eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
239 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️☀️☀️ ✔️ 🍃حڪمت 371 ارزشهاى والاى اخلاقى (اخلاقى،معنوى،اجتماعى) درود خدا بر او،فرمود هيچ شرافتى برتر از اسلام،و هيچ عزّتى گرامى تر از تقوا،و هيچ سنگرى نيڪوتر از پارسايى، و هيچ شفاعت ڪننده اى ڪار سازتر از توبه، و هيچ گنجى بى نياز ڪننده تر از قناعت، و هيچ مالى در فقر زدايى، از بين برنده تر از رضايت دادن به روزى نيست. و ڪسى ڪه به اندازه ڪفايت زندگى از دنيا بردارد به آسايش دست يابد، و آسوده خاطر گردد، در حالى ڪه دنيا پرستى ڪليد دشوارى، و مرڪب رنج و گرفتارى است، و حرص ورزى و خود بزرگ بينى و حسادت، عامل بى پروايى در گناهان است، و بدى، جامع تمام عيبها است. 🍃حڪمت 372 عوامل استحڪام دين و دنيا (علمى،اخلاقى،اقتصادى) درود خدا بر او، فرمود به جابر بن عبد اللَّه انصارى فرمود اى جابر استوارى دين و دنيا به چهار چيز است:عالمى ڪه به علم خود عمل ڪند، و جاهلى ڪه از آموختن سرباز نزند، و بخشنده اى ڪه در بخشش بخل نورزد، و فقيرى ڪه آخرت خود را به دنيا نفروشد. پس هر گاه عالم علم خود را تباه ڪند، نادان به آموختن روى نياورد، هر گاه بى نياز در بخشش بخل ورزد، تهيدست آخرت خويش را به دنيا فروشد. اى جابر ڪسى ڪه نعمتهاى فراوان خدا به او روى ڪرد، نيازهاى فراوان مردم نيز به او روى آورد، پس اگر صاحب نعمتى حقوق واجب الهى را بپردازد، خداوند نعمتها را بر او جاودانه سازد، و آن ڪس ڪه حقوق واجب الهى در نعمتها را نپردازد، خداوند، آن را به زوال و نابودى ڪشاند. 🍃حڪمت 373 مراحل امر به معروف و نهى از منڪر (اخلاقى،اجتماعى،سياسى) درود خدا بر او، فرمود ابن جرير طبرى در تاريخ خود از عبد الرحمن بن ابى ليلى فقيه نقل ڪرد، ڪه براى مبارزه با حجّاج به ڪمک ابن اشعث برخاست،براى تشويق مردم گفت: من از على عليه السّلام «ڪه خداوند درجاتش را در ميان صالحان بالا برد، و ثواب شهيدان و صدّيقان به او عطا فرمايد» در حالى ڪه با شاميان رو برو شديم شنيدم ڪه فرمود اى مؤمنان» هر ڪس تجاوزى را بنگرد، و شاهد دعوت به منڪرى باشد، و در دل آن را انڪار ڪند خود را از آلودگى سالم داشته است، و هر ڪس با زبان آن را انڪار ڪند پاداش آن داده خواهد شد، و از اوّلى برتر است، و آن ڪس ڪه با شمشير به انڪار بر خيزد تا ڪلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد، او راه رستگارى را يافته و نور يقين در دلش تابيده. 