نیروها
مشهود و پیدا بود
در آن لحظات ناب یکرنگی و اخلاص
بچهها حال و احوال بسیار خوبی داشتند
نماز صبح رو به امامت یک روحانی اهل
شیراز خواندیم .
بعد از آن یکی از بچهها دعای زیبایی که
هنوز آن صوت و نوا در خاطرم هست
با تمام وجود دعا رو تمام کرد
برادر اسمعلی فرمودند یک در میان بین
سنگرها بچه تا دو سه ساعتی که وقت
داریم بخوابند.
یک کیسه خواب با یک پتو داشتم که
توانستم یک ساعتی بخوابم .
آن یک ساعتی که خوابیدم خیلی چسپید
ناگهان با صدای انفجارات پی در پی بیدار شدم .
سریع رفتم بطرف سنگری که داخل کانال
بود دیدم برادر اسمعلی با دوربین منطقه
رو دیدبانی میکرد .
سئوال کردم که چه خبره ؟
گفتند. که اوله پاتک است داره گراگیری
میکند و قدرت ما رو میسنجند .
من هم رفتم پیش نیروهای ادوات .دوشکا و خمپاره و ۱۰۶ وووو دیدم همگی آماده هستند
اما چهرهها خسته بود ولی کسی
اهمیت نمیدادند .لباسها خاکی و گاها
گلی بود .
ساعت یادم نمیاد که چه ساعتی بود اما
حدودا هفت صبح بود .
سکوت رادیویی برقرار بود اما تماس بیسیمی بین دیدبان و آتشبارها برقرار
بود .
سکوت عجیبی همه رو در بر گرفته بود
سمت چپ ما بلندی سورکوه بود
که یادم نیست ولی احتمالا تیپ امام رضا .ع. مشهد مستقر بودند .
بچهها شروع کردن به خواندن سوره
عصر با صوت و نوای زیبایی که یادم
نمیره و آن لحظات پر از استرس و
حساس که در تاریخ دفاع مقدس ثبت
و درج میشد .
چون وقتی که عراق در هر نقطه پاتک
میزد واقعا منطقه رووجب به وجب شخم میزد .
انواع گلولهها رو بر سر رزمندگان آوار میکرد .
لحظات سختی بود و ما با وجود خستگی و بی خوابی شب گذشته در
کانالها و سنگرها منتظر پاتک عراقیها
بودیم .
با توجه به خستگی مفرط بچهها ولی
در سنگرها بیشتر نیروها یک مفاتیح
کوچیکی در دست داشتند و دعا میخواندند مخصوصا زیارت عاشورا
که با خلوص نیت و تواضع و فروتنی
همراه بود .
اما بگذارید قسمت درگیری رو فردا شب
بازگو کنم .
که وقت عزیز شما رو نگیرم .
حلال کنید .
تا فردا همه شما بزرگواران و عزیزان
رو به خدای منان میسپارم .
📖 خاطرات #جانباز #دفاع_مقدس جناب آقای #یدالله_نویدی_مقدم
❤️گروه دریا دلان صف شکن✌️
http://eitaa.com/joinchat/410386450C8b9bf08181
🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یدالله جانمفدای.اسلام.انقلاب.رهبرم:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
السلام علیک یا ابا صالح المهدی.. عج..
سلام علیکم جمیعٱ
شبتان پر از عطر مهدویت و معنویت و
هر کجا هستید سلامت و شاد باشید.
قسمت دوم عملیات والفجر چهار مریوان
خستگی در سیمای نورانی نیروها مشهود
و پدیدار بود .
اما روحیهها عالی بود با دلی محکم و
مصمم منتظر پاتک ارتش عراق بودند.
از سمت چپ بلندی سور کوه و از سمت
راست ما تحرکات مشکوکی از طرف
نیروهای عراقی که بچههای اطلاعات و
عملیات آنها رو رصد میکرد .
گزارش رسید که با یک لشکر مکانیزه و
دو تیپ مستقل و گردان از گارد ریاست
جمهوری عراق قصد پاتک دارند .
تقربیا ساعت حدود ۹ صبح بود که از
سمت راست ما آتش تهیه سنگینی که
بیشتر آتش کاتیوشا بود منطقه رو
زیر آتش گرفت
و آرام ،آرام زبانه آتش نیروهای عراقی
هم موضع ما رو در بر گرفت
و اعلام کردیم که همگی داخل کانالها و.سنگرها پناه بگیرند .
آر.پی.جی زنها و ۱۰۶ زنها و خدمههای
خمپارهها رو آماده کردیم .
لحظه به لحظه آتش توپخانه و خمپاره
و کاتیوشا سنگینتر میشد .
یک لحظه هواپیماهای عراقی برای بمب
باران در آسمان ظاهر شدند و غرش کنان
آسمان را جولان میدادند .
صدای شلیک توپهای ضدهوایی ایران
لحظهای قطع نمیشد .
دشت نسبتا بزرگی روبروی موضع مابود
که از آنجا تانکهای عراقی آرایش گرفته
بودند .