🍃حڪمت 374 مراحل امر به معروف و نهى از منڪر (اخلاقى،اجتماعى،سياسى) درود خدا بر او، فرمود و همانند حڪمت گذشته، سخن ديگرى از امام نقل شد گروهى، منڪر را با دست و زبان و قلب انڪار مى ڪنند، آنان تمامى خصلتهاى نيڪو را در خودگرد آورده اند. گروهى ديگر، منڪر را با زبان و قلب انڪار ڪرده، امّا دست به ڪارى نمى برند، پس چنين ڪسى دو خصلت از خصلتهاى نيڪو را گرفته و ديگرى را تباه ڪرده است. و بعضى منڪر را تنها با قلب انڪار ڪرده، و با دست و زبان خويش اقدامى ندارند، پس دو خصلت از سه خصلت را ڪه شريفتر است تباه ساخته اند و يک خصلت را به دست آورده اند.و بعضى ديگر منڪر را با زبان و قلب و دست رها ساخته اند ڪه چنين ڪسى از آنان، مرده اى ميان زندگان است. و تمام ڪارهاى نيڪو، و جهاد در راه خدا، برابر امر به معروف و نهى از منڪر، چونان قطره اے بر درياى موّاج و پهناور است، و همانا امر به معروف و نهى از منڪر، نه اجلى را نزديک مى ڪنند، و نه از مقدار روزى مى ڪاهند، و از همه اينها برتر، سخن حق در پيش روى حاڪمى ستمڪار است. 🍃حڪمت 375 مراحل شڪست درمبارزه(سياسى، نظامى، اخلاقى) درود خدا بر او، فرمود از ابى جحيفه نقل شد، گفت از امير مؤمنان شنيدم ڪه فرمود: اوّلين مرحله از جهاد ڪه در آن باز مى مانيد، جهاد با دستانتان، سپس جهاد با زبان، و آنگاه جهاد با قلبهايتان مى باشد، پس ڪسى ڪه با قلب، معروفى را ستايش نڪند، و منڪرى را انڪار نڪند، قلبش واژگون گشته، بالاى آن پايين، و پايين قلب او بالا قرار خواهد گرفت. 🍃حڪمت 376 سر انجام حق و باطل (اعتقادى) درودخدا بر او،فرمود حق سنگين امّا گواراست، و باطل، سبک امّا ڪشنده. 🍃حڪمت 377 ضرورت ترسيدن از عذاب الهى(اعتقادى) درود خدا براو،فرمود بر بهترين افراد اين امّت از عذاب الهى ايمن مباشيد زيرا ڪه خداى بزرگ فرمود. «از ڪيفر خدا ايمن نيستند جز زيانڪاران» و بر بدترين افراد اين امّت از رحمت خدا نوميد مباشيد زيرا ڪه خداى بزرگ فرمود. «همانا از رحمت خدا نوميد نباشند جز ڪافران» 🍃حڪمت 378 آثار شوم بخل ورزى(اخلاقى،اقتصادى) و درود خدا بر او، فرمود بخل ورزيدن ڪانون تمام عيبها، و مهارى است ڪه انسان را به سوى هر بدى مى ڪشاند. 🌴🌴🌴👇👇
🌿 اِلهی اَشڪو اِلیڪَ عدُواً یُضِلُّنی و شیطاناً یغوینی خدایا از دشمنی ڪہ گمراهم میڪند و از شیطانی ڪہ بہ بیراهہ ام میبرد بہ تو شڪایت می ڪنم خدایا دیگه از گناہ خستہ شدیم بہ نگاهی دریاب 🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
📎نام عملیات: ڪربلای ۸ 📎تاریخ عملیات: ۱۳۶۶/۱/۱۸ 📎ساعت عملیات: ۰۲:۱۵ 📎مدت عملیات: ۵روز 📎رمز عملیات: یاصاحب الزمان(عج) 📎اهداف عملیات: تامین کانال زوجی در جنوب شلمچه و توسعه منطقه تصرف شده 📎منطقه عملیات: غرب کانال پرورش ماهی 📎ارگان های عمل کننده: سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی 📎تلفات دشمن: ۵۲۰۰ نفر کشته و زخمی و اسیر و از دست دادن تعدادی سلاح سبک و نیمه سنگین قسمت اول 🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