هر لحظه آمار مجروحین و شهدای ما
بیشتر میشد و آمبولانسها دائم در رفت
و آمد بودند .
به بچهها اعلام کردیم که تجهیزات ضد
شیمیایی رو حتما به همراه داشته باشند
به همراه جانشین گردان برای دقیق دیدن
موضع عراقیها حدود صد متر که سنگرهای کمین ما آنجا بود پیش رفتیم
بنده و جانشین گردان و سه چهار نفر
رفتیم داخل یکی از سنگرهای کمین و
از آنجا تحرکات عراقیها رو زیر نظر گرفتیم و به عقبه گزارش میدادیم
در آن لحظات بچههای شکارچی تانک
به ما ملحق شدند .
درگیری و پیشروی تانکهای عراقی شدیدتر شد طوری بود که صدای شنیهای آنها رو میشنیدیم .
از طرف فرمانده گردان براذر اسمعلی
دستور دادند که بغیراز شکارچیهای
تانک به عقب برگردیم .
اما همینکه خواستیم برگردیم عقب
موقیعیت ما رو شناسایی کرده بودند.
یک لحظه سنگرهای کمین ما رو زیر
آتش مستقیم تانک قرار دادند .
وضعیت خیلی وخیم بود .چپ و راست
و عقب و جلو رو زیر اتش خمپاره ۶۰ و
گلوله تانک قرار داشتیم .
بیسیم زدیم که امکان اینکه به عقب برگردیم فعلا مهیا نیست .
مجبور بودیم که ما هم با نیروهای پیشرو
عراقی درگیر شویم .
اتفاقا درگیری بین ما و عراقیها
از سایر موضعهای دیگه شدیدتر بود
ناکهان صدای یکی از بچهها بلند شد
و کف سنگر دراز شد و ما هم شتابزده
بدنش رو دست میزدیم که چه شده ؟
ناگهان چشمم به کمر و پشت گردنش
خورد که خونریزی شدیدی داشت .
یک چفیه خودش داشت و یکی دیگه
تهیه کردیم و مقداری جلوی خونریزی
رو گرفتیم .
به عقب بیسیم زدیم که یکی از بچهها
مجروح شده و وضعیت خوبی ندارد
بعد از مدتی دو تا امدادگر با زحمت
زیادی خود رو به ما رسانیدند .
و امدادهای اولیه رو انجام دادند
راحت نیروهای عراقی رو در فواصل
دویست تا سیصدمتری میدیدیم .
مبادله آتش مابین ما و آنها هر لحظه
بیشتر و بیشتر میشد .
مهمات ما آنقدر نبود که بتونیم ساعاتی
دوام بیاوریم باز هم به برادر اسمعلی
بیسیم زدیم که مقداری فشنگ و نارنجک
و ....برایمان بفرستند .
اما برادر اسمعلی گفتند که به هر طریقی
هست برگردیم .
اما ما گفتیم که فعلا هستیم هر وقت مناسب بود برمیگردیم .
یادم میاد که همگی حدود صد عدد فشنگ کلاش داشتیم .
این احتمال رو دادیم که اگر یه وقت از
چپ یا راست نیروهای خودی نتونند
مقاومت کنند ما آنجا محاصره میشدیم
هر لحظه احتمال داشت که مقاومت بشکنه و ما به دام بیفتیم
اما ما توصل به خداوند و ائمه معصومین
علیه السلام کرده بودیم .
صدای انفجارات توپ و خمپاره و تیربارهای سنگین از دو طرف سنگین
بود و تعداد حملات جنگندههای عراقی
هر لحظه بیشتر میشد .
حال و هوای عجیبی بود فریاد الله اکبر
نیروهای خودی طنین افکن شده بود
و همین به ما روحیه مضائف میداد
یک لحظه از طرف وسط میدان جنگ
سه دستکاه تانک بطرف ما میامد
یادم میاد آن لحظه بچههای آر.پی.جی
زن داد میکشیدن که کسی تیراندازی نکند تا نزدیک شوند .
لحظاتی هیچ گلولهای از طرف ما شلیک
نشد .
دل تو دل کسی نبود تانکها تقریبا به فاصله پنجاه متری رسیده بودند
همینطور تیربار دوشکا ما رو زیر آتش
گرفته بود .
که ناگهان شیر مردان و دلیرمردان آرپی.جی زن بلند شدند و شروع به شلیک کردند و بعداز شلیک چند گلوله
توانستند یکی از تانکها رو بزنند
در آن لحظه که الله اکبر میگفتیم
دریچه برجک تانک باز شد و چند نفر
بیرون زدند.
یک لحظه یکی از آنها با سرعت و شتابزده بطرف ما آمد ما هم بطرفش
شلیک نکردیم .
تا اینکه پرید توی سنگر ما و از ناحیه دست و کتف خونریزی
داشت. ودرازکش شد کف سنگر و با زبان عربی
میگفت الدخیل یا خمینی ......وو....وو
مقداری آرامش کردیم و آمدادگر آمد و
مقداری پانسمان کرد .