🌷 🌷 🌸در بازرسی تربیت بدنی مشغول بودیم. بعد از گرفتن حقوق و پایان ساعت اداری، پرسید موتور آوردی؟ گفتم آره چطور؟ 🌸گفت اگه ڪاری نداری بیا باهم بریم فروشگاه. تقریبا همه حقوقش رو خرید ڪرد. از برنج و گوشت، تا صابون و ... همه چیز خرید. انگار لیستی برای خرید بهش داده بودن 🌸بعد هم با هم رفتیم سمت مجیدیه ،وارد ڪوچه شدیم. ابراهیم در خونه ای رو زد. پیرزنی ڪه حجاب درستی هم نداشت دم در اومد. ابراهیم همه وسائل رو تحویل داد. 🌸یڪ صلیب گردن اون پیرزن بود. خیلی تعجب ڪردم ...! توی راه برگشت گفتم : داش ابرام این خانم ارمنی بود؟!گفت :آره چطور مگه !؟ اومدم ڪنار خیابون موتور رو نگه داشتم و با عصبانیت گفتم : بابا این همه فقیر مسلمون هست تو رفتی سراغ مسیحیا! 🌸همینطور ڪه پشت سرم نشسته بود گفت : مسلمون هارو ڪسی هست ڪه ڪمڪ ڪنه،تازه ڪمیته امداد هم راه افتاده ڪمڪشون می ڪنه. اما این بنده های خدا ڪسی رو ندارن. با این ڪار هم مشڪلاتشون ڪم میشه هم دلشون به امام و انقلاب گرم میشه. 📚منبع : سلام بر ابراهیم 🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
4_6023884021405058550.mp3
11.2M
🎵 #صوت_شهدایی ✨میخوام امشب با دوستای قدیمیم هم سخن باشم ✨شاید من هم بتونم عاقبت مثل شهیدا شم😔 🎤🎤 #سیدرضا #نریمانی بسیار زیباس👌👌 🍃🌹🍃🌹
🍃حڪمت 379 اقسام روزى و پرهيز از حرص زدن (اقتصادى،اعتقادی ) و درود خدا بر او،فرمود اى فرزند آدم روزى دو گونه است،روزيى ڪه تو آن را جويى، و روزيى ڪه تو را مى جويد، ڪه اگر به سراغش نروى به سوى تو آيد.پس اندوه سال خود را بر اندوه امروزت منه، ڪه بر طرف ڪردن اندوه هر روز از عمر تو را ڪافے است. 🍃حڪمت 380 ضرورت ياد مرگ(اخلاقى، معنوى) و درود خدا بر او، فرمود چه بسيار ڪسانى ڪه در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسيدند، و چه بسيار ڪسانى ڪه در آغاز شب بر او حسد مىبردند و در پايان شب عزاداران به سوگشان نشستند. 🌴🌴🌴
☀️☀️☀️ ✔️ 🍃حڪمت 381 ضرورت راز دارى و ڪنترل زبان (اخلاقى، تربيتى ) درود خدا بر او، فرمود سخن در بند توست، تا آن را نگفته باشى، و چون گفتى، تو در بند آنى، پس زبانت را نگهدار چنانڪه طلا و نقره خود را نگه مى دارى، زيرا چه بسا سخنى ڪه نعمتى را طرد يا نعمتى را جلب ڪرد. 🍃حڪمت 382 ارزش سڪوت (اخلاقى، تربيتى ) درود خدا بر او، فرمود آنچه نمى دانى مگو، بلڪه همه آنچه را ڪه مى دانى نيز مگو، زيرا خداوند بزرگ بر اعضاء بدنت چيزهايى را واجب ڪرده ڪه از آنها در روز قيامت بر تو حجّت آورد. 🍃حڪمت 383 تلاش در اطاعت و بندگى (اخلاقى، تربيتى) و درود خدا بر او، فرمود بترس ڪه خداوند تو را به هنگام گناهان بنگرد، و در طاعت خويش نيابد، آن گاه از زيانڪارانى، هر گاه نيرومند شدى توانت را در طاعت پروردگار به ڪار گير، و هر گاه ناتوان گشتى، ناتوانى را در نافرمانى خدا قرار ده. 🍃حڪمت 384 راه چگونه زيستن (اخلاقى، تربيتى ) درود خدا بر او، فرمود به دنيا آرامش يافتن در حالى ڪه ناپايدارى آن مشاهده مى گردد، از نادانى است، و ڪوتاهى در اعمال نيڪو با وجود يقين به پاداش آن، زيانڪارى است، و قبل از آزمودن اشخاص، اطمينان پيدا ڪردن از عجز و ناتوانى است. 🍃حڪمت 385 دنيا شناسى (علمى، معنوى ) درود خدا بر او، فرمود از خوارى دنيا نزد خدا همان بس ڪه جز در دنيا، نافرمانى خدا نڪنند، و جز با رها ڪردن دنيا به پاداش الهى نتوان رسيد. 🍃حڪمت 386 ضرورت استقامت (علمى، اخلاقى ) درود خدا بر او، فرمود جوينده چيزى يا به آن يا به برخى از آن، خواهد رسيد. 🍃حڪمت 387 شناخت خوبىها و بدىها (اخلاقى، اعتقادى ) درود خدا بر او، فرمود خيرى ڪه در پى آن آتش باشد، خير نخواهد بود، و شرّى ڪه در پى آن بهشت است شرّ نخواهد بود، و هر نعمتى بى بهشت ناچيز است، و هر بلايى بى جهنّم، عافيّت است. 🍃حڪمت 388 فقر زدايى و سلامت (اقتصادى، بهداشتى ) درود خدا بر او، فرمود آگاه باشيد ڪه فقر نوعى بلا است. و سخت تر از تنگدستى بيمارى تن و سخت تر از بيمارى تن، بيمارى قلب است، آگاه باشيد ڪه همانا عامل تندرستى تن، تقواى دل است. 🍃حڪمت 389 ضرورت عمل گرايى (اخلاقى، اجتماعى) درود خدا بر او، فرمود آن ڪس ڪه ڪردارش او را به جايى نرساند، بزرگى خاندانش، او را به پيش نخواهد راند. [در نقل ديگرى آمده ڪه] آن ڪس ڪه ارزش خويش را دست بدهد، بزرگى خاندانش او را سودى نخواهد رساند. 🍃حڪمت 390 برنامه ريزى صحيح در زندگى (اخلاقى، اجتماعى، اخلاق خانواده ‌) و درود خدا بر او، فرمود مؤمن بايد شبانه روز خود را به سه قسم تقسيم ڪند، زمانى براى نيايش و عبادت پروردگار، و زمانى براى تأمين هزينه زندگى، و زمانى براى واداشتن نفس به لذّتهايى ڪه حلال و مايه زيبايى است. خردمند را نشايد جز آن ڪه در پى سه چيز حرڪت ڪند ڪسب حلال براى تأمين زندگى، يا گام نهادن در راه آخرت، يا به دست آوردن لذّتهاى حلال. 🌴🌴🌴
امام را تنها نگذارید... مساجد را خالی نگذارید... از اسلام و میهن اسلامی خود دفاع کنید و نگذارید که دشمنان ما اسلام را نابود کنند... 🌹شهید کرامت بهشتی