یک دفعه از سوی یکی از نیروها فریاد
زد گفت که .....عراقیها .....عراقیها
عذر خواهی میکنم قسمت بعدی بماند
برای فردا شب که هستم خدمت همه
بزرگواران و مابقی خاطره رو تعریف
کردم .
همه شما عزیزان انقلابی و ولایتمدار
رو میسپارم به خدای منان................
فقط دم زدن از شهدا افتخار نیست باید زندگیمان، حرفمان، نگاهمان، لقمه هایمان، رفاقتمان، بوی شهدا را بدهد.
🌹 #وصیت_نامه
#شهید_سید_حمید_طباطبایی_مهر
#مدافع_حرم
🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
موضوع بحث : وظایف شیعه ها از زبان معصومین در زمان غیبت امام مهدی عج
1- امام صادق فرمود : وقتی برادران یوسف ،یوسف را دیدند و نشناختند از این مردم چه انتظار که با این همه گناه و رذایل اخلاقی میخواهد امام زمان را ببیند و بشناسد تازه گناه برادران یوسف نسبت به او حسادت بود .
2- امام صادق فرمود : یتیم واقعی کسی ست که از امام زمانش جدا باشد . تمام یتیمی به نداشتن پسر و مادر نیست ما اهل بیت پدران شما و امت هستیم .
3- امام صادق فرمود : مردم مانند برادران یوسف مهدی را می بینند به او سلام میکنند ، از کنارش رد میشوند ،روی فرش مجالس مردم راه میرود در خانه ها را گاه گاهی میزند ولی مردم او را نمیشناسند.
4-امام محمد تقی فرمود : قائم ما آن مهدی ست که واجب است در زمان غائب بودن او انتظار او را داشتن.
5-امام هادی فرمود : بر شما باد دعا و نیایش و توبه برای فرج و دارا بودن حالت انتظار
6- امام صادق فرمود : دعا برای ظهور مهدی کنید بطوری که اگر 40 نفر اجتماع کنند و دعا نمایند خدا دعای آن ها را مستجاب میکند ولی چهل نفر نبود 4 نفر هر کدام 10 روز دعا کند و اگر 4 نفر هم نبود 1 نفر 40 روز دعای مخلصانه و بی ریا و به دور از هر سود مادی دیگر نماید
7- امام هادی فرمود : اگر در زمانی قرار گرفتید که امامتان از شما غائب بود به پیشگاه خداوند ناله کنید و از او کمک بخواهید مثل کمکی که یوسف در ته چاه از خدا خواست و شد عزیز مصر پس شما هم فرج عزیززهرا را از خدا بخواهید
یکی از اهل علم روزی توفیق ملاقات با امام زمان را پیدا کرد و آن حضرت را در حالی بسیار ناراحت ملاقات نمود گویند از آن حضرت سوال کردم فدایتان شوم چرا ناراحت و اندوهگین هستید ؟ حضرت جواب داد : شیعیان مرا نمیخواهند
امام در ادامه جواب فرمودند : از هر 100 یا 1000 و یا 10000 نفر فقط یکی از ته دل برای فرج من دعا و یا تلاش میکند اگر فقط شیعیان ایران و به ویژه جوان ها یک بار برای ظهور من انقلاب میکردند البته منظور امام از انقلاب همان انقلاب میدانی مثل انقلاب 57 و انقلاب درونی و اخلاقی و آراسته شدن به دین و اخلاق و معنویت و مهدویت میشدند و با هم یک دل و یک صدا مرا میخواستند خداوند ظهور و فرج مرا میرساند .
یکی از بزرگان میفرماید اگر مردم فقط یک بار به حالت انقطاع برسند و یک باره دلشان از همه و همه بریده شود و فقط متوجه امام زمان باشند ظهور به وقوع میپیوست . وقتی زلیخا یگانه پرست شد به یوسف گفت : بهتر و بالاتر از تو را یافته ام به تو چه نیازی ست
سخن پایان اگر یک هزارم دعای هایی که مردم ایران در سر بازی ایران در جام جهانی فوتبال 2018 کردند که بیرانوند پنالتی رونالد را مهار کند برای ظهور میکردند هجران دوازده قرنی پایان می پذیرفت .
#داستانک
✨داستان گردو فروش✨ :
ﮐﺴﯽ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : "
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ؟ "!
ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ .ﻧﺪﺍﺩ .
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
" ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ؟ "
ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ .
ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ ".
ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ .
ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ "
ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ .
ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ ":
ﺯﺭﻧﮕﯽ ! ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ
ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ؟
ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ : "
ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ،
ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ.
ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ،
ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ
ﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ".
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ....
ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ ....
ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ....
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﺪ !!!!....
وقتی بدانید که به کجا می روید، تبدیل به شخص مؤثرتري می شوید...
💕
13931128_10342_128k.mp3
6.38M
راهیم من شکسته دل به زیر باران
به راه ناتمام یاران در امتداد آن سواران...
@dIjffhg
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
#۲۲اسفند روز #شهدا
🎤 #میثم_مطیعی
🌹 التماس دعا