📎نام عملیات: فتح المبین(فرمانده سپاه استخاره میکند به قران و آیه انا فتحنالک فتحا مبینا می اید و به این دلیل این نام را انتخاب میکنند) 📎ساعت عملیات: 00:30 📎تاریخ عملیات: 1361/1/2 📎رمز عملیات: یازهرا(س) 📎اهداف عملیات: این عملیات در چهار مرحله برای ازادسازی شهرهای دزفول اندیمشک و اهواز طراحی شد 📎نتایج عملیات: ۲۴۰۰ کیلومتر از خاک ایران در شمال خوزستان ازاد و دستیابی به چاه های نفت ابوغریب حاصل شد 📎ارگان های عمل کننده: یکصد گردان از سپاه و ۳۵ گردان از ارتش 📎تلفات دشمن: ۴۰۰۰ نفر کشته زخمی و اسیر و نابودی تعداد زیادی دستگاه سبک و نیمه سنگین 📎لازم به ذکر است در این عملیات فرمانده لشکر ۳۱عاشورا "شهید حسین خرازی" فرمانده لشکر ۲۷محمدرسول(ص) "حاج احمد متوسلیان" و "شهید محسن وزوایی" نتایج بسیار خوبی بدست اوردند و موفقیت های بزرگ این عملیات را رقم زدند قسمت دوم 🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
❤️آرزو دارم همچون حضرت عباس (ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان بی بی حضرت زینب (س) شهید شدم... فرازی از وصیت نامه ی شهید 💐 معرفی پاسدار معروف به 🌏 زمینی شدن : ۶۹.۰۸.۲۶، تبریز 😔 تاریخ جانبازی : ۹۴.۰۲.۲۳ مصادف با شب شهادت حضرت موسی بن جعفر (ع) 💫 آسمانی شدن : ۹۴.۰۴.۰۳، مصادف با روز هفتم ماه مبارک رمضان، ادلب - سوریه ☘ مزار شهید : وادی رحمت تبریز 💠 ارائه : خادم شهدا یا زینب 📆 چهارشنبه ۴. ۴. ۹۹ ⏰ ساعت ۲۱:۳۰ 🕊گروه به یاد شهدا https://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷 سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج) سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز 💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند ایام ماه مبارک هست، طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق، پیشاپیش عید سعید فطر رو هم تبریک میگم خدمتتون امشب در خدمت جانباز و پاسدار گرانقدر عزیز از تبریز و شهید هستیم. ایام شهادتشون هم هست البته به قمری. در حین معرفی فقط دوستان پست نفرستید
حامد... 🌤یک روزِ گرم اردیبهشتی، 1400 کیلومتر آن طرفتر از خاک کشورمان ، یک جوان رعنای ایرانی بود و ده‌ها نیروی تکفیری، یک جوان رعنای ایرانی بود و ده‌ها داعشی تا دندان مسلح که از چهار طرف محاصره‌اش کردند و ناغافل به سمتش آتش گشودند... آتش باران تکفیری‌ها که تمام شد، باز هم این جوان ایرانی بود، همانجای قبلی، روی خاک لاذقیه... اما بدون دست، بدون چشم... با یک تن پر از ترکش... اسم این جوان حامد بود ؛‌ حامد جوانی...
🌹حامد بچه ی دیار غیور پرور آذربایجان، دیار باکری ها وشهید آیت الله مدنی؛ بچه ی تبریز بود. 26 آبان 69 تو یه خانواده ی خیلی مقید و مذهبی به دنیا آمد. یه برادر بزرگتراز خودشون دارند. ☘پدر و مادر از همون دوران بچگی همه تلاششون این بود که حامد رو بچه مذهبی و هیئتی بار بیارن که خداروشکر زحماتشون نتیجه داد. بچگیشو تو همون تبریز بود و بزرگ شد و مدرسه رفت.
❤️شخصیت های مورد علاقه حامد مقام معظم رهبری و سید حسن نصرالله، شهید مورد علاقه اش شهید مهدی باکری بود. 🎤مداح مورد علاقه اش هم حاج مهدی خادم آذریان بودند از مداحان ترک زبان حامد یه سری صفات بارز اخلاقی داشت مثل حساسیت بسیار زیاد به حلال و حرام ؛ شوخ طبعی ؛ داوطلب در انجام کارهای سخت ؛ انجام دادن کارهای دیگران ؛ در خدمت خانواده بودن. و علاقه مند بود به سفرهای زیارتی ؛ حضور در مراسمات عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) ؛ علاقه زیاد به روضه ی قمر منیر بنی هاشم (ع) و شست و شوی دیگ های نهار ظهر عاشورای هیئت ☺️
🌹مادر شهید حامد تقریبا پنج، شش ماهه بود تازه دندان هایش در آمده بود. او را خواباندم تا سریع از نانوایی سر کوچه نان بخرم. موقع برگشت به خانه یکی از همسایه ها سر راهم را گرفت و شروع کرد به صحبت کردن، کمی طول کشید. ولی اطمینان داشتم که حامد به این زودی ها بیدار نمی شود ولی یک لحظه غوغایی شد در دلم زود خداحافظی کردم و به خانه برگشتم. 😔در را که باز کردم، دیدم حامد سر و رویش خونیست و گریه می کند. به قدری سرش را به نرده ها زده بود که تمام دندان های جلو شکسته بود. آرامش کردم و از آن روز دچار دغدغه و نگرانی چند ساله ی او شدم که تا هفت سالگی بدون دندان چگونه قرار است غذا بخورد؟! 👌تقریبا یک ماه نشده بود که روزی دیدم دندان های دیگری شروع به رشد کردن. خیلی متعجب بودم و باور نمی کردم دندان های شیری که فقط یک بار در می آید چطور شده که برای حامد مجددا شروع به رشد کرده است... اما الان حکمت خدا برایم روشن شده وقتی خدا کسی را انتخاب میکند، توجه ویژه ای نیز به او دارد.
دوست حامد : 🏴ایام محرم که میشد از همون کوچیکی من و حامد با هم میرفتیم هیئت و دسته ی سینه زنی مسجد فاطمیه. خیلی دوست داشتیم مهتابی های دسته عزاداری رو حرکت بدیم. ولی کوچیک بودیم و زورمون نمیرسید. ❄️اون موقع ها خیلی هوا سرد بود که باهم دستکش، دست میکردیم و با کمک هم یه مهتابی رو حول میدادیم. کم کم که بزرگتر شدیم و زورمون بیشتر، هر کدوم یه مهتابی رو حرکت میدادیم. یادمه حتی اون موقع ها حامد، روزهای عاشورا پابرهنه دسته ی عزاداری میومد. دوران نوجوانی هم علم برمی داشتیم. 🚩پرچم بزرگی که جلو دسته می رفت، پرچم قرمز رنگ یا ابوالفضل بود که دوتامون شیفته ی حمل کردنش بودیم. و بر سر حمل پرچم باهم رقابت می کردیم و در نهایت قرار میذاشتیم که نوبتی برداریم. ☺️یه پرچم سبز رنگی هم بود که عقب تر از علم قرمز حرکت می دادن که بعدها تصمیم گرفتیم که پرچم قرمز حضرت ابوالفضل رو حامد حمل کنه پرچم سبز هم حملش با من باشه. 😉هر چند دل من با علم قرمز بود ولی به احترام بزرگتر بودن حامد راضی شدم. حامد همیشه از اول تا پایان مراسم های هیئت حاضر بود و در کارهای مسجد کمک می کرد و وظیفه شناس بود. ☘در این چند سال اخیر که شده بود می رفتیم ته صف با نوجوونا سینه میزدیم. حامد اصلا خودش رو نمی گرفت که من بزرگتر از بقیه هستم و یا از بچه های فعال بسیج پایگاه. بعضا هم موتور پر سر و صدای ته دسته رو حول میداد و خیلی هم به این کار افتخار میکرد. یه حسینی تمام و کمال بود. آخرش هم با اون دست هایی که علم حضرت ابوالفضل رو حمل میکرد، همچون مولاش حضرت عباس، در راه بی بی زینب فدا شد....
🌹حامد هشت نه ساله بود که مادرش نماز و سوره‌های کوتاه را یادش داد. هر روز دم غروب منتظر بود پدرش مغازه را ببندد و بیاید که سه تائی باهم بروند مسجد؛ امیر و حامد و پدر. ظهرها که پدرش نبود جانمازش را که سوغات مشهد بود و وسط مٌهرش یک آینه‌ی کوچک داشت با یک تسبیح رنگی و شیشه‌ی کوچک عطر، باز می‌کرد کنار سجاده‌ی مادر که با او نماز بخواند. ☺️آن روز که توی مدرسه یاد گرفته بود دخترها در نُه سالگی و پسرها در پانزده سالگی نماز به‌شان واجب می‌شود، از مدرسه که رسید یک‌راست آمد سراغ مادر که: «مامان! خدا چرا دخترها رو بیش‌تر از پسرها دوست داره؟» 👌 و برای مادرش که داشت هاج و واج او را تماشا می‌کرد، توضیح داد که «لابد خدا دخترها را بیش‌تر دوست دارد که زودتر به‌شان اجازه داده که نماز بخوانند و روزه بگیرند.» مادر که مانده بود چی جواب بچه را بدهد، گفت «این‌که مشکلی نداره. تو هم اگه دوست داشته باشی می‌تونی نمازتو کامل بخونی و روزه هم بگیری. تازه! این‌طوری خدا بیش‌تر دوستت داره....» 😉 و هم‌این شد که از آن سال نمازش را مرتب خواند و با آن جثه‌ی کوچک و نحیف، روزه‌هایش را گرفت...
☘خاطره ای از دوست شهید امتحان عربی داشتیم، منم عربیم افتضاح ولی حامد از هر جهت ممتاز بود. امتحان عربی هنوز شروع نشده بود بهم گفت:حامد چی شده چرا هولی؟ (شهید و دوستشان هم نامند) گفتم: حامد من نخوندم آخه، بلد نیستم این معلم هم خیلی سختگیره میشه ورقه ی منم تو پر کنی؟ گفت: نه خیلی اصرار کردم ولی قبول نکرد. وقتی دید ناراحت شدم گفت: بزار ببینیم موقعیت چی میشه. گفتم باشه. امتحان شروع شد منو حامد صندلی هامونو جوری گذاشتیم که اون پشتم بود و طوری که میزش رو میدیدم. معلم ورقه ها رو داد مشغول شدیم منم الکی مثلا دارم مینویسم زیر چشمی هم دارم حامد رو زیر نظر میگیرم که اشاره ای کنه. خلاصه بعد از 15 دقیقه دیدم نگام کرد و خندید☺️ اشاره کردم بیا ورقه منم پر کن اولش قبول نکرد، وقتی دید من باز ناراحتم یه لحظه ای که معلم رفت ته کلاس ورقشو داد به من منم دادم به اون😉😶😶 منم خوشحال و خندون خیالم راحت. به به چه حالی داشتم!!! من که دیدم حامد اسم و مشخصاتشو ننوشته برداشتم اسم وفامیلی حامد رو نوشتم گفتم: حتما هول شده یادش رفته بنویسه. خلاصه معلم ورقه هارو جمع کرد منم خوشحال بغلش کردم. گفتم: ساندویچ دانش آموزی مهمون من. اونم گفت: تو هم خرما مهمون من آخه باباش خرما میاورد واسه فروش منم که دوس داشتم حامد برام میاورد یا میرفتیم پارکینگشون میخوردیم😊😄.. هفته ی بعدش معلم ورقه ها رو اصلاح کرده بود و نفر به نفر صدا میزد. دیدیم منو حامدو صدا نکرد اسم همه رو که خوند، گفت: حامد جوانی.. حامد پاشد رفت بعدش گفت: حامد جوانی تو چرا دوتا ورقه داری؟؟!!! پس دارین تقلب میکنین.. ؟؟ واااای من یادم افتاد که رو ورقه که حامد خالی گذاشته بود اسم اونو نوشتم اون بیجاره هم اسم خودشو رو ورقه ی خودش. معلم گفت: من میدونم کار تو نمیتونه باشه تو ممتازی.. حامد جعفری ازت خواسته این کارو بکنی اونم اصلا هیچی نمیگه داره به من نگاه میکنه..😄 خلاصه گفت: برین هردوتون پیش مدیر، از شانس منو حامد مدیر مدرسه هم کاندیدای شورا شهر شده بود، حال و روزش عالی بود. معلم قضیه رو گفت. مدیر بهم گفت: ورقه ی تو کدومه؟ منم یکیشو برداشتم. چون حامد یکیشو 20 نمره ای نوشته بود و یکی رو 16 نمره ای. منم اون 16 نمره ای رو برداشتم گفتم اینه. گفت: اسمشو خط بزن اسم خودتو بنویس. منم نوشتم، بعد به معلم گفت تمام شد برین سر کارتون با اینا هم کاری نداشته باش. اومدیم کلاس حامد اون روز تا دم در خونمون بهم گیر داده بود. آخه مگه تو حامد جوانی هستی؟ منم میگفتم 😁شده بودم دیگههه
🌹مادر شهید هر سال ایام فاطمیه یک ماه در مسجد ما روضه حضرت زهرا (س) برپا می شود که به خاطر دوری راه من نمی توانستم به مجلس روضه بروم. یک روز سر راه از حامد خواستم مرا به مسجد ببرد که حداقل یک روز را پای روضه بنشینم. 🍃وقتی رسیدیم روضه تمام شد و خانم ها از مسجد پراکنده شده بودند. به حامد گفتم اشکالی ندارد حداقل داخل می رویم و برای جمع و جور کردن و تمیز کردن مسجد کمک می کنیم. ☘وقتی می خواستیم داخل شویم به من گفت : 💞مادر جان من یک نیتی کردم شما بروید و استکان های چای روضه را بشویید. حامد به من نگفت نیتش چیست اما من به همان نیت استکان ها را شستم. دو سه روز پس از آن به سوریه رفت و خبر مجروحیت و بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند. شک ندارم که آن روز نیتش شهادت بود....
🔸این اواخر روزهایی بود که حامد جان حس غریبی از زندگی داشت. انگاری از درون داشت همه رو به چشم دل می دید. مثل همیشه خنده های معروفش روی صورتش گل کرده بود. 🕊از سفر اولش که اومده بود از حال وهوای روحانی اونجا می گفت معلوم بود یه چیزی هست که اونجا دامنگیرش کرده... شاید میخواست بگه ...اما نگفت! 😉بعد هیات طبق روال هر هفته اومد و گفت بیا بریم برسونمت. حرفهایی می گفت که مفهومش برام سخت بود. حتما از پروازش خبر داشت. باورش برام سخت بود. وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم و گفت: ❤️ نمی خوای برای آخرین بار خوب تماشام کنی؟ 😔بعد هم رفت..... تاجایی که حتی پرنده ها هم توان رفتن رو دارن.... میرعلی حامدی هم هیئتی شهید
#پاسداری 🍃🌹حامد آن سال دیپلمش را گرفت تصمیم گرفت مثل برادرش امیر رخت نظام بپوشد و برود #سپاه. ☺️با هم ندار بودند و حرف هم را می‌فهمیدند و از خیلی چیزهای دلِ هم خبر داشتند. امیر یک روز کشیدش کنار و خیلی جدی بهش گفت که : اگر داری پاسداری را به چشم شغل نگاه می‌کنی و دنبال یک لقمه نانی که از رختی که پوشیده‌ای دربیاوری، نیا سپاه. #پاسدار بودن روحیه می‌خواهد. خودت بهتر می‌دانی که خیلی از همین بچه‌های بسیجی که کلی سابقه‌ی بسیج دارند و صبح تا شب‌شان توی پایگاه و بسیج بوده‌اند، وقتی آمده‌اند سپاه پیِ شغل، نتوانستند توی رخت پاسداری دوام بیاورند.